گوشي را بردار

دارد دلم زنگ مي‌زند

 

از آهن نيست اما

در هواي تو

خيس از باراني که مي‌داني از آسمان کجا باريده‌ است

دارد زنگ مي‌زند

 

گوش کن

چگونه از هميشه بلندتر

مانند طنينِ يک فرياد

صداي زنگ پيچيده در اتاقت

 

دلم دارد زنگ مي‌زند

گوشي را بردار

 

شهاب مقربين

دستِ سردم

از چه می‌لرزی؟

پنجره را ببند

مداد را بردار

دوباره شعرهای عاشقانه بنویس!

 

- نه

این زمستان از پنجره نیامده‌است

 

شهاب مقربین      

روياها نيز پير مي‌شوند

اما كشان كشان و پيوسته

پيش مي‌آيند

پا به پاي من

كه از ديرباز

دست در دست‌شان داشته‌ام

از ما كدام‌ يك پيش‌تر از پاي خواهيم افتاد

روياها

كه سايه‌‌ام مي‌انگارند ؟

يا من

كه واقعيت‌شان پنداشته‌ام ؟

 

شهاب مقربين

بخوابیم با هم

به خواب هم پا بگذاریم

رویا‌ها و كابوس‌های یكدیگر را

ببینیم با هم

 از آن پس

              دیگر

من هرگز بیدار نخواهم شد

 

شهاب مقربین   

رویای  تو کودکی  بود  ..

دری را کوبید و فرار کرد !

 

شهاب مقربین

نه

این‌ها کاغذی نیستند

که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من‌اند

که باد را به‌هم ریخته‌اند

 

شهاب مقربین                                   

بیا باز فریب بخوریم

تو فریب حرف های مرا و

من فریب نگاه تو را ...

مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد

که تو از من چشم برداری و

من نگویم...

که دوستت دارم

 

شهاب مقربین

برفی که می‌بارید من بودم

تو را احاطه کردم

در بَرَت گرفتم

گونه‌هایت را نوازش کردم

شانه‌هایت را بوسیدم

و پاره پاره ریختم

پیشِ پای تو

بر من پا گذاشتی

کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم

تابیدی به من

آب شدم

 

شهاب مقربین                                             

برف سنگینی نشست

درختی زیبا شد

درختی شکست   

 

شهاب مقربین

نه

این‌ها کاغذی نیستند

که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من‌اند

که باد را به‌هم ریخته‌اند

 

شهاب مقربین

کسی  به در کوبید

بلند شد

موهایش را مرتب کرد

در را باز کرد

باد بود       

برگشت

آشفته مو

 

شهاب مقربین