ب ) تخیل :
برخی ادبیات را نوشتاری غیر واقعی و تخیلی به معنای قصه و با ساختاری داستانی تعریف کرده اند . اما این نگاه نمی تواند چندان رهگشا باشد ، زیرا تعیین مرزهای دقیق بین واقعیت و تخیل به راحتی امکان پذیر نیست و تقابلی که میان واقعیتهای تاریخی و خلاقیتهای هنری – داستانی قائل هستیم در مورد زندگی نامه معنوی بزرگان ، حماسه ها وکهن الگلوها مصداق جدی ندارد . از طرفی در رمان که مهمتری جزء ادبیات مدرن محسوب می شود ، می بینیم که تخیل ارتباط معناداری با واقعیت دارد و یابرعکس نمی توان عنصر تخیل را از نوشته های فلسفی جدا دانست . بدون شک داستانهای تخیلی " سوپرمن " ادبی و به طریق اولی ادبیات نیستند و بالاخره اینکه عده ای موضوعات مذهبی تورات را به عنوان حقیقت و عده ای آنها را به عنوان داستان می خوانند . [1]
ج ) فرمالیسم
(( " یاکوبسن " مهمترین موضوع در روش بررسی فرمالیستها را در حکمی کوتاه چنین بیان می کند : موضوع علم ادبی نه ادبیات ، بل ادبی بودن ( ادبیت ) متون است .
آیین های رسمی و دانشگاهی نقد ادبی در دهه 1920 نه تنها در روسیه ، بل در اروپا موضوع اصلی پژوهشهای خود را " بیرون ازمتن " می جستند ، یعنی در چشم انداز جامعه شناختی یا روانشناختی . پرسش اصلی برایشان این بود : " چه چیزی متن را می سازد ؟ " اما فرمالیستهای روسی موضوع اصلی و مرکز کار را " خود متن " یا به عبارت بهتر " آنچه در متن بازتاب یافته " شناختند و هرگونه چشم تندازی را که خارج از متن مطرح شود ، در مرتبه دوم از اهمیت قراردادند . پرسش اصلی برای فرمالیستها این بود : " تمایز متن ادبی با هر متن دیگر در چیست ؟ " یا به بیان دیگر " ادبیت متن در چیست ؟ "
دو منش اصلی کار فرمالیستها را می توان چنین خلاصه کرد ؟
1- تأکید آنان بر گوهر اصلی و ادبی متن بود . یعنی خود اثر را در نظر می گرفتند و می کوشیدند تا اجزاء سازنده دلالت معنایی متن را از شکل و شالوده آن استنتاج کنند و به هدف شناخت آنچه در اثر بازیافته است دست یابند .
2- برای این کار به استقلال پژوهش ادبی تأکید می کردند ، یعنی صرفاً برای آن نتایج نظری و ادبی اعتبار قائل می شدند که از بررسی خود اثر به دست آمده باشد و نه از بررسی زمینه های تارخی پیدایش اثر یا از شناخت شخصیت و منش روانی مؤلف .
یکی از مهمترین نکته ها در روش کار فرمالیستها ، جدا کردن متن از تاریخ بود . " شکلوفسکی " که هرگونه تأویل اجتماعی –
تاریخی اثر هنری را رد می کرد ، تأکید داشت که در هنر همه موضوعات از دیدگاه ارزشی برابرند . علاوه بر این آنها اعتقاد داشتند که اندیشه و نیت مؤلف ، تجسم موقعیت هایی است که فراتر از متن وجود دارند . میان شرایط زندگی و اندیشه مؤلف با اثرش فاصله هست و به یاری بررسی آن شرایط نمی توان اثر را شناخت . " تینیانوف " تأکید کرد که نمی توان میان " نیت مؤلف " و اثر نسبتی مستقیم یافت . پژوهش منش روانی مؤلف کارایی ندارد ، همانطور که نمی توان آثار مؤلف را از راه تحلیل محیط و رخدادهای زندگی اش ، یا موقعیت اقتصادی و فرهنگی طبقه ای که درآن جای دارد ، شناخت .
از دیگر نکات مهم دیدگاه فرمالیست ها که درباره شکل بیان ادبی مطرح شد ، مفهوم " آشنایی زدایی " است که نخستین بار توسط شکلوفسکی به کار برده شد. به نظر او هنر ، ادراک حسی مارا دوباره سازمان می دهد و در این مسیر قاعده های آشنا و ساختارهای به ظاهر ماندگار واقعیت را دگرگون می کند. هنر عادت هایمان را تغییر می دهد و هر چیز آشنا را به چشم ما بیگانه می کند . میان ما و تمام چیزهایی که به آنها خو گرفته ایم فاصله می اندازد ؛ اشیاء را چنانکه (( برای خود وجود دارند )) به ما می نمایند و همه چیز را از حاکمیت سویه خود کار که زاده ادراک حسی ماست می رهاند. ))[2] بنابر این (( آنچه مشخصه زبان ادبی بود و آن را از سایر صور سخن (Discourse ) متمایز می کرد این بود که زبان معمول را به روشهای گوناگون تغییر شکل می داد. زبان معمول زیر فشار تمهیدات [3] ( Devices ) تقویت ، فشرده ، تحریف ، موجز و واژگونه می شد . پس زبان غریب می شد و به تبع آن دنیای مألوف به یکباره نا آشنا می نمود . در گفتار روزمره ، دریافتهای ما از واقعیت و پاسخ به آن ، بی روح و ملال آور و یا به قول فرمالیستها " خودکار " می شود . در حالیکه ادبیات با وارد کردن ما به دریافتی مهیج از زبان ، پاسخ های عادی مارا جانی تازه می بخشدو اشیاء را قابل درک تر می نماید . به عبارت دیگر مارا به کسب آگاهی کامل تر و نزدیک تری از تجربه سوق می دهد . )) [4]
2- معیار مؤلف
بر خلاف رویکرد "معیار متن " رویکرد دیگری وجود دارد که ادبیات را صرفاً یک متن نمی داند زیرا (( در غیر این صورت باید
به راحتی فراموش کنیم که این آثار توسط انسان هایی خلق شده اند که طبیعتاً موجودات اجتماعی هستند و این کار به منظور انجام
می دهند و از دیگران نیز انتظار دارند که منظورشان را دریابند . ما بی دلیل زنجیره ای از نمادها را خلق نمی کنیم ، بلکه امیدواریم که
این زنجیره وظیفه ای متفاوت با کارکرد سایر متون را به انجام برساند . )) [5]
در این رویکرد ، ادبی بودن یک متن به موقعیت هایی خارج از متن ارجاع داده می شود ؛ و معتقد است بین ادبیت و اندیشه و نیت مؤلف ارتباط مستقیم وجود دارد. به عبارت دیگر سوابق ، تجارب و منش روانی مؤلف و حتی شرایط تاریخی و محیط زندگی او این انتظار را ایجاد می کند که متن با ارزشی می خوانیم که " به زحمتش می ارزد " . همچنین استناد به زمینه ها و نهادهای مرتبط با حوزه ادبیات سبب می شود که ما متنی را ادبی قلمداد کنیم . مثل دیدن متنی در یک کتاب شعر ، داستانی تجدید چاپ شده یا مقاله ای در یک نشریه .
(( در این نظریه ها ، چیزی توصیف ناشدنی مثل بلوغ مؤلف ( یا اعتماد به یک نهاد ) معیاری می شود که متنی به اثری هنری – که ارزش آن را دارد که ادبیات به شمار آید – تبدیل شود . در حالیکه هیچ دلیل کافی وجود ندارد که چرا باید اثری را برای یافتن نیت مؤلف و نه مفهوم اثر بخوانیم . این نظریه ها تعریف دقیقی از ادبیات ارائه نمی دهند و با تفویض اقتدار به مؤلف ( یا نهاد پدید آورنده ) به طور بالقوه ، آنچه را که به قول مؤلف ، ادبیات است را به ادبیات تبدیل می کنند . به عنوان مثال اگر رییس بانک جهانی اعلام کند گزارش سالانه او اثر ادبی است آیا با معیار یاد شده ما اشراف بیشتری نسبت به او خواهیم داشت ؟ )) [6]
3- معیار خواننده
در این رویکرد هرچند متن باید از ساختار و ویژگی های خاص ادبی برخوردار باشد و مؤلف نیز با قصد و اراده تحقق یک متن ادبی آنرا نوشته باشد ، اما آنچه در نهایت یک اثر را به اثر ادبی تبدیل می کند ، قراردادها و شیوه خوانش آن اثر یا متن است . متن ها اغراضی دارند که از متنی به متن دیگر متفاوت است و اگر بخواهیم یک متن را به عنوان ادبیات یا متنی ادبی بشناسیم باید از آن به فهمی متفاوت از فهم سایر متون برسیم . در این خصوص (( " اولسن " بر واکنش ادبی تأکید می ورزد ؛ اومعتقد است که تأویل ادبی بازسازی فعالانه متن است و خواننده از طریق این بازسازی ، تجربه اثر را تعریف کرده و به تجربه ای زیبا شناختی می رسد .
بالاترین سطح از سطوح تأویل ، سطحی است که متن " درباره آن " است ( رون مایه اثر ) . گزاره هایی کلی که آن را " مفاهیم مضمونی " می نامند ] این مفاهیم در واقع کشف هایی هستی شناسانه از متن هستند [ برای مثال " قلب تاریکی " اثر کنراد درباره تزلزل خویشتن می باشد . )) [7]
برای تحقق این مهم (( متنی که نوع خاصی از توجه را می طلبد و به تأمل دعوت می کند بخت بیشتری برای ادبیات شدن دارد . همچنین اند جملاتی که رابطه بین فرم و محتوایشان بالقوه خوراکی برای تفکر فراهم می آورند . ] این امر عمق بیشتری پیدا می کند[ وقتی زبان از زمینه های دیگر جداشده و از نیات و مقاصد دیگر ( عملی ، مانند علوم و فلسفه ) کنده می شود . در این صورت این زبان زمینه زدایی شده از کارکردها و نیات ، خود به بستری بدل می شود که انواع خاصی از توجه را تقویت کرده یا برمی انگیزاند . برای مثال خوانندگان به پیچیدگی های بالقوه توجه می کنند و به دنبال معانی ضمنی می گردند ، بی آنکه فرض کنند آن گفته به آن ها می گوید کاری انجام دهند . توصیف ادبیات یعنی تحلیل مجموعه ای از فرض ها و عملیات تفسیری که خوانندگان ممکن است به طور اخص در مورد چنین متونی به کار ببندند . )) [8]
در مجموع اگر بخواهیم حتماً تعریفی از ادبیات ارائه دهیم ، شاید این تعریف بتواند تا حدود زیادی ازجنبه های آنرا بازنمایی کند :
ادبیات کنشی کلامی یا رخدادی متنی است که با وجود بهره گیری از عنصر تخیل و رویکردهای شاعرانه ( که ارتباط معناداری نیز با جهان واقع دارد ) و با استفاده از تمهیدات و صنایع ادبی ، ساختار زبان معیار را – برای دستیابی به معانی فراسوی آنچه متداول است - چنان برهم می ریزد که زمینه ساز نوع خاصی از توجه و تفکر در خواننده می شود . حاصل فرایند شنیدن یا خوانش چنین کلام یا متنی ، دستیابی به سطحی از لذت و تجربه ای زیباشناختی است که امکان برداشت های هستی شناسانه و غیر کارکردی ( عملگرایانه ) را فراهم می کند .
1- برای مطالعه بیشتر ن . ک . ایگلتون ، تری ، پیش درآمدی به نظریه ادبی ، ص 3
2- احمدی ، بابک ، ساختار و تأویل متن ، ص 38-50
3- منظور از تمهیدات ؛ صدا ، صور خیال ، آهنگ ، نحو ، وزن ، قافیه ، فنون داستان نویسی و در واقع کل عناصر ادبی صوری است.
4- ایگلتون ، تری ، پیش درآمدی بر نظریه ادبی ، ص 5- 8
5- اسکیلاس ، اوله مارتین ، فلسفه و ادبیات ، ص 81 و 82
6- اسکیلاس ، اوله مارتین ، فلسفه و ادبیات ، ص 73 و 74
7- اسکیلاس ، اوله مارتین ، فلسفه و ادبیات ، ص 92 و 93
8- کالر ، جاناتان ، نظریه ادبی ، ص 35- 37
+ نوشته شده در جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:59 توسط بصیرت
|