محرمي نيست وگرنه که خبر بسيار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسيار است
اي ملائک که به سنجيدن ما مشغوليد
بنويسيد که اندوه بشر بسيار است
ساقههاي مژهام از وزش آه نسوخت
شُکر! در جنگل ما هيزم تَر بسيار است
سفرهدار توام اي عشق بفرما بنشين
نان ِجو ، زخم و نمک ، خون ِجگر بسيار است
هر کجا مينگرم مجلس سهرابکُشي است
آه از اين خاک ، بر آن نعش پسر بسيار است
پشت لبخند من آيا و چرايي نرسيد
پشت دلتنگيام اما و اگر بسيار است
اشک ، آبادي چشم است بر آن شاکر باش
هرکجا جوي رواني است کپر بسيار است
سالها رفت و نشد موي تو را شانه کنم
چه کنم دوروبرت شانه به سر بسيار است
حامد عسگری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ساعت 23:13 توسط بصیرت
|