پارادایم‌ها و روابط اجتماعی

یادداشت ذیل شامل دو بخش است: بخش اول توضیحی بسیار مختصر و ساده از "پدیدار شناسی" و بخش دو تأثیر پارادایم‌های ذهنی در روابط اجتماعی

"پدیدارشناسی" (Phenomenology) مکتبی فلسفی است که ریشه‌ی آن به اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ برمی‌گردد و نقطه‌ی شروع آن را می‌توان به "ادموند هوسِرل" (Edmund Husserl)، فیلسوف آلمانی نسبت داد. بذر پدیدارشناسی در قرن ۱۸ کاشته شد. در این قرن، "ایمانوئل کانت" (Immanuel Kant) بین جهان "نومنونی" (Noumenal) یعنی اشیاء فی‌نفسه (Things in Themselves) و جهان "فنومنی" (Phenomenal) یعنی تجربه‌ی دنیا از راه حواس پنج‌گانه تمایز قائل شد. مکتب "پدیدارشناسی" سعی دارد "ذهن" (Consciousness) را به خالص‌ترین شکل خود درک کند و در این راستا،‌ "تجربه‌ی ذهنی" (یا Subjective) را به‌عنوان نقطه‌ی شروع خود برمی‌گزیند، نه "جهان عینی" (Objective) طبیعت را. به‌عبارت دیگر، پدیدارشناسی یک فلسفه‌ی تجربه‌گراست، نه عقل‌گرا.

مثلا در نظر فرد عقل‌گرا، زمان همیشه یک چیز است، ولی در نظر یک پدیدارگرا، زمان می‌تواند به‌شکل‌های مختلف ظاهر شود. اگر ما بخواهیم از دیدی عقل‌گرایانه مفهوم زمان را بررسی کنیم، در نظرمان زمان به بخش‌های کوچک‌تر همچون ثانیه، دقیقه و ساعت تقسیم شده است. این زمان "نومنونی" و "عینی" است که همیشه با سرعتی یکسان حرکت می‌کند و کاری به تجربه‌ی انسان از آن ندارد. ولی پدیدارشناسی با تجربه‌ی اول ‌شخص ذهنی افراد از زمان کار دارد. در واقع نقل‌قول معروف اینیشتین درباره‌ی زمان خلاصه‌ی خوبی از پدیدارشناسی است: « اگر دستتان را به‌مدت یک دقیقه روی اجاق گاز داغ بگذارید، انگار یک ساعت گذشته است. اگر یک ساعت پیش یک دختر زیبا بنشینید، انگار یک دقیقه گذشته است. » [ منبع: The Living Philosophy ]

بنابراین پدیدار شناسی به بررسی تجربیات انسانی و ساختار آگاهی می‌پردازد. پدیدار شناسی بر این باور است که برای درک درست واقعیات ابتدا باید به تجربیات فردی و آگاهی پرداخته شود و تمام پیش فرض‌ها و آگاهی‌های قبلی کنار گذاشته شود. مشاهده بی واسطه از پدیدارها بدون قضاوت و پیشداوری اولیه. جهان واقعیت مستقل نیست و تابع تجربیات فردی است. سوال این نیست که جهان چطور است، سوال این است که ما جهان را چطور می‌بینیم.

بنابراین کاملا امکانپذیر است اگر دو نفر یک چیز را ببینند و با هم مخالف باشند و هر دو نیز حق داشته باشند.

غروب آفتاب برای دو نفر با خاطرات متفاوت می تواند تاثیر خوشایند یا افسرده کننده داشته باشد.

استفان کاوی (Stephen Covey) در کتاب هفت عادت مردمان موثر چنین می‌نویسد:

(( اینکه در مواجهه با دیگران چه موضعی داریم، بستگی به این موضوع دارد که در چه موقعیتی قرار داریم. هریک از ما می‌خواهیم فکر کنیم که چیزها را آن طور که هستند می‌بینیم، یعنی عینی گرا هستیم. درحالیکه چنین نیست و ما دنیا را آنگونه که شرطی شده‌ایم و مطابق با پارادایم‌های ذهنی خود می‌بینیم. تفسیر شخصی ما از حقیقت، نمایانگر تجربه‌های قبلی ما هستند و هیچ حقیقتی نیز جدا از تفسیر آن‌ها، معنی و مفهومی ندارد. ))

اکنون خارج از مفاهیم فلسفی و صرفا با رویکردی روانشناسانه، بی‌توجهی به این موضوع می‌تواند به عنوان یکی از نقص‌های "منش شخصیتی" تلقی شود. اینکه ما از رفتار یک نفر عصبانی یا ناراحت می‌شویم و او متعجب است از اینکه مگر چه کار اشتباهی کرده؟ نتیجه همین نقیصه است.

اگر انتظار ما از عملکرد یک فرد یا رفتار او برآورده نمی‌شود به احتمال بسیار زیاد نتیجه اشتباه ما در برآورد از توانایی‌ها، درک و آموزش‌هایی است که آن فرد ممکن است ندیده باشد. و این خطای ماست که از او بیش از توانایی‌هایش انتظار داشتیم.

سعید عرب پناهی

1404.3.3

نقطه آبی کمرنگ  (Pale Blue Dot)

« وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا ؛

و روی زمین ، با تکبر راه مرو! تو نمی‌توانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوه‌ها نمی‌رسد.»[1]

« وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ؛

(پسرم!) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد.»[2]

پس این انسان حقیر به کدامین توانایی خود می بالد که چنین با غرور بر روی سیاره ای که خود نقطه ای بسیار کوچک از جهان هستی است، چنین متکبرانه می تازد. به دنبال کدامین قدرت ماندگار و ابدی است که برای رسیدن به آن زندگی های بسیاری را تباه می کند. این اشتهای سیری ناپذیر قدرت زاییده کدام تخیل ناپاک اوست.

"کارل سیگن" (CARL SAGAN) برای اینکه این کوچکی را به تصویر بکشد، "نقطه آبی کمرنگ" را به ما نشان داد.

در 14 فوریه 1990 از "وویجر 1" (Voyager 1) خواسته شد که دوربین را بچرخاند و از سیار زمین عکس بگیرد. "وویجر 1" زمانی که این پرتره از جهان ما را ثبت کرد، حدود 6.4 میلیارد کیلومتر (4 میلیارد مایل) دورتر و تقریباً 32 درجه بالاتر از صفحه دایره البروج قرار داشت. زمین که در مرکز پرتوهای پراکنده نور (در نتیجه گرفتن عکس بسیار نزدیک به خورشید) قرار گرفته است، به عنوان یک نقطه نورانی کوچک ظاهر می شود، هلالی با اندازه‌ی تنها 0.12 پیکسل.

آنچه در ادامه می آید، گزیده‌ای از کتاب " نقطه آبی کمرنگ: چشم‌انداز آینده بشر در فضا "[3] است که "کارل سیگن" در سال 1994 با الهام از این عکس آن را نوشت. [4]

(( دوباره به این‌ نقطه نگاه کن. خانه ما اینجاست و ما در آن هستیم. جایی‌که همه کسانی که دوستشان دارید، همه کسانی که می شناسید، همه کسانی که تا به حال نامشان را شنیده اید، هر انسانی که بوده، زندگی خود را در آن سپری کرده اند. مجموعه شادی‌ها و رنج‌های ما، هزاران دین، ایدئولوژی و آموزه های اقتصادی، هر شکارچی و جوینده، هر قهرمان و ترسو، هر خالق و ویرانگر تمدن، هر پادشاه و دهقان، هر زوج جوان عاشق، هر مادر و پدر، فرزند امیدوار، مخترع و کاشف، هر معلم اخلاق، هر سیاستمدار فاسد، هر ابر ستاره، هر رهبر عالی، هر قدیس و گناهکار و همه تاریخ و همه گونه‌های بشری، بر روی این گرد و غبار معلق در نور آفتاب زندگی می‌کرده‌اند.

زمین یک صحنه بسیار کوچک در یک عرصه کیهانی وسیع است. به رودخانه های خونی فکر کنید که همه‌ی آن ژنرال‌ها و امپراتورها ریخته اند تا در شکوه و پیروزی، تنها برای لحظه‌ای صاحب بخش کوچکی از این نقطه شوند. به بی‌رحمی‌های بی‌پایانی بیاندیشید که ساکنان گوشه‌ای از این پیکسل بر ساکنان گوشه‌ای دیگر روا می دارند که تفاوت‌هایشان به ندرت قابل تشخیص هستند. چقدر سوءتفاهم، چقدر اشتیاق برای کشتن یکدیگر، چقدر پرشور در نفرت و دشمنی.

موضع گیری‌های ما، خود بزرگ بینی خیالی ما، این توهم که ما موقعیت ممتازی در جهان داریم، با این نقطه نور کم رنگ به چالش کشیده می شود. سیاره ما یک ذره تنها در تاریکی بزرگ کیهانی است. در گمنامی ما، در این همه گستردگی، هیچ نشانه‌ای نیست که کمکی از جای دیگری بیاید تا ما را از دست خودمان نجات دهد.

زمین تنها دنیایی است که تاکنون در آن حیات وجود داشته است. هیچ جای دیگری، حداقل در آینده نزدیک، وجود ندارد که گونه‌ی ما بتواند به آن مهاجرت کند. برای دیدن شاید، اما برای مهاجرت خیر. چه بخواهیم چه نخواهیم، در حال حاضر زمین جایی است که ما در آن ایستاده ایم.

گفته شده است که نجوم تجربه ای فروتنانه و شخصیت ساز است. شاید هیچ نشانی بهتر از این تصویر دور از دنیای کوچک ما وجود نداشته باشد که حماقت و غرور بشری را نشان دهد.

برای من، این دریافت، مسئولیتی برای رفتار مهربانانه تر با یکدیگر و حفظ و گرامی داشتن نقطه آبی کم رنگ ایجاد می کند. تنها خانه ای که تا به حال می شناسیم.

فیلم نقطه آبی کمرنگ ((MP4))

فیلم درباره نقطه آبی کمرنگ ((MP4))


1- اسراء/سوره۱۷، آیه۳۷.

2- لقمان/سوره۳۱، آیه۱۸.

3-Pale Blue Dot: A Vision of the Human Future in Space

4- https://www.planetary.org/explore/space-topics/earth/pale-blue-dot.html

ابتذال شر ( Banality of Evil )

فیلم The Zone of Interest( منطقه تحت نظر / منطقه دلخواه ) به نویسندگی و کارگردانی "جاناتان گلیزر" ، در هفتاد و ششمین جشنواره فیلم کن در ۱۹ می ۲۰۲۳ نخستین نمایش جهانی خود را داشت که ضمن دریافت جایزه بزرگ و جایزه "فیپرِشی"[1]، موفق شد در مراسم گلدن گلوب، نامزد جوایز بهترین فیلم درام، بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان و بهترین موسیقی شود.

گلیزر در فرایند شکل دهی به ایده اش به لهستان می رود و به خانه ای می رسد که بعداً لوکیشن فیلم می گردد. « آنجا خانه ی خانواده "هُوس" بود. » "رودلف هوس"، فرمانده آشویتس بود و خانه‌ای که او، همسرش "هدویگ" و فرزندانشان در جنگ جهانی دوم در آن زندگی می‌کردند، فقط حدود ۵۰ متر با یکی از آن کوره‌های آدم‌سوزی فاصله داشت. او می گوید: (( من خانه و باغ را دیدم که حالا دقیقاً مثل آن زمان نیست، اما هنوز هست؛ و در آنجا، در آن فضا، آنچه من را شگفت‌زده کرد، نزدیکی آن به اردوگاه بود. خانه دیوار به ‌دیوار آشویتس بود. همه‌ چیز درست همان‌جا اتفاق می‌افتاد، آن‌طرف دیوار؛ و این واقعیت که مردی در آنجا زندگی می‌کرد و خانواده‌اش را هم با خود آورده بود… چطور می‌شود چنین کاری کرد؟ روح یک آدم چقدر باید سیاه باشد؟ ))

فیلم، روال روزمره ساکنان خانه را درحالی‌که جشن تولد می‌گیرند، مراقب گل‌های نوشکفته هستند و با همسایه‌ها گپ می‌زنند، دنبال می‌کند. در همین حال، کشتار جمعی درست در آن‌طرف حیاط خلوت خانه در حال وقوع است. برای ساکنان خانه، همه آن فریادها، شلیک‌ گلوله‌ها و دود سیاه، به‌سادگی یک محیط "روزمره" است. این ترسناک‌ترین تصویر یک اتفاق تصورناپذیر در حافظه معاصر است.

گلیزر در این فیلم که نامش را از رمانی به همین نام، اثر "مارتین آمیس" (2014) گرفته، تماشاگر را وادار می کند اردوگاه‌ها را از نظرگاه بی‌رحمانه یکی از مسئولان آن تجربه کند.[2]

این بی تفاوتی و آرامش در وجود افراد یک خانواده، در حالیکه در کنار آن ها افراد بسیاری در معرض رنج و عذاب و شدیدترین فجایع هستند را چه نامی باید نهاد و چگوته می توان تفسیر کرد؟

بیش از شصت سال پیش، در سال 1961 "آدولف آیشمن" مسئول هماهنگی برای فرستادن میلیون‌ها یهودی به ....

(( بقیه در " ادامه مطلب" ))


1- جایزه « فیپرِشی» جایزه‌ای است که توسط یک هیات داوری که از منتقدان منتخب «فدراسیون بین‌المللی منتقدان» [ Fédération Internationale de la Presse Cinématographique ( FIPRESCI ) ] تشکیل شده، در حاشیه چند جشنواره‌ مهم سینمایی از جمله کن، ونیز و ورشو به فیلم برگزیده اهدا می‌شود. «فدراسیون بین‌المللی منتقدان» یک نهاد غیردولتی است که سابقه‌ای نزدیک به یک‌صد سال دارد. (تأسیس 1930 – بروکسل )

[2]- ترجمه ای از علی افتخاری – اسفند 1402- https://www.namava.ir/

ادامه نوشته

"انسان ناکافی"

گاهی وقت ها دلم برای گذشته تنگ می شود. نمی دانم چرا؟ شاید عجیب باشد و با هیچ معیار و محاسبه ای جور در نیاید اما اتفاق می افتد. یادم می آید پدر بزرگم نیز، همین حسرت را داشت. او هم دلتنگ روزهای قدیمش بود. قطعاً امکانات این روزها با گذشته قابل قیاس نیست و به یُمن فناوری، از رفاه و آسایش بسیاری بهره مندیم. پس چه چیزی ما را دلتنگ می کند و به "جستجوی زمان از دست رفته" وا می دارد ؟ روند پر شتاب زندگی، ما را به کدام سو می برد و از چه چیزی دور می کند؟ آلوده ی کدامین داروی فراموشی شده ایم که برای آرامش به آلبوم های عکس و مرور خاطرات پناه می بریم؟ درمان کدام درد و کدام گم شده ی بی نشانی را نشان می گیریم؟

طنینی خفه و انعکاسی بی جلا از خوشحالی و خوشبختی در ساحتی واگرا و در حال انبساط – همچون جهان هستی – نمایی محو و مات از "انسان ناکافی" امروزی است. انسانی که از مصنوع خودش جا مانده و در پی آن هروله کنان روان است و هر لحظه فاصله اش بیشتر می شود. سرگشته و حیران با پندارهایی مبهم و مه آلود به آمالی کم مایه و حقیر می چسبد و هیچ وقت راضی نیست.

درد انسان امروز درد "تنهایی" است. درد "ناکافی بودن" در جهانی متکثر و واگرا است. جهانی که دیگر تصویری از "تکه های یک کل منسجم" نیست. جهانی فراخ که برای یافتن یک "هم قبیله" بسیار کوچک و تنگ است.

آنچه از دست دادیم، آنچه که انسان ها را به هم پیوند می داد، آنچه که انسان ها را برای هم مهم می کرد، "باورها و خاطرات مشترک" بود. مفاهیمی که در چنبره "تنوعِ" افسار گسیخته و چرخه الگوریتم های تکثرگرا، شأنیت و اولویت هایشان از دست رفت.

انسان امروز از هیچ چیز راضی نیست. هیچ چیزی خوشحالش نمی کند. هیچ دستاوردی برای او کافی نیست. چون هرلحظه با رویدادی نو، فرصتی جدید، فردی متفاوت، ایده ای بدیع، محصولی جذاب و سرزمینی کشف نشده مواجه است.

"ناکافی بودن" گسستی معرفتی است بین آنچه که هستیم و می توانیم باشیم با ایده آل هایی مجازی که هیچ ربطی به هویت ما ندارند.

بصیرت 1403/1/3

یک فیلم - یک نگاه

1- هیچ آرزوی بلند پروازانه ای، آنقدر ارزشمند نیست که شکستن قلب کسی را توجیه نماید. ( کالین مک کالو - پرنده خارزار )

2- گاهی اوقات خوشبختی آنقدر به ما نزدیک است که نمی توانیم آن را ببینیم. دست هایمان را بر روی چشمان سایبان می کنیم و به دور دست ها می نگریم. چقدر غافلیم.

اگر خواستید این دو مطلب را به خوبی درک کنید، این فیلم زیبا با بازی "Mads Mikkelsen" و "Amanda Collin" را ببینید.

آینه اریسد (Mirror of Erised)

دامبلدور : باز آمدی اینجا هری. می بینم تو هم مثل همه ی افراد زیادی که قبل

از تو بودند شیرینی " آینه اریسد" را کشف کردی. مطمئنم تا حالا

متوجه شدی که آن چه کار می کند. بگذار راهنماییت کنم.

خوشبخت ترین مرد روی زمین اگر توی این آینه نگاه کنه خودش

رو میبینه، دقیقاً همانطور که هست.

هری پاتر : پس اون چیزی را که می خواهیم بهمون نشون میده، هرچی که

بخواهیم؟

دامبلدور : بله و نه. آن تنها شدیدترین و مخفی ترین خواسته هامان را

بهمون نشون میده. نه بیشتر و نه کمتر.

ولی بیاد داشته باش این آینه نه آگاهی و نه واقعیت را نشان

نمی دهد. خیلی ها زندگیشون را جلوش تلف کردند و حتی دیوانه

شدند. نمیشه فقط با رویاها زندگی کرد و زندگی واقعی را به فراموشی

سپرد.

هری پاتر و سنگ قدرت

آینه اریسد (Mirror of Erised) یک آینه جادویی بود که به گفته‌ی "آلبوس دامبلدور"

« عمیق‌ترین و فرومانده‌ترین خواسته قلب‌های ما » را نشان می‌داد. واژه "اریسد"

در واقع برعکس واژه Desire به معنای «میل» است، که گویی در آینه منعکس

شده است. خوشبخت‌ترین و راضی‌ترین فرد جهان اگر به آینه نگاه کند، بازتابی از

خودش را می‌بیند، چرا که او هیچ کس و چیزی بیش از این را آرزو ندارند که آینه

بتواند به او نشان دهد. با این حال ذات طبیعی انسان همیشه خواستار چیزی بزرگتر

از خودش است.

نوشته‌ای بر روی قاب این آینه حک شده است که در ظاهر به زبانی بیگانه و احتمالا

مرده است، اما اگر کسی از نزدیک به آن نگاه کند وارونه نوشته شده است: «من چهره

شما را نشان نمی‌دهم بلکه خواسته قلبتان را نشان می‌دهم». برای خواندن این

عبارت (ehru oyt ube cafru oyt on wohsi) فاصله‌ها نیز باید مرتب‌سازی شوند.

flopsy.ir/wiki/harry-potter/آینه-اریسد/

بخشی از دفاعیات سقراط

من خرمگسی هستم که خدا به مردم آتن ارزانی داشته و آنان هرگز خرمگس دیگری

نخواهند داشت اگر مرا بکشند. ای اهالی آتن! برخلاف آن چه ممکن است گمان

ببرید، من نه به سود خود بلکه برای خیر شما سخن خواهم گفت تا مبادا دربرابر

خدا گناه ورزیده و مرا که هدیهء او هستم محکوم سازید. زیرا اگر مرا بکشید، به آسانی

جانشینی برای من نخواهید یافت. منی که به بیانی روشن تر، گونه ای خرمگسم و از

سوی خدا به این دولتشهر ارزانی شده ام. و این دولتشهر، اسب تنومند و اصیلی است

که به دلیل سنگینی، چالاکی حرکت های خود را از دست داده و نیازمند بازگشت به

جریان زندگی است. من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و

تمام روز و همه جا شما را نیش زده، برمی انگیزانم، متقاعد و سرزنش می کنم. دیگر

به آسانی کسی چون مرا نخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن

جان من درگذرید.

 

جمله ای مشهور ، که تقریباً همیشه به اشتباه به "ارسطو" نسبت داده می شود:

                   

  "ما همان چیزی هستیم که مرتباً انجام می دهیم. بنابراین "تعالی"/"خوب بودن" یک عمل نیست ، بلکه یک عادت است."

 

در واقع از "ویل دورانت" است، وقتی که او در مورد کارهای "ارسطو" بحث می کرد.

« "ایکیگای" » یا هدف اصلی شما در زندگی چیست؟

بر اساس آموزه های ژاپنی ها، هرکس یک"ایکیگای" (ikigai) در زندگی خود دارد. در واقع، "ایکیگای"، دلیل واقعی هرکس برای بیدار شدن از خواب است. دلیلی برای لذت بردن از زندگی.

"ایکیگای" در ژاپنی یعنی معنای زندگی ما، یک شور و اشتیاق درونی و یک استعداد خاص که هر کس برای اینکه احساس خوشبختی و مفید بودن کند به آن نیاز دارد. "ایکیگای" هر کس با دیگران فرق دارد اما چیزی که بین همه انسان ها مشترک است، جست و جوی آن ها برای یافتن معنی زندگی شان می باشد.

فلاسفه از قرن ها پیش درباره علت جستجوی خوشبختی و معنای زندگی در انسان ها تحقیق و تعمق کرده اند. شاید شما نیز مانند بسیاری از مردم به این فکر کرده باشید که اگر پول بیشتری داشتم شادتر زندگی می کردم یا اگر به هدف خاصی می رسیدم خوشبخت تر بودم. این نوع تفکر، یعنی سنجش سطح خوشبختی خود با موفقیت های مالی و میزان ثروت در گذشته بسیار رایج بوده است. خوشبختانه طی سال های اخیر، مردم تا حدی از این باور که پول و دارایی و موفقیت های اقتصادی به تنهایی می توانند نشانه موفقیت یا تنها عامل شادی آور زندگی باشند فاصله گرفته اند. یکی از تفکرهای متضاد با این باور، قانون "ایکیگای" است که از فرهنگ ژاپن سرچشمه می گیرد.

"ایکیگای" تفکری است که از ترکیب دو واژه ژاپنی یعنی "ایکیرو" به معنای “زندگی کردن” و "کای" به معنای “چیزی که به آن امید داریم” متولد شده است که به معنای “دلیلی برای زندگی” یا داشتن هدف می باشد.

فرهنگ "اوکیناوا"، "ایکیگای" را به عنوان "دلیلی برای برخاستن در صبح" و به معنی دلیلی برای لذت بردن از زندگی، آموزش می‌دهد. در یکی از سخنرانی‌های تد، "دن بیوتنر"، "ایکیگای" را یه عنوان یکی از دلایلی مطرح کرد که باعث می‌شود انسان‌ها در برخی مناطق جهان زندگی‌های طولانی داشته‌ باشند.

همه ما در زندگی به دنبال رضایت و تحقق اهداف خود هستیم و "ایکیگای" همان دلیلی است که به ما انگیزه می دهد تا صبح زود از خواب بیدار شویم و از رختخواب بیرون بپریم. چیزی که به ما انگیزه می دهد تا از زندگی لذت برده و به خاطر این نعمت شکرگزاری کنیم. "ایکیگای" می تواند تاثیر بسزایی در رشد شغلی داشته باشد زیرا همانند شوق و اشتیاق و نیازهای ما و چیزی که جهان به آن نیاز دارد، تفکر "ایکیگای" نیز در ما رشد کرده و تغییر می کند. ممارست در "ایکیگای" پایان ندارد بلکه یک سفر همیشگی است.

واژه"ایکیگای" معمولاً برای اشاره به منبع ارزش در زندگی یک شخص یا اشاره به چیزهایی که زندگی یک شخص را ارزشمند می‌کنند، استفاده می‌شود. همچنین، از این واژه برای اشاره به شرایط ذهنی و روحانی‌ای به کار می‌رود که تحت آن‌ها اشخاص احساس می‌کنند که زندگی آن‌ها ارزشمند است. این شرایط لزوما به شرایط اقتصادی یک شخص یا شرایط کنونی اجتماع مربوط نیست. حتی اگر کسی احساس کند که شرایط کنونی تیره است، ولی در ذهن خود هدفی داشته باشد، ممکن

 

((بقیه در ادامه مطلب))

ادامه نوشته

بزرگی را گفتند: دنیا را چه می کنی؟

گفت: ریشخندش می کنم.

گفتند: چگونه؟

گفت: نان دنیا را می خورم کار عقبی می کنم.

"هومو ساکر"در اندیشه ی آگامبن

آگامبن در همان ابتدا، زندگی انسان‌ها را به‌ تبع روم باستان به‌ سه‌ شیوه‌ تقسیم می‌کند:

الف( زندگی یا حیات طبیعی

ب (زندگی یا حیات ذیل قانون

پ (زندگی یا حیات ادغامی

در واقع بحث پیش روی ما نشات گرفته‌ از همین سه‌ روش زندگی است و تمامی ناملایمات سیاسی و استثمار انسان و به‌ بردگی کشیدن آن - حالا چه‌ برده‌ی سنتی و چه‌ مدرن - ریشه‌ در همین نحوه‌ی زندگی دارد.

 

◇ مفهوم "هوموساکر " از مهمترین مفاهیم در اندیشه جورجو آگامبن متفکر ایتالیایی است. هوموساکرها انسان‌هایی بودند در دوران رم باستان که قانون بر آنها اعمال می‌شد و نمی‌شد. قانون در خصوص آنها فرمان داده بود که آنها نمی‌توانند به عنوان "انسان مقدس" شناخته شوند. از سوی دیگر قانون در مورد آنها می‌گفت اگر کسی این افراد را بکشد، قاتل نیست و به عنوان قاتل شناخته نمی‌شود. به زبان آگامبن قانون در اینجا ابتدا با دادن یک دستور خاص درباره‌ی این انسان‌ها آنها را در خود "ادغام" می‌کند و می‌گوید آنها تحت نظارت قانون هستند، اما از سوی دیگر با "حذف"  آنها از دامنه ی حمایت قانون و اتخاذ موضع بیطرفی در مقابل کشته شدن آنها، این افراد را از دامنه ی خود خارج می‌کند. به باور آگامبن این شیوه برخورد قانون با مردم در رم باستان که یک "وضعیت استثنایی" بود، امروزه به قاعده زندگی ما انسان‌ها تبدیل شده است:

 قانون بر ما اعمال می‌شود، اما از ما حمایت نمی‌کند. آگامبن معتقد است این شیوه عمل قانون یا سیاست به عنوان جایگاه تحقق قانون باعث تبدیل جامعه به "اردوگاه‌ها یا کمپ‌هایی" می‌شود که در آنها افراد به عنوان نیروی تحت کنترل قانون باید دائماً بنا به دریافت قانون از انسان زندگی کنند، اما اگر تحت تاثیر همین قانون تبدیل به موضوع آسیب‌های اجتماعی شدند، کسی از آنها حمایت نمی‌کند و حتی ممکن است قانون آنها را با مجازات مستقیم و غیرمستقیم مرگ روبرو سازد. از این رو، آگامبن معتقد بود جامعه‌ای که شبیه کمپ یا اردوگاه عمل می‌کند، جامعه‌ای است که از انسان‌های خود قربانی می‌سازد.

◇به‌ بیان دیگر، حیات برهنه جایی است که سیاست بر زندگی حاکم شده اما سر بزنگاه‌ها سیاست آن را ترک می‌کند. آغاز قرار گرفتن زندگی ذیل سیاست، با دموکراسی بود. وقتی زندگی ذیل سیاست می‌آید و دموکراسی شکل می‌گیرد قدرت در حوزه‌های مختلف مانند دولت، بخش قضایی و پارلمان تقسیم می‌شود و مردم هم منافعشان را در شکافی که وجود دارد دنبال می‌کنند و زندگی ذیل این سیاست دموکراتیک جریان دارد. اما به عقیده آگامبن در برخی زمان‌ها و به دلایل مختلفی مانند تروریسم یا جنگ قدرت تصمیم می‌گیرد خود را یک‌دست کند. در اینجا حاکم می‌گوید قوا کنار بروند و یک نفر دستور بدهد تا بتواند جامعه را کنترل کند.

در این وضعیت زندگی تحت کنترل سیاست است، اما به دلیل شرایط خاصی که وجود دارد سیاست حمایت لازم را از زندگی نمی‌کند، یعنی سیاست می‌گوید من قانون را بر تو اجرا می‌کنم اما قانون از تو حمایت نمی‌کند. آگامبن نام انسانی را که در این وضعیت خلق می‌شود "هوموساکر" گذاشت. هوموساکرها آدم‌هایی بودند که قانون به آنها می‌گفت من به شما اجازه نمی‌دهم قربانی خدایان شوید و جایگاه تقدس پیدا کنید، اما اگر کسی هم شما را کشت از نظر من قاتل نیست. آگامبن می‌گفت این وضعیت عمومی جامعه ماست و دیگر وضعیت استثنایی وجود ندارد، ما زندگی را ذیل قدرت آوردیم و قانون می‌تواند از ما حمایت نکند، پس زیست‌ - سیاست در نظریه آگامبن با مرگ پیوند خورده و او نگاهی منفی به زیست‌ - سیاست فوکویی دارد.

 

◇ بیشتر نظرات آگامبن متاثر‌ از نظرات کارل اشمیت متفکر آلمانی و استبداد و توتالیتر شناس بزرگ می باشد. آگامبن، به تبع اشمیت، حاکمیت را در پیوند با "وضعیت استثنایی" مفهوم سازی می‌کند و شخص حاکم را شخصی می‌داند که به ما می‌گوید چه زمان با وضعیت استثنایی روبرو هستیم. به باور آگامبن، اگرچه سیاست وظیفه جای دادن حیات طبیعی ما در درون خود را بر عهده دارد و برای انجام اینکار سازوکارهایی همچون تفکیک قوا و دموکراسی را طراحی کرده است، حاکمیت در دوره‌های زمانی یا تاریخی خاصی تمامی این سازوکارها را تعلیق می‌کند و با اعلام وضعیت استثنایی و تعلیق قانون، اتباع خود را با خطر خشونت قانون روبرو می‌سازد:  قانونی که اعمال می‌شود اما حمایت نمی‌کند. ذیل قانون هستیم و نمی‌توانیم از چنگال حاکم و حاکمیت بیرون بروییم، اما با خطر مرگ روبرو می‌باشیم، چون قانون هیچ حمایتی از ما نمی‌کند و از ما لاشه های خوبی برای کرکس مرگ می‌سازد. آگامبن، این وضعیت را وضعیت متداول سیاست امروزی می‌داند و اعلام وضعیت استثنایی را سازوکار عمل معمول قدرت و سیاست می‌داند.

 

نوشته : علی قاسمی

هوش مصنوعی عاشق می شود

هوش مصنوعی نه‌ تنها امکان عاشق شدن دارد، که می‌تواند با

رمان‌نویس‌ها رقابت کند.../ فصل تازه‌ی ادبیات مدرن، از قول

کازوئو ایشی‌گورو برنده‌ی نوبل ادبیات

 

https://caffecinema.com/

1400/02/10

 

 

مرزی که سال‌ها دست ربات‌ها را از انجام برخی امور انسان‌ها کوتاه نگه داشته،

حالا تا جایی باریک شده که شاید آدم‌ها کتاب‌هایی را بخوانند، فیلم‌هایی را ببینند

و به روابطی دل ببندند که خالق‌شان کسانی نیستند جز ربات‌هایی که احساس

می‌کنند و حتی عاشق می‌شوند!

به گزارش ایسنا، آن‌چه در سال‌های اخیر برای انسان‌ها گمانه‌زنی‌ها و نگرانی‌هایی

را ایجاد کرده، بارها در سینمای جهان به تصویر کشیده شده است؛ سال ۲۰۱۳،

درست پس از گذشت دو سال از معرفی دستیار هوشمند اپل، "siri" بود

که عاشقانه‌ای متفاوت (به نویسندگی و کارگردانی اسپایک جونز) به نمایش درآمد؛

«تئودور» (واکین فینیکس)، مردی که کارش نوشتن نامه‌های عاشقانه برای

متقاضیانی است که قادر به نگارش چنین نامه‌هایی نیستند و در پایان رابطه

عاطفی با همسر خود قرار دارد، عاشق «سامانتا»، سیستم عامل (دستیار هوشمند)

جدید خود می‌شود، در این رابطه عاطفی دوطرفه «سامانتا» از «تئودور» می‌آموزد،

از واکنش‌ها و رفتارهای او و دیگر انسان‌ها گرته‌برداری می‌کند تا بتواند رفتار خاص

خود را داشته باشد؛ پس «سامانتا» به مرور برای خود و حتی گاهی برای «تئودور»

تصمیماتی می‌گیرد و به تبع تغییراتی را ایجاد می‌کند که گاهی «تئودور» را خشمگین

و گاهی بسیار خوشحال می‌کند. 

آن‌چه را فیلم "Her" در حدود هشت سال پیش به تصویر کشید، شاید بتوان .....

 

(( بقیه در ادامه مطلب ))

ادامه نوشته

نوار موبیوس – mobius strip

 

نوار موبیوس (Möbius strip) نواری است که دو لبه آن بر هم قرار گرفته و حلقه‌ای

را بوجود می‌آورد. البته باید یک لبه انتهایی قبل از اتصال به لبه دیگر نیم دور چرخانده

شود. می‌توان بین هر دو نقطه از سطح این نوار، بدون قطع کردن لبه ی آن، خط

ممتدی کشید. بنابراین نوار موبیوس فقط یک سطح و فقط یک مرز (لبه) دارد. این نوار

مستقلاً و به طور جداگانه توسط دو ریاضیدان آلمانی به نام‌های آگوست فردینانند

موبیوس و جان بندیکت در سال ۱۸۵۸ کشف و به ثبت رسید.

 

 

دلیل «یک رویه بودن» این نوار آن است که در هر نقطة N از نوار موبیوس می‌توان دو

بردار با جهت‌های مختلف رسم کرد که بر نوار موبیوس در این نقطه عمود باشد. این

بردارها را قائم‌های نوار موبیوس در نقطة N می‌نامیم. یکی از این بردارها را انتخاب

و نقطة N را به تدریج روی نوار موبیوس جابجا می‌کنیم. در این صورت بردار ما هم

همراه با نقطه N جابجا می‌شود. بنابراین، روی نوار موبیوس چنان مسیر بسته‌ای وجود

دارد که اگر قائمی این مسیر را روی سطح بپیماید، به جای این که به وضع نخستین

خود برسد، روی برداری که در جهت مخالف وضع نخستین آن است قرار می‌گیرد.

اگر با یک خودکار بر روی نوار موبیوس خطی در طول نوار بکشیم و ادامه دهیم این

خط دوباره به نقطه شروع باز می‌گردد و هر دو طرف نوار خط کشیده می‌شود. نوار

موبیوس مثالی از یک رویه بدون جهت (جهت ناپذیر) است.

 

نوار موبیوس مثالی از یک سطح جهت ناپذیر در ریاضیات است ،یعنی نوار موبیوس

سطحی است که یک رو دارد. از خواص حیرت آور این نوار آنست که این نوار فقط یک مرز

دارد. در ابتدا مرز یک ناحیه در فضا را تعریف می کنیم :

مرز یک ناحیه همان طور که از تعریفش پیداست خط جدا کننده آن ناحیه از ناحیه دیگر

می باشد در ریاضیات برای یک سطح سه مفهوم تعریف می شود:

1-نقطه داخلی : نقطه ای که بتوان آن را داخل یک دایره روی سطح محصور کرد .

2- نقطه خارجی:نقطه ای است که بتوانیم دایره حول آن رسم کنیم که متعلق به آن

سطح نباشد.

3-نقطه مرزی نقطه است که هر دایره ای حول آن رسم شود قسمتی از آن متعلق به

سطح و قسمت دیگر آن متعلق به خارج آن سطح باشد.

با این تعریف نوار موبیوس فقط یک مرز دارد.یعنی با یکبار حرکت در کرانه های انتهای

نوار تمام مرز آن را می توانیم طی کنیم.

 

 

نوار موبیوس خواص غیر منتظره دیگری نیز دارد، به عنوان مثال هر گاه بخواهیم این

نوار را در امتداد طولش ببریم به جای اینکه دو نوار بدست بیاوریم یک نوار بلندتر و با

دو چرخش بدست میاوریم. همچنین با تکرار دوباره این کار دو نوار موبیوس در هم پیچ

خورده بدست می‌آید. با ادامه این کار یعنی بریدن پیاپی نوار و در انتهای کار، تصاویر غیر

منتظره‌ای ایجاد می‌شود که به "حلقه‌های پارادرومویک"  (paradromic ringsموسومند.

همچنین اگر این نوار را از یک سوم عرض نوار ببریم در این حالت دو نوار موبیوس در

هم گره شده با طول های متفاوت بدست می‌آوریم. تمامی این کارها بطور شهودی

قابل اجرا هستند.

خاصیت موبیوسی؛ خاصیتی است که رابطه بین «درون» و «بیرون» را وارونه می‌کند.

یعنی هر نقطه از یک سطح موبیوسی در عین حال که درون است، بیرون نیز

می‌باشد! بنابراین در یک تغییر پیوسته، نوعی دگرگونی در ماهیت یک فضا صورت

می‌گیرد. در واقع در این حالت فضا خاصیت دو گانه اما پیوسته پیدا می‌کند.

خاصیت موبیوس که گذر از درون به برون و از برون به درون را ممکن می‌کند، کمابیش

توانسته است بر فراز شکاف حاصل از دوگانگی (ثنویت) پلی بزند . بنابراین، فضای میان

«برون و درون»، «پیوستگی» و «تکرار» با یک تعریف ریاضی به یک سطح هندسی تبدیل

می‌شود. سطحی که بر آن در هر لحظه ای هم داخل و هم خارج فضا هستیم. این

ویژگی در طراحی معماری مورد توجه قرار گرفته است.

 

 

ساختار هندسی نوار موبیوس، «درون و بیرون» با «داخل و خارج» را تلفیق می‌کند

و فضای سومی با کیفیتی جدید به وجود می‌آورد. این فضای سوم، فضایی است

که «همزمانی»، «تبدیل» و «تکرار» در میان پدیده ها در آن رخ می‌دهد.

 

 

نوار موبیوس برای بسیار ی از هنرمندان نیز جذابیت های خاص خودش را دارد و

در آثارشان مورد توجه خاص قرار گرفته است. شکل زیر طرحیست است مشهور

از طراح لهستانی، آدام پکالسکی  (Adam Pękalski)

 

 

در این طرح، پکالسکی جنگلی منظم را به تصویر کشیده، و یک جنگلبان هم در مرکز

خطوط (راههای) این جنگل قرار دارد. کمی بالاتر، خرگوشی در حال فرار از دست

یک گرگ می بینیم. در واقع خرگوش از درون مسیر موبیوسی به بیرون فرار می کند

و گرگ گرسنه هم متقابلا از بیرون مسیر به درون! به این ترتیب خاصیت ویژه نوار

موبیوس به تصویر کشیده شده است.

 

نوار موبیوس: اثر موریس اشر (M. C. Escher)

 

رویه چیست؟ (?What is a surface)

در ریاضیات و به‌خصوص توپولوژی، رویه یا سطح یک منیفلد توپولوژیکی دوبعدی

است. سطوح اجسام سه‌ بعدی مانند یک توپ مثال‌هایی ساده از این

اشیاء ریاضی در فضای اقلیدسی ۳بعدی هستند. سطح‌هایی نیز مانند بطری

کلاین وجود دارند که نمی‌توان آن‌ها را بدون ایجاد تکینگی یا قطع نمودن خود، در

فضای سه‌بعدی اقلیدسی تصویر کرد.

 

 

منبع دانشنامه فارسی ویکی پدیا - دانشنامه رشد و ..

قوانین مورفی

قانون مورفي در سال 1949 در پايگاه نيروی هوايي ادوارز شکل گرفت. سرگرد ادوارد مورفي ......

قانون صف:

اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.

 قانون تلفن:

اگر شما شماره ای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچ گاه اشغال نخواهد بود.

قانون تعمیر:

بعد از این که دستتان حسابی روغنی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.

.

.

.

 

( متن کامل در " ادامه مطلب " )

ادامه نوشته

تحلیلی بر " مکان "

فضا و مکان یکی از عناصر مهم در آفرینش های هنری از متن تا تصویر است. لذا در

خلق یا نقد این آثار لازم است به این مهم توجه گردد. آنچه در ادامه ارائه گردیده

فرازهایی از کتاب " انسان شناسی شهری نوشته آقای ناصر فکوهی ، چاپ پنجم ،

نشر نی ، صفحه 236 - 306 " است که می تواند توجه علاقه مندان به این مهم را

جلب کند : 

 

"ژان گیران در تحلیلی از فضا چنین  می گوید : " فضا ، نه مکانی با سه بعد که

انسان در آن زندگی کرده و جا به جا می شود ، بلکه حادثه ای است که از خلال آن

یک اثر تحقق یافته و ابعاد فیزیکی خود را پشت سر می گذارد تا به رده یک اثر هنری

برسد . "

 

 

"انسان ها در فضا زندگی می کنند یعنی رابطه ای پیوسته از کنش های متقابل با

آن دارند : از آن تغذیه می شوند و آن را تغذیه می کنند ؛ از آن تغییر پذیرفته و آن را

تغییر می دهند ؛ در آن فضا حرکت می کنند و با این حرکت خود ، در آن فضا معنا

می آفرینند ؛ اجزای فضا را به نشانه های معناداری برای خود تبدیل می کنند و یا

نشانه هایی از بیرون بر فضا می افزایند. "

 

 

"اوکتاوپاز شاعر و انسان شناس مکزیکی می گوید :" نگریستن ، فعلی است که

شرط مقدماتی اش یکی شدن نهایی بیننده و موضوع دیدن است . شرطی نه

نیازمند آزمودن و نه مستلزم اثبات ...... میان آنکه می نگرد و آنکه نگریسته

می شود ، باید پل زد . پل های گوناگون : زبان و زبان ها . پل هایی که بر آنها از

فضاهای هیچ می گذریم ، فضاهایی که این را از آن ، اینجا را از آنجا ، اکنون را از

گذشته و آینده ، جدا می کنند .  "

 

 

"در برخی از زبان های اروپایی با شعار " هوای شهر انسان را زنده می کند " رو

به رو می شویم . شهرها همواره مکانی بوده اند که آزادی فردی در آنها معنا

می یافته است..... . شهر هرچه بیش از پیش به ابزاری برای تجربه احساس ها و

بیان آن ها بدل می شود . از این رو بیان شهری به شکلی اجتناب ناپذیر ما را به

سوی زیباشناسی شهری هدایت می کند ........ بیان شهری همچنین خود را در

قالب روزمرگی و فضای عام آن یعنی " خیابان " و سرانجام در " شخصیت شهری "

باز می نماید."

 

 

"فضای دیفرانسیل فضایی است که در آن استفاده کنندگان در موقعیت سلطه قرار

دارند ؛ زمان به یک منبع بدل شده است ؛ این فضا فضایی خلاق برای عشق ،

هستی و کار است ؛ این فضا فضایی برای جشن و غیر کار است ؛ فضایی

تکثرگراست ؛ فضایی اروتیزه ( شهوانی ) شده ؛ این فضا فضایی مبهم ، متحرک ،

خالی ، موقعیتی و رابطه ای است ؛ این فضایی است متراکم و به شدت مناسب

برای برخورد و انتقال ؛ فضایی خالی برای بازی و دیدار ؛ فضایی عینیت نیافته ؛

فضایی برای اقلیت ها و مردمان حاشیه ای . "

 

 

" اگر فرض را بر آن بگذاریم که " حرکت " و " فضا " و روابط بی شمار ، پیچیده و

پویای میان آنها بتوانند فرایندی پیوسته از " معناسازی " را از خلال تولید پیوسته "

نشانه ها " و امکان پیوسته " تفسیر " این نشانه ها در ذهنیت های متفاوت انسان

ها به وجود آورند ، در چنین حالتی شهر بدل به " متن "ی می شود با لایه های

بی شمار که سراسر آن قابل " قرائت " و قابل " تفسیر " خواهد بود و به ویژه "

متن " ی که روش " قرائت " آن " حرکت " در آن خواهد بود و از آنجا که ذات شهر در

تحرک ناشی از سازوکارهای درونی آن است ، به همین دلیل می توان پنداشت که

زیباشناسی شهری در واقع در رابطه ای پویا و پیوسته میان بازیگران شهری ِ در

حرکت و جنب و جوش در شهر و شهر به مثابه موجودی زنده ، تعریف شده و به

بیان درآید " گویی " متن " شهری هر روز ، و در روزمرگی ، بارها بارها از نو نوشته

شده و بر حجم و بارهای معنایی و نشانه هایش افزوده شود و هر بار بتوان به

شیوه ای تازه دست به تفسیر آن زد ."

 

 

"ساساکی اندیشمند ژاپنی زیبایی شهر را در مجموعه ای از ارزش های زندگی

شهری می داند که خود حاصل تجربه احساسی مستقیم انسان ها از شهر

هستند . شهر از خلال حس ها درون ذهنیت ما راه می یابد و به رفتارهای شهری

ما می انجامد و در این تجربه ، آنچه باید زیبایی تعریف شود احساس " مطبوع

خوشی و آسایش " ی است که ممکن است حاصل این تجربه باشد ( و البته

ممکن است نباشد ) : تز من این است : مهم ترین عامل در زیباشناسی شهر نه

قابلیت دیداری آن بلکه قابلیت بساوایی آن است . من گمان می کنم که قابلیت

نخست را باید در نقطه نظر گردشگری دید که از شهر دیدن می کند و قابلیت دوم

را از آن اهالی خود شهر ، و من همچنین بر این باور هستم که ژرف ترین و

زیباشناختی ترین درک و شناخت از یک شهر را باید عموماً در نزد اهالی آن و نه

بازدیدکنندگان از آن یافت . من حتی تمایل دارم بگویم که همین زیبایی بساوایی

( اگر بتوانم چنین اصطلاحی را به کار برم ) است که در سیمای شهری به مثابه

یک زیبایی ژرف منعکس می شود . "

 

 

" زمان یک پدیده طولی ( یک تداوم )  است و مکان یک پدیده ی عرضی ( گستردگی

) است که صرفا ً از طریق نقاطع تقاطع خود بر روی ساختارهای ذهنی و مادی می

توانند برای انسان ها درک پذیر و محسوس شوند."

 

 

 

" محور زمانی در رابطه ای پیوسته با محیط فضایی قرار می گیرد و به نوبه خود آن را

تغییر داده و بر آن معناگذاری , نمادگذاری و نشانه گذاری می کند . فضاهای شهری

, محله ها , شهرها در کلیت خود , منطقه های ملی و یا بین المللی بدین ترتیب

بدل به پهنه هایی می شوند که می توان آنها را " مکان های حافظه " نامید . "

 

مینیمالیسم

در هنر های تجسمی (مثل مجسمه سازی، نقاشی، عکاسی و…)، مینیمالیسم

(minimalism) یک سبک یا رویکرد است که هنرمند، سادگی را اساس خلق آثار

خود قرار می دهد. یعنی از روش های ساده و خالی از پیچیدگی استفاده می کند،

که یکی از مهم ترین آن ها، کاهش المان های بصری می باشد. مینی مالیسم در

زبان فارسی، «ساده گرایی»، «هنر کمینه» یا «کمینه گرایی» نیز نامیده می شود.

 

در عکاسی، مینیمالیسم یک بیان یا شرح بصری واضح است – همان ساده تر کردن

درک عکس که در بالا اشاره شد. داستانِ عکس، ساده می شود، المان ها کاهش

می یابند و فضای تمیز اضافه می شود.

 

@MisterPhotographer

 

 

 

________________________________________________________________

تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری

منبع:راسخون

 

واژه "تأثیر" در واقع سطحی را توصیف می‌کند که یک اثر هنری در آن قرار دارد. و این

همان چیزی است که هنر مینی مالیسم امیدوار است که با به کار گیری ساده‌ترین

ابزارهای ممکن به دست آورد. جنبش هنر مینیمالیستی که در زمان خود در مقابل

هنر اکسپرسیونیسم انتزاعی قد علم کرد باعث شده است نگاه اکثر هنرمندان

نسبت به بوم نقاشی پیش رویشان تغییر نماید.

 

مفهوم هنر مینیمالیستی

اولین هنرمندانی که خود را مینیمالیست می‌دانستند در برابر هرکسی که تلاش

می‌کرد آنها را اکسپرسیونیست خود خوانده بنامد می‌ایستادند. در حقیقت، هنر

مینیمالیستی از تضادهای زیادی با اکسپرسیونیسم برخوردار بود. این هنر حول

محور اشکال هندسیِ عمدتاً ساده متمرکز بود ـ اشکال یک دست و متقارن و غالباً

مکعب شکل که از پیرامون پیچیده‌ی خود جدا شده و با استفاده از رنگ‌های ترکیب

نشده بر روی بوم نقاشی به تصویر کشیده می‌شوند.

 

مربع سیاه

 

 

یکی از اولین هنرهایی که به عنوان هنر "مینیمال" نعریف گردید توسط کازیمیر مالویچ

ارائه گردید. این هنر به مربع سیاه معروف است. نقاشی مربوطه نیز فقط همین

است ـ یعنی یک مربع سیاه بر روی بوم سفید. آن گونه که کازیمیر شرح داده است،

روغن روی بوم خلوص یک احساس را به تصویر می‌کشد و این مفهوم در اصل از

مفهوم والا گرایی روسی مشتق گردیده است. مربع سیاه نمایانگر احساس است و

پس ‌زمینه‌ی سفید هم خلاً موجود در ورای احساس است که در انتظار پر شدن از

احساس است تا دو باره کنترل‌تان را در دست گیرد.

 

جنبش مینیمالیستی

 

به بیان یکی از بزرگ‌ترین هنرمندان جنبش مینیمالیستی به نام فرانک استلا، "آن

چه می‌بینید همان چیزی است که می‌بینید." این نقل قول را می‌توان به عنوان

شیوه‌ای جهت نگرش نسبت به آثار هنری مینیمالیستی به کار گرفت. البته،

برداشت‌تان از آن چه می‌بینید در واقع تحت تأثیر نظرات و عقاید است. اثر استلا با

عنوان " ازدواج منطق و ژولیدگی" (1959) به تأثیر و نفوذ تجاری وی اشاره داشت.

اد رینهارد، مینیمالیسم را این گونه توصیف می‌کند: "هر چه مواد بیشتری به اثر

هنری اضافه کنید این اثر شلوغ‌تر شده و در نتیجه بدتر می‌شود. بیشتر نمود کمتری

دارد و کمتر از نمود بیشتری برخوردار است. چشم‌ها ممکن است نگاه واضح و

شفاف را در معرض تهدید قرار دهند. برهنگی زشت و ناپسند است. هنر با خلاص

شدن از شر طبیعت و ذات آغاز می‌شود." هنرمند آوانگارد روسی با نام داوید

بورلیوک می‌نویسد: "مینیمالیسم نام خود را از حد اقل ابزارهای به کار رفته می‌گیرد.

نقاشی مینیمالیستی کاملاً واقع‌ گرایانه است ـ در واقع اثر نقاشی همان سوژه

نقاشی است."

 

نگاهی به جنبش مینیمالیستی، 1960

 

منشأ

 

می‌توان باور داشت که جنبش واقعی هنر مینیمالیستی در اواخر دهه‌ی 1960 از

نیویورک نشأت گرفت. این زمان تقریباً همان زمانی است که مینیمالیسم ادبی پا به

عرصه نهاد. هنر مینیمالیستی ساده‌گرایی افراطی را به تصویر می‌کشید و از نگرش

عریانی در لفافه برخوردار بود، نگرشی که آثار هنری مینیمالیستی را از نگاهی

مشخص و متمایز برخوردار می‌ساخت. مهم‌ترین ویژگی‌های هنر مینیمالیستی

همان ویژگی‌هایی هستند که این هنر را از هنر اکسپرسیونیستی متمایز می‌سازند

ـ یعنی فاقد اشاره‌های فرهنگی است، افکار عمومی رایج را باز تاب نمی‌دهد، و به

هیچ وجه نظرات و عقاید هنرمند را در قالب نقاشی یا مجسمه‌ی مربوطه بیان

نمی‌نماید.

 

نام‌ها

 

با گذشت زمان این هنر با عناوین برجسته‌ای هم چون "هنر الفبایی"، "لیترالیسم"

و "هنر کاهنده" معروف گردید. با این حال، اکثر هنرمندان جنبش این نام‌ها را

نپذیرفتند. یکی از این هنرمندان دونالد جود نام داشت که به خاطر ساختارها و

بنیان‌های "هنر جعبه‌ای" خویش معروف گردیده است. جود از افراد پیش گام جنبش

مینیمالیسم در دهه‌ی 1960 محسوب می‌شد. آثار وی در قالب "ساختارهای اولیه"

به نمایش گذاشته شدند. "ساختارهای اولیه" نام یک نمایشگاه گروهی تاریخی

است که در سال 1966 در موزه یهود نیویورک برگزار گردید. کارل آندره، دان فلاوین،

سل لویت و دیگر نام‌های شاخص جنبش مینیمالیستی نیز در کنار جود قرار داشتند.

 

دیگر قالب‌های هنر

 

اگر چه مینیمالیسم را می‌توان به دیگر قالب‌های هنری هم چون هنر پاپ یا لند آرت

(می‌تواند درباره‌ی این که کدام هنر از دیگری مشتق شده بحث نمود) مرتبط نمود،

اما مینیمالیسم سبک خود سر و لجوج آثار هنری خود را حفظ می‌نماید، سبکی که

به سادگی دیده می‌شود اما در عین حال مانند دیگر هنرها (و حتی شاید بیشتر از

دیگر هنرها) نگرشی جدی نسبت به افکار انسان فراهم می‌آورد. مینیمالیسم در

عین حال از این مفهوم تبعیت می‌نماید که زیبایی در چشمان بیننده است، اما

تبعیت آن از این مفهوم چنان ساده است که می‌توانیم ساعت‌ها درباره‌ی تأثیرات اثر

هنری به بحث و گفتگو ادامه دهیم.

 

گذر یک جنبش

 

در اواخر دهه‌ی 1960 جنبش مینیمالیستی اگر چه کاملاً از هم نپاشید اما از

گام‌های خود کاست و به حالت سکون در آمد. هنرمندان رو به جلو حرکت نمودند و

منتقدین به شدت از مینیمالیسم انتقاد نموده و آن را خسیس و سر در گم نامیدند.

گاهی نیز واژه‌ی "مینیمال" را با حالتی تحقیر آمیز در مورد آن به کار می‌گرفتند.

برجسته‌ترین اظهارات انتقادی درباره‌ی جنبش مینیمالیستی را می‌توان در مقاله‌ای

به قلم مایکل فراید مشاهده نمود. این مقاله "هنر و شی‌ءوارگی " (1967) نام

داشت.

در اواخر دهه‌ی 1960، هنرمندان مینیمالیست با استفاده از هنر مجسمه سازی و

لند آرت تعریف مجددی از مفهوم مینیمالیسم ارائه نمودند تا تفاوت میان شیء و هنر

مربوط به آن شیء را از میان بردارند. از جمله جنبش‌هایی که در این زمینه شکل

گرفتند جنبش "نور و فضا" نام داشت که تحت تأثیر جان مک لافلین قرار داشت. آثار

هنری این جنبش‌ها غالباً شامل سازه‌هایی می‌شدند که از موادی هم چون شیشه

و صمغ درست شده بودند. همه‌ی آثار هنری مرتبط با ایده‌ی مینیمالیسم که در

دوران پس از جنبش مینیمالیستی ارائه شدند به آثار "پست مینیمالیسم" معروف

شدند.

از نظر هنرمندان مینیمالیست، کمتر بودن و گزیدگی همواره گویاتر است. آن‌ها

همواره از قرار دادن یک شیء دیگر در کنار شیء نقاشی شده بر روی بوم نقاشی

خود داری می‌ورزند. آنها معتقدند که چنین کاری باعث سر در گمی نا خواسته

می‌شود. این همان باوری است که هنر مدرن را تغییر داده و تغییر می‌دهد و امید

است که در آینده نیز تغییر دهد.

اوتوپیا و دیستوپیا

داشتم راجع به کتاب " مجمع دیوانگان " آقای " عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی "

می خواندم که ظاهراً اولین کتاب آرمانشهری است که یک نویسنده ایرانی در سال

1303 به رشته تحریر درآورده است.

گفتم شاید خوب باشد راجع به مفاهیم " اوتوپیایی " و " دیستوپیایی " نیز مطالبی

ارائه شود که در فایل PDF  زیر آن ها را جمع آوری کردم.

 

دانلود فایل

ماندالا

چندی است موضوع نقاشی بزرگسالان مطرح شده و طرح هایی برای رنگ آمیزی

توسط بزرگسالان در مراکز فرهنگی عرضه می گردد. در این ارتباط خوب است در

مورد مفاهیم کهن الگویی این طرح ها هم بدانیم.

 

 

 

 

 ماندالا

 

از ابتدایی ترین نمادهای شناخته شده برای بشر، "ماندالا" است. مربع، یکی از

اجزاء تشکیل دهنده ی ماندالاست و در بسیاری موارد مستقیم یا غیر مستقیم به

آن ارجاع می دهد.

ماندالا، نمودار نمادین؛ هم تخیلی و هم توصیفی و معمولاً دایره ای است که یک

مربع را محصور می کند؛ نماد مرکزی است که می تواند یک تصویر باشد. ماندالا

الگوی هستی و نظامی است که بر مبنای تجسم مکاشفه ای استوار است. یک

انگاره ی کیهانی، حصر فضای مقدس و رسوخ به مرکز مقدس؛ تمامیت؛ عالم اصغر؛

عقل کیهانی؛ یکپارچگی است. از نظر کیفی ماندالا مظهر "روح" و از نظر کمی مظهر

"هستی" است. گردی ماندالا، معمولاً نشان دهنده ی تمامیت طبیعی است، در

حالی که شکل چهار گوش، نشان دهنده ی این تمامیت در خود آگاه است.

 

یکی از رسوم قدیمی بوداییان در تبت، تصویر سازی و نقاشی با شن های رنگی

است. راهبان بودایی ...

 

 

( بقیه در ادامه مطلب )

 

 

 

 

 

فایل PDF

 

 

ادامه نوشته

سورئالیست ها و دادائیست ها در یک قاب

 

 

دهه 20 و 30 پاریس - فرانسه ، از چپ به راست : 

 

تریستان تزارا - پل الوار - آندره برتون - هانس آرپ - سالوادور دالی -

 

ایو تانگی - ماکس ارنست - رنه کرول - من ری

غم این روزها ...

غم این روزها حال و حوصله ای برایمان نگذاشته . کاشکی خبر خوبی بشنویم...

 

 

 

 

 

 

مرگ را دیده ام من

 

در دیداری غمناک

 

من مرگ را به دست سوده ام

 

من مرگ را زیسته ام

 

با آوازی غمناک

 

 

 

احمد شاملو

 

وقتی صحبت از کتاب و کتابخوانی است و چنین فضایی را می بینم،

 

ناخودآگاه سر تعظیم فرود می آورم.

 

 

کتابخانه ای در ریو دو ژانیرو - برزیل:

 

 

هنرمندانی که در سال 2016 میلادی این جهان را ترک کردند

مجموعه عکسی پر انرژی

 

 

با چهره و اندیشه های چند نفر از این بزرگان آشنا هستیم؟؟

روش نگارش وتدوين مقالات علمي - پژوهشي تعريف پژوهش

تعريف پژوهش

 

پژوهش، فرايند پردازش اطلاعات است كه مهمترين ويژگي‌اش زايايي، باروري و

 

توليد علم در تاريخ آن علم مي‏باشد و داراي هويت جمعي است.آنچه در كتب و

 

منابع يافت مي‌شود داده‌هاست. پس از سنجش و گزينش، داده‌ها به اطلاعات

 

تبديل مي‌شوند، با پردازش اطلاعات و تجزيه و تحليل آنها در مقاله، توليد علم

 

صورت مي‌گيرد. پژوهش، فرايند توليد علم است برخلاف بسط اطلاعات ديگران

 

كه توسعه است نه پژوهش. پژوهشگر مانند زنبور عسل است كه چيز جديد

 

توليد مي‌كند نه مثل مورچه كه فقط اطلاعات را جمع مي‌كند.

 

شأن مقاله اين است كه در مقياس تاريخ آن علم، توليد علم كند. مقاله علمي

 

پژوهشي، بايد نوآوري داشته باشد و پيدا كردن حرف جديد در تاريخ يك علم كه

 

قبلاً نبوده، كار دشواري است. اين نوآوري فقط در نظريه‌پردازي نيست بلكه

 

مي‌تواند زبان جديد، روش جديد، مسأله جديد، تعريف جديد و... در تاريخ علم

 

باشد. اگر جهت‌گيري مقاله ترويجي و اطلاع‌رساني باشد، مجلات علمي

 

پژوهشي آن را چاپ نمي‌كنند.

 

 

 

مراحل پژوهش

 

در پژوهش، آغاز كار، روبرو شدن با مشكل است. محقق بايد با تاكتيك‌هاي

 

خاصي، مشكل را به مسأله تبديل كند. سپس فرضيه بدهد، آن را آزمايش كند

 

و به اين ترتيب، به يك نظريه برسد كه مسأله را حل كند. فرضيه، پاسخ اوليه

 

محقق به مسأله است. البته روش آزمون در علوم مختلف، متفاوت است. اگر

 

مشكل به مسأله تبديل نشود يك فعاليت موضوع محور انجام خواهد شد در 

 

 

(بقیه  در ادامه ی مطلب )

 

متن به صورت ( PDF )

ادامه نوشته

کتاب و کتاب خوانی

آنچه در ادامه ملاحظه می فرمایید، مجموعه ای از تصاویر و نقاشی های

 

مفهومی در حوزه ی کتاب و کتاب خوانی است. 

 

 

قسم به شأن قلم، آیتی است ربانی

 

و هرآنچه نویسد، رأی قرآنی

 

یگانه یار، ببال زانکه به دهر

 

سُترگ معجزه ی خاتم رسولانی

 

 

 

 

والحمد که در خانه ی ما حرفی نیست    

 

که بهار است و کتاب و کتاب است و بهار 

 

( بقیه در ادامه مطلب )



ادامه نوشته

سه میمون پندگو

 

 

این سه میمون همه جا به "سه میمون پندگو" معروف اند. این میمون های

 

سمبلیک که نخستین بار در قرن هفده بر درب یکی از معابد مقدس در ژاپن

 

تراشیده شده بودند و نیز از مذهب بودایی تاثیر پذیرفته اند، از آن زمان جزء

 

فرهنگ ژاپنی محسوب گردیده و بر بالای درب بسیاری از معابد در ژاپن حک

 

شده اند.

 

یکی از این میمون ها که "میزارو" نام دارد (Mizaru)، با دستان خود چشم هایش

 

را، دومی که "کیکازارو" (Kikazaru) نام دارد، گوش هایش را و سومی به نام

 

"ایوازارو" (Iwazaru)، دهانش را گرفته است.

 

معنایش به ژاپنی چنین است:

 

" بدی ها را نبین، بدی ها را نشنو و هرگز سخن بد نگو"

تغییر پارادایم

تغییر پارادایم

پارادایم چیست؟ (4) ( بخش پایانی )

شبه پارادایم :

« انسان قبل از آنکه پارادایم را بشناسد ، کارکرد های آنرا تجربه کرده بود . سودمندی این تجارب سبب شد تا انسان برای حل برخی از مسائل کاربردی خود به خلق فضای پارادایمیک بپردازد . آشناترین نمونه این پدیده قواعد ورزشی است . مجموعه قواعدی که هرچند حقیقتی ندارد و به منشأ اصیلی متصل نیست ، ولی مادامی که مورد پذیرش باشد همانند یک پارادایم واقعی بر جامعه تسلط می یابد . این فضای پارادایمیک تا حد زیادی خصوصیات پارادایمها را در بر دارد ولی ماهیتاً با آنها متفاوت است .

شبه پارادایم همانند پارادایم ، محدوده معینی را مشخص و قواعد خاصی را بر آن حاکم می کند . این قواعد نه تنها روابط بین بازیگران صحنه را تنظیم می کند ، بلکه نشان می دهد که برای موفقبت در محدوده پارادایم چگونه باید رفتار شود . این قواعد برداشتها وقضاوتهای انسان در مورد پدیده های مربوطه را نیز جهت می دهند .

شبه پارادایمها بر خلاف پارادایمها توسط انسانها " وضع " می شوند . آنها ابزاری موثر در ایجاد نظم جامعه به شمار می آیند . هرکجا محل ادعا و نزاع باشد ، ایجاد یک فضای پارادایمیک مشکل گشا خواهد بود . در واقع " رفع نزاع " اصلی ترین کارکرد شبه پارادایمها ست .

خصوصیت " رفع تنازع " اهمیت فوق العاده ای به شبه پارادایمها می بخشد ، زیرا ، اینکه " برنده " چه کسی باشد ، بستگی زیادی به " قواعد " پارادایم دارد . امروز تأثیر گذاری بر " قواعد " ، یک دغدغه جهانی است و تلاش در این راستا هر روز چهره جدیدی به خود می گیرد . سازمان تجارت جهانی  ( WTO )  یک نمونه بارز این تلاشهاست ، چرا که طی دو قرن گذشته       " بازار"  همواره محل تنازع بوده و این روند با تحولات تکنولوژیکی و صنعتی تشدید شده است .

شبه پارادایمها اگرچه اصالت پارادایمها را دارا نیستند ولی در شرایط مناسب قادر خواهند بود تا از بعد گستره نفوذ و میزان   تأثیر گذاری با پارادایمها برابری کنند . علیرغم این تشابهات ، شبه پارادایمها ماهیتاً با پارادایمها متفاوت هستند و نبایستی مورد اشتباه قرار گیرند . »[1]

 

خصوصیات پارادایم ها :

1- عمومیت دارند :

یعنی همه ما در زمینه های مختلف زندگی دارای پارادایم هستیم و این پارادایم ها دارای اشکال گوناگون حرفه ای، شخصی، معنوی یا اجتماعی هستند. برخی از این پارادایم ها کوچک بوده و تغییر در آنها موجب تغییرات اساسی در نوع نگرش محیطی نمی شوند. در مجموع تمام پارادایم ها اعم از کوچک یا بزرگ، افرادی که در آن فضاها تنفس می کنند را به دیدگاه و روشهایی خاص جهت حل مسائل مجهز می نمایند.

 

 

2- کاربردی هستند :

در واقع زندگی بدون پارادایم ها امکانپذیر نیست. زیرا برای زندگی در چنین جهان پیچیده ای نیازمند قانون هستیم، چرا که بدون قانون در میان انبوه اطلاعات سر در گم خواهیم شد. پارادایم ها می توانند اطلاعات ارزشمند را از آنهایی که به کار نمی آیند متمایز سازند.

 

3- باورها بدان وابسته اند :

« همۀ ما این جملۀ کلیشه ای را شنیده ایم: " هر وقت ببینم، باور می کنم " در حالیکه درک پارادایم به ما می آموزد " هنگامی می بینیم که به آن اعتقاد داشته باشیم " به عبارت دیگر، دید درست از موضوع، ناشی از اعتقاد به قوانین موجود است. پس برای دیدن، احتیاج به الگو داریم.»[2]

 

4- ایجاد " مقاومت در مقابل تغییر" می نمایند :

« پارادایمها با ایجاد یک چارچوب نگرشی ، بر برداشتها و پیش فرضهای انسان به شدت تأثیر می گذارند ، تا حدی که پیبندان به پارادایم را از درک حقایق خارج از پارادایم محروم می سازند . این ویژگی سبب می شود تا نو آوری و خلاقیت در فضای پارادایم تنها به مرزهای آن محدود گردد . انسانهای معدودی می توانند به خارج از محدوده پارادایم حاکم بیاندیشند و در این حالت نیز اندیشه آنان با مقاومت پایبندان به پارادایم حاکم مواجه خواهد شد . » [3]

 

پارادایم و استراتژی :

« فرصتها درونمایه اصلی استراتژیها هستند . بدون فرصت ، استراتژی امری بی معناست . فرصتها استراتژیها را می سازند و اگر سوال شود چه چیزی فرصتها را می سازد ، پاسخ در یک کلمه خلاصه می شود : قواعد .

فرصتها ( و منافع نهفته در آنها ) در بستر قواعد پارادایم شکل می گیرند . با هر پارادایم جدید فرصتها و تهدیدات جدیدی به وجود می آیند و فرصتهای مبتنی بر قواعد پارادایم گذشته ازبین می رود . سازمانهایی که استراتژی خود را بر قواعد پارادایم جدید استوار سازند به بهترین نحو قادرند تا از فرصتهای ناشی از این قواعد بهره جویند و سازمانهایی که بر قواعد گذشته اصرار ورزند به همراه پارادایم گذشته کنار خواهند رفت . » [4]  این زنجیرۀ مفهومی ، پیوند عمیق و سرنوشت سازی را پدیدار می سازد ، پیوند بین  " استراتژی و پارادایم " .

« اینک این سئوال مطرح مطرح می شود که استراتژیها چگونه باید بر مبنای فرصتهای جدید ایجاد شده توسط پارادایمهای جدید طرحریزی شوند ، چرا که سرمایه گذاری روی مسئله ای که هنوز اتفاق نیفتاده ، مستلزم قبول ریسک بسیار بالایی است .

در مقابل چنین فرصتهایی چهاردسته استراتژی وجود دارد که قابل انتخاب هستند :

-                        استراتژیهای آگاهانه ( که بر مبنای پارادایم جاری شکل می گیرند )

-                        استراتژیهای خلاقانه ( که در فضای پارادایم موجود راه حلهای بدیع را جستجو می کنند )

-                        استراتژیهای آینده نگر ( که بر شناخت پارادایم آینده استقرار هستند )

-                        استراتژیهای آینده ساز ( که بر مبنای قاعده شکنی و خلق پارادایم جدید شکل می گیرند )

استراتژیهای آگاهانه با ریسک نسبتاً محدود سازمان را نسبت به رقبا تفوفق خواهند بخشید ولی مطمئناً تحول آفرین نیستند . استراتژیهای خلاقانه هرچند سازمان را در یک موقعیت برتر نسبت به رقبا قرار می دهند ولی ممکن است در مدت زمان کوتاهی ، سازمانهای دیگر نیز از قابلیتهای کلیدی آنان استفاده کرده استراتژیهای مشابه اتخاذ نمایند . با استراتژیهای آینده نگر ، سازمان به یک مزیت رقابتی دست می یابد و آن  "  برتری پارادایم  " است .و بالاخرهبا استراتژیهای آینده ساز ، این مزیت رقابتی ویژگی انحصاری بودن را نیز بدنبال خواهد داشت . » [5]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع :

1- بارکر، جول، هنر کشف آینده، نغمه خادم باشی، انستیتو ایزایران، تهران، چاپ اول، 1380

2- رحمان زاده هروی، محمد، سازمان فرایندگرا و پارادایم های سازمانی، دفتر مطالعاتی ـ انتشاراتی اجتماع، تهران، چاپ اول، 1382

3- بارکر، جول، Discovering The Future، مرآت ( نشریه اداره مخابرات و الکترونیک ستاد مشترک سپاه )، شمارۀ چهل و هشتم، سال ششم، اسفند ماه 1377

4- سنگه، پیتر، پنجمین فرمان، کمال ، هدایت حافظ ـ روشن، محمد، سازمان مدیریت صنعتی، تهران، چاپ اول 1375

5- علی احمدی، علیرضا، نگرش جامع مدیریت استراتژیک، انتشارات تولید دانش، تهران، چاپ اول، پائیز 1382

6- غفاریان ، وفا کیانی ، غلامرضا ، استراتژی اثربخش ، نشر فرا ، تهران ، چاپ اول ، 1380



[1]: غفاریان – کیانی ، استراتژی اثربخش ، ص 69 و 70

[2]: همان، ص 158

[3] :غفاریان – کیانی ، استراتژی اثربخش ، ص 68

[4] :همان ، ص 76

[5] : علی احمدی ، علیرضا ، نگرشی جامع بر مدیریت استراتژیک ، ص 89 و 90

 

پارادایم چیست؟ (3)

جابجایی و تغییر پارادایم :

« مادامیکه یک پارادایم حاکم است ، قواعد اثر بخشی را برای درک و حل مسائل بشر در اختیار قرار می گذارد و هرگاه از این کار باز ماند زمان مرگ آن فرا رسیده و با پارادایم جدید جایگزین خواهد شد . » [1]

بی تردید همواره مشکلات و مسائلی وجود دارند که در شرایط موجود امکان حل آنها وجود ندارد . برخی از این مشکلات با افزایش توانمندیهای علمی و پیشرفت ابزار و تکنولوژیها قابل حل می شوند اما « دیر یا زود در هر پارادایمی یک سلسله مسائلی مطرح می شود که حل آنها حیاتی است و همۀ متخصصین مایل هستند پاسخ آنها را بیابند اما هیچکس کلید اصلی آنها را ندارد . این مسائل خاص چگونه حل خواهند شد ؟ پاسخ صریح این است : تغییر پارادایم . به عبارت دیگر هر پارادایم ، در فرایند کشف مسائل جدید ، آن دسته از مسائل را که قادر به حل آنها نیست ، نمایان می سازد و همین مسائل لاینحل است که زمینه را برای تغییر یک پارادایم آماده می سازد . »[2] چرا که « پارادایمها همواره سطحی از حقایق را نشان می دهند و سطحی از حقایق قادر است تنها سطحی از پدیده ها را پاسخگویی نماید . پارادایمها در دوران تسلط خود قادر هستند تا برای اغلب مسائل ، پاسخ قانع کننده ای ارائه کنند ، ولی دیر یا زود پدیده ای از آن سوی محدوده پارادایم ظاهر خواهد شد و اولین نشانه های عدم کفایت پارادایم و قواعد موجود آنرا آشکار خواهد ساخت . ] هرچند [ انسان قادر است تا به وسیله عقل تحلیلی خود ، عدم تطابق انتظارات و واقعیتها را تا حدی توجیه کند ولی کم کم تعداد و دامنه این عدم تطابقها از حد خارج شده و تفسیر و تحلیل غیر موجه می گردد . در این مرحله معمولاً تلاش برای اعمال اصلاحات جزیی نظریات ( و نه رد کامل آنها ) آغاز می شود . تداوم روند افزایش تعداد مسائل حل نشده در پارادایم موجود ، دیگر جایی برای تفسیر و مقاومت باقی نمی گذارد . این شرایط کم کم به یک " بحران " می گراید ، بحرانی که از بی اعتمادی به قواعد حاکم سرچشمه می گیرد و زمینه را برای پذیرش پارادایم جدید فراهم می سازد . » [3]

عبارت آخر را با یک سئوال از منظر دیگری مورد بحث قرار می دهیم:

در قلمرو الگو ذهنی و حوزۀ تخصصی شما چه چیزی غیرممکن است که اگر این غیرممکن، امکانپذیر گردد، قادر است تمامی ساختارهای بینشی شما را تغییر دهد؟

فکر کردن به غیرممکن ها و تصور تغییرات بنیادی در نحوۀ نگرش به مسائل، در واقع همان بذرهای پارادایم جدید، و رشد بطئی آن سرآغاز تغییر پارادایم می باشد.

 

قانون بازگشت به صفر :

وقتی یک پارادایم تغییر پیدا می کند، همه به نقطه صفر بازمی گردند. این عبارت بدان معنی است که تفاوت نمی کند در پارادایم قبلی در چه رتبه و جایگاهی قرار داشتید، چه سهمی از بازار متعلق به شما بوده، به چه میزان تخصص کسب کرده اید و چه مهارتهایی داشته اید ؛ وقتی پارادایم جدید حاکم می شود همه به خط شروع باز می گردند. کلیه ابزارها، نوع تحلیلها، تخصصها و ... تغییر می یابد و از اینرو رقابت با شیوه ای جدید و شرایط یکسان مجدداً آغاز می گردد.

« در این قانون، یک نوع دموکراسی عقلانی حاکم است چرا که قانون حکمفرما حاکی از آن است که هیچکس همیشه درصدر باقی نمی ماند. به عبارت دیگر پارادایم جدید همانند انتخابی است که افراد در آن به واسطه موفقیتهای پیشین خود انتخاب نمی شوند، بلکه معیار گزینش موقعیت، عملکرد آتی آنهاست و همین قانون است که می تواند موفقیت افرادی را توجیه کند که در برابر قوانین مشخص و قدرتمند مقاومت کرده اند.»[4]

ظهور نشر الکترونیک  بجای نشر کاغذی،جایگرینی ساعت های الکترونیکی بجای ساعت های مکانیکی و نمونه های بیشمار از تغییر پارادایم در حوزه های مختلف صنعت، علوم انسانی، علوم طبیعی و ... مواردی هستند که نشان می دهد با تغییر پارادایم باید از نو آغاز کرد و با ابزار و نگرشی جدید وارد رقابت شد، در غیر اینصورت کسانیکه به درک دقیقتری از وضعیت جدید رسیده باشند حتماً پیروز خواهند بود.

 

فلج پارادایم :

همۀ افراد دارای پارادایم هایی هستند که اگر درآن موفقیت کسب نموده و نیرومند شوند ممکن است با اعتقاد بیش از حد به آن، آنرا به عنوان صحیح ترین پارادایم و الگو غالب همگان تصور نمایند. در این شرایط دیگر هیچ توجیه ناسازگار با پارادایم غالب پذیرفته نخواهد شد و در واقع تبدیل به دامی می شود جهت مرگ ایده های جدید. این پدیده می تواند به وضعیت ناپسندی تبدیل شودکه به آن " فلج پارادایم " می گویند.

باید توجه داشت « پارادایم ها را نمی توان بطور مطلق غلط یا درست دانست . آنها اصولاً برای ساده سازی مسائل بغرنج و پیچیده پدید می آیند. بر این اساس مشکل زمانی بروز می کند که بطور ناخودآگاه پشتوانه رفتار و اعمال، قرار گیرند. به عبارت دیگر مدلی که برای تفسیر و ساده سازی پدیده ها ساخته می شود، حقیقت عینی فرض شود و هیچ سعی و تلاشی در جهت تصحیح آن صورت نگیرد. اینرسی یک پارادایم عمیق به قدری زیاد است که می تواند حتی بهترین دیدگاههای سیستمی را نیز در خود دفن کند.»[5]

از اینرو همانطور که " مدیریت، سازماندهی و کنترل " را  دگم بزرگ سازمانهای سنتی ( سلسله مراتبی ) عنوان می کنند، پارادایم های رسوب کرده را نیز دگم اصلی سازمانهای یادگیرنده معرفی می نمایند.

« این بیماری در زمانی که آرامش بر محیط حکمفرماست، ممکن است اثرات تخریبی سریعی به همراه نداشته باشد، چرا که تغییرات در طول زمان حادث می شوند . اما در زمان اغتشاش و آشوب ، تنها اعتقاد به یک روش مناسب برای حل کلیه مسائل می تواند فاجعه به بار آورد. آنچه که 6 ماه گذشته درست بود می تواند به واسطه تغییر محیط و یا سایر عوامل در حال حاضر کاملاً نادرست باشد. این نوع بیماری دشمن هرگونه خلاقیت و نوع آوری است.

" آرتور کلارک " در کتاب " شرحی از آینده " که در سال 1962 به چاپ رسید مطلبی عنوان می کند که به " قانون اول کلارک" معروف است: وقتی یک دانشمند با تجربه می گوید که چیزی ممکن است مطمئناً درست می گوید، اما وقتی می گوید چیزی غیرممکن است، احتمالاً اشتباه می کند.»[6]

« "جاکوب برونوسکی " در کتاب خود " پیشرفت انسان " به این مسئله اشاره دارد که هرگز یک جواب صحیح را از پیش تعیین نکنیم:هیچ دانش مطلقی وجود ندارد و آنانکه معتقدند چنین دانش مطلقی را دارا هستند ـ چه دانشمند و چه متعصب ـ می توانند آغازگر یک فاجعه باشند. اطلاعات هرگز کامل نیستند. باید در برابر اطلاعات فروتن بود.»

ما با تغییر الگو، در حقیقت دید خود را از جهان تغییر می دهیم. البته این بدان معنا نیست که باید نظر کاملاً دگرگون پیدا کنیم، بلکه در الگوی جدید آن قسمت از جهان را می بینیم که قبلاً برایمان قابل رؤیت نبود و به همین دلیل ممکن است من از دو الگوی متفاوت، اما کاملاً صحیح برای برخورد با مسائل استفاده نمائیم. اعتقاد به اینکه تنها یک پاسخ صحیح برای هر مسئله وجود دارد، بدان معنا است که ما دربارۀ الگوها هیچ نمی دانیم.»[7]

برای علاج این بیماری ( فلج پارادایم ) باید در مقابل پارادایم های جدید انعطاف پذیر بود. « به عبارت دیگر همیشه باید در حال جستجوی هدف دار برای یافتن راههای جدیدتر حل مسئله بود. این انعطاف پذیری ، همان برخورد فعالی است که با سئوال اساسی تغییر پارادایم همراه است:

آن چیست که در حوزۀ فعالیت شما غیرممکن بنظر می رسد اما اگر ممکن شود، اساس فعالیت های شما را دگرگون می سازد؟

و به دنبال آن این سئوال مطرح می گردد:

خارج از حوزۀ کاری من، چه کسی می تواند علاقه مند به حل مسائل لاینحل موجود در این محدوده باشد؟

هرگاه فردی برخلاف پارادایم موجود نظری ارائه کرد، بجای اینکه با او بجنگید، بگویید:

من هرگز به مسئله اینگونه نگاه نکرده بودم، لطفاً بیشتر توضیح دهید.»[8]



[1] :همان ، ص67

[2]: بارکر، جول، هنر کشف آینده، ص 54-57

[3]: غفاریان – کیانی ، استراتژی اثربخش ، ص 71 و72

[4] : بارکر، جول، هنر کشف آینده، ص 145

[5] : سنگه، پیتر، پنجمین فرمان، ص 224 و 226

[6] : بارکر، جول، هنر کشف آینده، ص 160و161

[7] : همان، ص 159 و 150

[8] : همان، ص 161 و 162

 

پارادایم چیست؟ (2)

تعریف پارادایم :

«  فرهنگ لغت "وبستر"  پارادایم را به عنوان سرمشق و الگو ( Pattern ) معنا کرده است . اما اگر بخواهیم دقیقتر موضوع را بشکافیم ، می توان گفت : واژه پارادایم از دو کلمۀ یونانی Para  به معنی " از " و deiyma  به معنی  " مانند "  که خود از کلمه Deiknynai بهمعنی " نشان دادن " مشتق می شود، تشکیل شده است. بدینسان در ساده ترین عبارت، پاردایم به معنای سرمشق و الگو (Pattern )، یا یک نمونه ( Example ) است که نقش مدل ( Model ) یا راهنمای اقدام به عمل یا اندیشیدن را بازی می کند. شبیه به تقلیدی  که کودکان از رفتار و باورهای بزرگترهای خود به عمل می آورند. »[1]

« الگو ( Pattern) ، راهنما یا طرحی است که باید بی کم و کاست دنبال شود. نمونه  ( Example ) آن چیزی است که صرفنظر از بد یا خوب بودن، به عنوان یک طرح عرضه می گردد تا از آن تقلید شود. مدل ( Model )، عبارت از آن چیزی است که در قالب شخص، شیئی یا سیستم و به علت ارزش یا برجستگی خاص خود در معرض تقلید، پیروی یا نسخه برداری قرار می گیرد. بطور خلاصه می توان گفت، پارادایم عبارتست از برخی مفروضات اساسی ذهنی که ما آنها را برای هدایت زندگی خود               برمی گزینیم.» [2]

« در سال 1962 " توماس کوهن " ( Thomas Kuhn ) دانشمند تاریخ شناس و مؤلف کتاب "ساختار انقلابهای علمی "، برای اولین بار مفهوم " پارادایم " را به دنیای علم معرفی نمود. " کوهن " می گوید: پارادایمها، نمونه های قابل قبول تمرینات علمی می باشند. نمونه هایی که در خود قانون، تئوری، کاربرد و ابزار را دارا هستند. نمونه هایی که بوجود آورندۀ مدلهایی هستند که از آنها سنتهایی خاص برپایه تحقیقات علمی زائیده می شوند. او همچنین معتقد است افرادی که تحقیقاتشان بر پایه الگوهای مشترک استوار است، پایبند به قوانین و مقررات تمرینات علمی می باشند. » [3]

« از نظر وی ( که از پیشگامان و صاحبنظران مقوله فلسفه علم است )، پاردایم در علوم طبیعی عبارتست از: دست آوردهای علمی مورد پذیرش همگان که یکبار برای همیشه، مدلهایی از مسائل و راه حلهای آنرا در اختیار خبرگان اهل فن قرار می دهد. به نظر او تحقیقاتی که بر مبنای یک پاردایم انجام می شود " علم متعارف " ( Normal Science ) را تشکیل می دهند، اما علوم اجتماعی، که در آن کشمکش بر سر مبانی هنوز ادامه دارد ، در وضعیت پیشا پارادایمی یا پیشاعلمی قرار دارند . » [4] به عبارت دیگر « وی پارادایمها را صرفاً در حوزۀ علوم تجربی قابل تعریف می داند. همچنین وی  پارادایم را تبلوری از سنتهای مورد پذیرش همگان، نظیر نجوم بطلمیوسی ( که نجوم کپرینکی جای آنرا گرفت )، دینامیک ارسطویی ( که دینامیک نیوتونی جایگزین آن شد )، نظریۀ ذره ای نور ( که نظریه موجی نور جای آنرا گرفت ) و امثال آن می داند. پارادایم، عینکی است که از منظر آن به تفسیر زندگی می پردازیم، منشوری است که تمامی دریافتهای مارا از جهان خارج شفاف می سازد. » [5]

« " ویلیامهارمون " یکی از رهبران اصلی " انستیتو تحقیقاتی استانفورد " در کتاب " یک راهنمای ناتمام به سوی آینده " می گوید: پارادایم همان روش ابتدایی درک، تفکر ارزشیابی و عمل در کنار تصویری از حقیقت می باشد. یک پارادایم غالب به ندرت به وضوح بیان می شود؛ این پارادایم به عنوان یک درک بی چون و چرا و تلویحی است که به فرهنگ نفوذ کرده و از طریق تجربه مستقیم ( بجای آموزش ) به نسلهای بعدی منتقل می شود.

" مریلین فرگوسن " ( ویراستار و ناشر خبرنامه " منطق جدید " ) نیز معتقد است؛ پارادایم یک چارچوب فکری است، یک طرح برای درک و توضیح ابعاد خاصی از حقیقت.

و بالاخره جول بارکر پارادایم را اینگونه تعریف می کند: پارادایم مجموعه ای از قوانین و مقررات است (مکتوب یا نامکتوب ) که دو رسالت برعهده دارد: 1) محدویتها را تعریف می کند 2) به شما می گوید که در این محدوده چگونه عمل کنید تا موفق شوید. » [6]

« ارزش این مفهوم هنگامی آشکارتر می شود که توجه کنیم هیچگاه " حقیقت مطلق " قابل دسترس نیست ، بلکه آنچه همواره و در هرزمان وجود دارد سطحی از حقایق است . " کلر مونو کاسیدی " (C.M. Cassidy) در مقاله ای نوشت : پارادایمها مجموعه ای از فرضیات و تصورات هستند که به نحوی حقیقت را توضیح می دهند ، حقیقت هیچگاه نمی تواند بطور کامل بیان شود و ما همواره به تقریبی از آن دسترسی داریم . پارادایم به منزله " نقشه " است که چگونگی " راه " را نشان می دهد ولی هیج نقشه ای نمی تواند واقعیت راه را به تمامی در ذهن ما تصویر کند . نقشه ، نقشه است و راه ، راه . انسان ( وجوامع انسانی ) حقیقت را در" صورت " اجزایی مانند تاریخ ، اقتصاد ، فرهنگ ، فیزیولوژی و صدها پارادایم دیگر درک می کند . صورتها هر روز بیشتر تکامل می یابد و تصویر صحیح تری از حقیقت را آشکار می سازند . » [7]

« از نظر مفهومی و بطور خلاصه می توان گفت که هر پارادایم عبارتست از مجموعه ای از مفروضات، پیش فرضها، باورها و ساختارهای ذهنی متأثر از فلسفه، علوم و سایر مقولات عقلانی و همچنین تفکرات ناشی از فعالیتها و تجارب اجرایی افراد، که بر ذهن انسان مسلط است و در زمان و مکان خاص، نحوه اندیشیدن و نگرش به اشیاء و پدیده ها، داوری ها، تصمیم گیریها و رفتار انسانها را در عرصه های مختلف هدایت می کند و جهت می دهد. »[8]

 

کارکرد پارادایم :

« تصاویر ذهنی در واقع بخش فعال ذهن ما هستند که ما را به عمل وامی دارند و به آن شکل می دهند.... چرا که آنها بر دید ما از دنیا مؤثرند و بر این اساس برگزینش ما تأثیر می گذارند. به عبارت دیگر دو نفر به یک پدیده می نگرند ولی دو گونه آنرا تفسیر می کنند. زیرا آنها جزئیات متفاوتی را می بینند و بر اساس گزینش خود، پدیده را تبیین می کنند و یا وقتی دو نفر به یک جمع شلوغ وارد می شوند هر دو با سیلی از اطلاعات مواجه می گردند که هریک بر اساس دیدگاه خود، اقدام به گزینش اطلاعات نموده و تفاسیر مختلفی از جمع ارائه می دهند. به گفته روانشناسان، انسان نگاهی گزینش گر دارد. این حقیقت تنها در مورد عامه مردم صادق نیست، دانشمندان نیز که به اصطلاح بسیار عینی به مسائل می نگرند، در واقع گزینش می نمایند. " آلبرت انیشتن " زمانی نوشت: تئوریهای ما فقط بیان کننده چیزهایی هستند که اندازه گیری می کنیم. مدتهای مدیدی فیزیکدانان آزمایشهایی را به عمل می آورند که نتایج آن با اصول فیزیک کلاسیک قابل بیان نبود و حتی با آن درتناقض بود. آنان در واقع اطلاعات منبعث از این آزمایشها را نمی دیدند تا اینکه نهایتاً تئوریهای انقلاب فیزیک نوین در قرن بیستم این نتایج را دید و تفسیر جامع از آنان بدست آورد. »[9]

« بنابر کشف " توماس کوهن " پارادایمها فیلترهایی هستند که داده ها را تصفیه می کنند و افراد فقط آن دسته از داده ها را دریافت می کنند و مطلوب می پندارند که موافق پارادایم های آنها باشد.

او همچنین تأثیر منفی آنها را نیز کشف کرد . برخی دانشمندان اساساً اطلاعاتی را که موافق پارادایم هایشان نباشد درک نمی کنند. بعضی اوقات نیز به جای پذیرش استثنائات، سعی دارند اطلاعات را طوری دستکاری نمایند تا با پارادایم هایشان سازگار باشد. ما در زندگی خود فقط آن دسته از داده هایی را که موافق با پارادایم های خود بیابیم، می پذیریم و بقیه را رد می کنیم. در نتیجه ممکن است موضوعی از نظر فردی کاملاً واضح باشد و آنرا بپذیرد و همان موضوع از نظر فردی با پارادایم دیگر، غیرقابل درک باشد.

این پدیده ها را تأثیر پارادایم می نامیم که در مورد همه افرادی که پایبند قوانین و مقررات خاصی هستند صدق می کند. بسیاری از افراد، شرکتها و سازمان ها به دلیل ناتوانی از درک شرایط جدید به بیراهه رفته اند. به هر حال تأثیر پارادایم می تواند ما را در یافتن راه حل مشکلات ناشی از پدیده های جدید ناتوان سازد. پارادایم ها همیشه با ما هستند و مانع پیش بینی موفقیت آمیز آینده خواهند شد، چون ما آینده را با عینک پارادایم های قدیمی می بینیم. »[10]

« هر پارادایم محدوده ای را تعریف کرده و در آن محدوده قواعدی را حاکم می سازد . این قواعد بسیار مهم هستند و تنها با درک عمیق و بهره گیری از آنهاست که موفقیت امکانپذیر می گردد . " تولید انبوه " در عرصه ای که قواعد " تولید ناب " حاکم است نمی تواند موفقیت آمیز باشد . » [11]

نکته دیگر اینکه در اکثر مواقع موفقیت افراد با میزان توانائیهای ایشان در حل مسائل و مشکلات سنجیده می شود و این توانائیها صرفاً از طریق میزان تخصص و تبحری است که حاصل رهیافتها ، بایدها و نبایدها و ابزار موجود در پارادایمی است که در آن زندگی می کنند . به عبارت دیگر « کارکرد مهم دیگر پارادایمها ، این است که دیدگاه انسان نسبت به حقیقت را بنا می کند و به او طریق درک مسائل را نشان می دهد . پارادایمها به انسان قدرت تجزیه و تحلیل مسائل پیچیده و نظم دهی به اجزای آنرا می بخشد و مبنایی برای قضاوتهای او را فراهم می کند . " صحیح یا غلط " بودن و چگونگی رسیدن به این نتایج نیز زاییده پارادایم حاکم است . پارادایمها اگرچه کامل نیستند ، ولی حتی در چنین شرایطی نیز برای انسانها راهگشا خواهند بود . »[12]



[1] : رحمان زاده هروی، محمد، سازمان فرایندگرا و پارادیمهای سازمانی، ص 41

[2] : همان، به نقل از :G.Nadler&Shozo Hibino,CREATIVE SOLUTION FINDING,PRIMA Pub.1999,P60

[3] : بارکر، جول، هنر کشف آینده، ص 31 و 32

                                                                                                                                       7: A  New Dic.of Sociohogy,Edited by.G Dun Can Mitchell,RKP Pub.1981

 

[5]:G.Nadler&shozo Hibino,CREATIVE SOLUTION FINDING,PRIMA Pub.1999, P60

[6] : بارکر، جول، هنر کشف آینده، ص 32 و 33

[7] : غفاریان – کیانی ، استراتژی اثربخش ، ص 65 و 66

[8] : رحمان زاده هروی ، محمد، سازمانهای فرایندگرا و پارادیمهای سازمانی، ص 43

[9] : سنگه، پیتر، پنجمین فرمان، ص 222 و 223

[10]: بارکر، جول، مرآت، ص 34

[11] : غفاریان – کیانی ، استراتژی اثربخش ، ص 66

[12]: همان ، ص 66 و 67