داستانی کوتاه از نیما یوشیج
"دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...!"
"دیدمش
گفتم منم
نشناخت او...!"
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشتِ همسایه
گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذرّه ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟
نیما یوشیج
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می گرفت ﻭ می شکست
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ﮐﺎﺵ می شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ...
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ﮐﺎﺵ می شد ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..
ﮐﺎﺵ می شد ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ می چرخید ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ می شد ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ، ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ می کردم ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ نمی دادم ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! !
نیما یوشیج !!!
پ . ن :
متاسفانه منبع دقیقی برای نام شاعر نیافتم . اگر اشتباه است لطفا تذکر دهید تا اصلاح گردد.
_________________________
در خصوص این شعر یکی از همراهان گرامی تذکری دادند که عینا درج می نمایم. با تشکر از ایشان
درودها دوست گرامی.
این شعر در هیچکدام از کتابهای علی لسفندیاری ( پدر شعر نو) با تخلص نیمایوشیج نیست.
دوستی میگفت: از عبدالعلی نظافتیانه، که اینهم نمیتونه سندیت داشته باشه. چون نتونستم آثار ایشون رو پیدا کنم.
آقای آل محمود
خشک آمد کشتگاه من
در جوارکشت همسایه.
گرچه میگویند: «میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»
قاصد روزان ابری داروگ! کی میرسد باران ؟
بربساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریک من که ذرّهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش میترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری داروگ! کی میرسد باران ؟
نیما یوشیج
خانهام ابریست
يکسره روی زمين ابریست با آن .
از فراز گردنه خرد و خراب و مست ،
باد میپيچد .
يکسره دنيا خراب از اوست ،
و حواس من !
آی نیزن که تو را آوای نی بردهست دور از ره، کجايی ؟
خانهام ابریست اما ،
ابر بارانش گرفتهست .
در خيال روزهای روشنم کز دست رفتندم ،
من به روی آفتابم ،
میبرم در ساحت دريا نظاره.
و همه دنيا خراب و خُرد از باد است ،
و به ره، نیزن که دائم مینوازد نی، در اين دنيای ابر اندود ،
راه خود را دارد اندر پيش .
نیما یوشیج
نام بعضي نفرات
رِزق رُوحم شده است
وقت هر دلتنگي
سُويشان دارم دست
جرأتم ميبخشد
روشنم ميدارد
نیما یوشیج
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او
آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید،
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر در دهکده مردی تنها،
کوله بارش بر دوش
دست او بر در می گوید باخود
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
نیمایوشیج