برای از تو گفتن

 

دیگر کفایت نمی کنند کلمات

 

باید

 

رقص یاد بگیرم

 

 

رضا کاظمی                                

 

شیار دست هاش را نشان می دهد پدر:

 

"هنوز گُشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"

 

اما از ابرِ چشم هاش

 

چکه می کند

 

تصویر زنی جوان!

 

 

رضا کاظمی 

دستتش را بگیر

 

نیفتند برگ‌هاش

 

شاید این درخت

 

بهار می‌خواهد دلَش!

 

 

 رضا کاظمی 

همه فکر می‌کنند این شعرها برای توست

 

حال آن‌که من هنوز

 

برای از تو نوشتن

 

مشق می‌کنم.

 

 

رضا کاظمی  

من، برکه‌ای آرام بودم

تو، کودکی بازیگوش.

یک سنگ پراندی، رفتی

یک عمر...

آشفته شد خوابم

 

رضا کاظمی

گاهی خودت را رها کن
مثل بادبادکْ در باد.
خدا را چه دیدهای
شاید دوباره برگردی
در دستهای کودکی بازیگوش!

 
رضا کاظمی 

بیا برویم کمی قدم بزنیم  ..

نگران نباش  !

دوباره باز می گردانمت  به قاب عکس  !!

 

 رضا کاظمی

شعری‌ نهفته است در لب‌هات

که بویِ نارنج می‌دهد.

بهار که شد

به چیدنت می‌آیم.

 

رضا کاظمی 

نُتِ کوچکی هستم
در خطوط حاملِ گیسووهات.
نسیمی کافیست تا جهان
در نگاهم به رقص برخیزد.

رضا کاظمی

تنهایی، تو را می‌شکند

در شاخه‌های من بپیچ

باد را

غافل‌گیر ‌کنیم!

 

رضا کاظمی

نمایش تمام شد
پرده را کنار بزن
خودت را میخواهم تماشا کنم حالا!

رضا کاظمی

بهار

گل نیست

شکوفه نیست

نه سبزه و

نه سفره ی هفت سین .

بهار

تویی که هر سال

تکرار می شوی

تکراری اما، نه !

 

رضا کاظمی

گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم!


رضا کاظمی                         

چه کرده ای ماهی کوچک؟!

که این طور به امواج زده است

 خودش را

مردی که شنا نمی داند...

 

رضا کاظمی                                     

همه می گویند: چه مهربان است این مَرد!

و کسی نمی داند

لبخند تو است روی لبهام

وقتی آنسوی دریاها

یادم می کنی

 

رضا کاظمی                                                     

خسته ام

پلک هات را ببند

می خواهم کمی بخوابم.

 

رضا کاظمی

نامه هایت را

بی نشانی به باد بده

می رساند؛

خانه ام بر باد است ..

 

رضا کاظمی     

تو

در تمامِ زبان‌ها

ترجمه‌ی لب‌خندی،

هر کجای جهان که تو را بخوانند

گُل از گُلِ‌شان می‌شکفد.

 

رضا کاظمی

بهار ...

و این همه دلتنگی؟!

نه ،

شاید فرشته ای

فصل ها را به اشتباه

ورق زده باشد.

 

رضا کاظمی                                    

شب، ماه، دریا

و ماهی‌گیری تنها؛ بی‌تور و بی‌قلاب!

آغوشت را باز کن دریا

خودت را می‌خواهم این‌بار .

              

رضا کاظمی                            

بی تو هم می شود زندگی کرد

قدم زد، چای خورد، فیلم دید، سفر رفت؛ ...

فقط

بی تو نمی شود به خواب رفت!

 

رضا کاظمی  

لطفا این شعر را

آهسته بخوانید

رویِ سطرِ آخرِ گریه‌هایش

خواب رفته است شاعر!

                        

رضا کاظمی                                                 

می آیی

با انار و آینه در دست هایت

یک دنیا آرامش در چشم هایت

و قناری کوچکی در حنجره ات

که جهان را

به ترانه های عاشقانه میهمان می کند.

                 

می دانم تاپلک به هم بزنم

می آیی

و با نگاهت

دشت ها را کوه

کوه ها را پرنده می کنی

به قول فروغ:

من خواب دیده ام !

 

رضا کاظمی

  قایقت می شوم...بادبانم باش...

بگذار هرچه حرف، پشت ِ سرمان می زنند مردم..

باد هوا شود ...دورترمان کند

 

رضا کاظمی

درها و پنجره‌ها را بسته‌ام ولی

هنوز سردم است.

یا تو رفته‌ای،

 یا...

نه، گزینه‌ی دیگری نیست

حتماً تو رفته‌ای!

 

رضا کاظمی 

تا دیدار تو

یک شیشه فاصله است و من

مثل ماهی

میانِ تُنگ

و تُنگ

میان دریا.

 

آه، اگر بشکند این دیوار شیشه‌ای!

 

رضا کاظمی 

همه چیز رو به راه است
باران
روی شیروانی ضرب گرفته
ماه
سر جای خودش
قرار
من هم که
پشت پرده ی کاج ها
ایستاده ام به انتظار.

حالا دیگر باید بیایی!

رضا کاظمی

Photo: ‎تو به انتظارِ رسیدنِ من
من به انتظارِ رسیدنِ تو
ولی ما، هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم.

همیشه دستی هست که پیش از رسیدن‌مان‌

ما را نرسیده و کالْ بچیند!

رضا کاظمی‎

تو به انتظارِ رسیدنِ من
من به انتظارِ رسیدنِ تو
ولی ما، هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم.

همیشه دستی هست که پیش از رسیدن‌مان‌

ما را نرسیده و کالْ بچیند!

رضا کاظمی