پارادایمها و روابط اجتماعی
یادداشت ذیل شامل دو بخش است: بخش اول توضیحی بسیار مختصر و ساده از "پدیدار شناسی" و بخش دو تأثیر پارادایمهای ذهنی در روابط اجتماعی
"پدیدارشناسی" (Phenomenology) مکتبی فلسفی است که ریشهی آن به اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ برمیگردد و نقطهی شروع آن را میتوان به "ادموند هوسِرل" (Edmund Husserl)، فیلسوف آلمانی نسبت داد. بذر پدیدارشناسی در قرن ۱۸ کاشته شد. در این قرن، "ایمانوئل کانت" (Immanuel Kant) بین جهان "نومنونی" (Noumenal) یعنی اشیاء فینفسه (Things in Themselves) و جهان "فنومنی" (Phenomenal) یعنی تجربهی دنیا از راه حواس پنجگانه تمایز قائل شد. مکتب "پدیدارشناسی" سعی دارد "ذهن" (Consciousness) را به خالصترین شکل خود درک کند و در این راستا، "تجربهی ذهنی" (یا Subjective) را بهعنوان نقطهی شروع خود برمیگزیند، نه "جهان عینی" (Objective) طبیعت را. بهعبارت دیگر، پدیدارشناسی یک فلسفهی تجربهگراست، نه عقلگرا.
مثلا در نظر فرد عقلگرا، زمان همیشه یک چیز است، ولی در نظر یک پدیدارگرا، زمان میتواند بهشکلهای مختلف ظاهر شود. اگر ما بخواهیم از دیدی عقلگرایانه مفهوم زمان را بررسی کنیم، در نظرمان زمان به بخشهای کوچکتر همچون ثانیه، دقیقه و ساعت تقسیم شده است. این زمان "نومنونی" و "عینی" است که همیشه با سرعتی یکسان حرکت میکند و کاری به تجربهی انسان از آن ندارد. ولی پدیدارشناسی با تجربهی اول شخص ذهنی افراد از زمان کار دارد. در واقع نقلقول معروف اینیشتین دربارهی زمان خلاصهی خوبی از پدیدارشناسی است: « اگر دستتان را بهمدت یک دقیقه روی اجاق گاز داغ بگذارید، انگار یک ساعت گذشته است. اگر یک ساعت پیش یک دختر زیبا بنشینید، انگار یک دقیقه گذشته است. » [ منبع: The Living Philosophy ]
بنابراین پدیدار شناسی به بررسی تجربیات انسانی و ساختار آگاهی میپردازد. پدیدار شناسی بر این باور است که برای درک درست واقعیات ابتدا باید به تجربیات فردی و آگاهی پرداخته شود و تمام پیش فرضها و آگاهیهای قبلی کنار گذاشته شود. مشاهده بی واسطه از پدیدارها بدون قضاوت و پیشداوری اولیه. جهان واقعیت مستقل نیست و تابع تجربیات فردی است. سوال این نیست که جهان چطور است، سوال این است که ما جهان را چطور میبینیم.
بنابراین کاملا امکانپذیر است اگر دو نفر یک چیز را ببینند و با هم مخالف باشند و هر دو نیز حق داشته باشند.
غروب آفتاب برای دو نفر با خاطرات متفاوت می تواند تاثیر خوشایند یا افسرده کننده داشته باشد.
استفان کاوی (Stephen Covey) در کتاب هفت عادت مردمان موثر چنین مینویسد:
(( اینکه در مواجهه با دیگران چه موضعی داریم، بستگی به این موضوع دارد که در چه موقعیتی قرار داریم. هریک از ما میخواهیم فکر کنیم که چیزها را آن طور که هستند میبینیم، یعنی عینی گرا هستیم. درحالیکه چنین نیست و ما دنیا را آنگونه که شرطی شدهایم و مطابق با پارادایمهای ذهنی خود میبینیم. تفسیر شخصی ما از حقیقت، نمایانگر تجربههای قبلی ما هستند و هیچ حقیقتی نیز جدا از تفسیر آنها، معنی و مفهومی ندارد. ))
اکنون خارج از مفاهیم فلسفی و صرفا با رویکردی روانشناسانه، بیتوجهی به این موضوع میتواند به عنوان یکی از نقصهای "منش شخصیتی" تلقی شود. اینکه ما از رفتار یک نفر عصبانی یا ناراحت میشویم و او متعجب است از اینکه مگر چه کار اشتباهی کرده؟ نتیجه همین نقیصه است.
اگر انتظار ما از عملکرد یک فرد یا رفتار او برآورده نمیشود به احتمال بسیار زیاد نتیجه اشتباه ما در برآورد از تواناییها، درک و آموزشهایی است که آن فرد ممکن است ندیده باشد. و این خطای ماست که از او بیش از تواناییهایش انتظار داشتیم.
سعید عرب پناهی
1404.3.3