شب از شب‌های پاییزی‌ست

از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک‌آور ،

ملول و خسته‌دل، گریان و طولانی

شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد،

و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی.

و اینک (خیره در من مهربان) بینم

که دست سرد و خیس‌ش را

چو بالشتی سیه زیر سرم ـ بالین سوداها ـ گذارد شب

من این می‌گویم و دنباله دارد شب ...

 

خموش و مهربان با من

به‌کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،

نشسته در کنارم، اشک بارد شب

من این می‌گویم و دنباله دارد شب ...

 

"مهدی اخوان ثالث"

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.

پادشاه فصلها ، پائیز ..!!!

 

 مهدی اخوان ثالث

کدامین سوگ می گریاندت

 

ای ابر شبگیران اسفندی

 

اگر دوریم اگر نزدیک

 

بیا باهم بگرییم

 

ای چو من تاریک

 

 

مهدی اخوان ثالث

پرید آنجا ، نشست اینجا ، ولی هر جا که می گردد

 

غبار و آتش و دود است

 

نگفتندش کجا باید فرود اید

 

همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است

 

دلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون

 

صدف با خویش

 

دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش

 

چه گوید با که گوید ، آه

 

کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم

 

چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش

 

همه پرهای پاکش سوخت

 

کجا باید فرود اید ، پریشان مرغک معصوم ؟

 

 

مهدی اخوان ثالث

 

هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را ...

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد !

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده کوچک

آن هم از دست عزیزی که برایت

هیچ کس چون او گرامی نیست

بی گمان باید همین باشد ...

 

مهدی اخوان ثالث                                              

باز دیشب حالت من حالتی جانکاه بود
تا سحرسودای دل با ناله بود و آه بود
چشم، شوق گریه در سر داشت، من نگذاشتم
ور نه از طوفان روح من خدا آگاه بود
صحبت از ما بود و من در پرده کردم شکوه ها
شرم، رهزن شد والا ّ اشک من در راه بود
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند
سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود
سوختم از آتشت، خاکسترم بر باد رفت
داستان عشق ما کوتاه و بس کوتاه بود

               
مهدی اخوان ثالث


لحظه ديدار نزديک است

باز من ديوانه ام مستم

باز مي لرزد دلم، دستم

باز گويي درجهان ديگري هستم

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ

نپريشي صفاي زلفکم را، دست

وآبرويم را نريزي دل

-اي نخورده مست-

لحظه ديدار نزديک است

 

مهدی اخوان ثالث  

زمستون
تن عریون باغچه چون بیابون
درختا با پاهای برهنه زیر بارون
نمیدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه
چه تلخه
باید تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زیر بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شیشه
بهاره زمستونها برای تو همیشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالی ندیدی
نشسته زیر بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببینی تلخه روزهای جدایی
چه سخته
چه سخته
بشینم بی تو با چشمای گریون

شاعر : مهدی اخوان ثالث
آهنگ ساز : سیاوش قمیشی
خواننده : افشین مقدم

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما،‌ اما 
گرد بام و در من 
بی ثمر می گردی 
انتظار خبری نیست مرا 
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 
برو آنجا که تو را منتظرند 
قاصدک 
در دل من 
همه کورند و کرند 
دست بردار ازین در وطن خویش غریب 
قاصد تجربه های همه تلخ 
با دلم می گوید 
که دروغی تو دروغ 
که فریبی تو ، فریب 
قاصدک هان، ولی ... آخر ... ای وای 
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای 
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک 
ابرهای همه عالم شب و روز 
... در دلم می گریند

مهدی اخوان ثالث

Photo: ‎به دیدارم بیا هرشب...
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ 
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من 
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
......

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند 
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی 
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

مهدی اخوان ثالث‎

شعر «دریغ و درد»  در سوگ فروغ ( پریشادخت شعر آدمیزادان )


چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود
دریغا درد ،
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …


چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟

چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر

ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟
پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر ،
ـ چگویم ، آه ،
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ، با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار

خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد
نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی
پریشادخت شعر آدمیزادان
چه بی رحمند صیادان
نهان شد ، رفت
ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد
دریغا آن زن ِ مردانه تر از هرچه مردانند ؛
آن آزاده ، آن آزاد
تسلی می دهم خود را
که اکنون آسمان ها را ، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر
بر او هر شب نثاری هست ، روشن مثل شعرش ، مثل نامش پاک
ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟
چرا در خاک ؟

مهدی اخوان ثالث      بهمن 1345

به دیدارم بیا هرشب...
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ 
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من 
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
......

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند 
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی 
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

مهدی اخوان ثالث

شعر «دریغ و درد» از مهدی اخوان ثالث در سوگ فروغ