...و چای دغدغه عاشقانه خوبیست
برای با تو نشستن بهانه خوبیست
حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو
چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبیست
............
حسن صادقی پناه
...و چای دغدغه عاشقانه خوبیست
برای با تو نشستن بهانه خوبیست
حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو
چه قدر بوسه، چه عصری، چه خانه خوبیست
............
حسن صادقی پناه
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوانم
رعدی آذرخشی
قلب من از صدای تو
چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسههای من
کنار تو سلوک شد
گرچه پیدا بود از چشمم، پریشان حالیام
هر که احوال مرا پرسید، گفتم: عالیام
« سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو »
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
لماذا لا يشتاقون مثلنا...ألا يوجد في مدينتهم ليل؟
چرا مثل ما [دلتنگ] نمیشوند
مگر شهرشان شب ندارد؟
محمود درویش
کم مباد آمد و رفت از سر کوی تو ولی
رفتنی هوش من و آمدنی بوی تو باد...
طالب آملی
دیگران فردوس می خواهند و ما دیدار یار
همت عالی ما را جستجوئی دیگر است

گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید
راستش، زورِ منِ خسته به طوفان نرسید
کیانوش سفری
او صبر خواهد از من، بختي که من ندارم
من وصل خواهم از وي، قصدي که او ندارد
شهریار
مکن از خواب، بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
جایی خواندم که واج آرایی "خ" در این بیت ، خُرخُر خواب را تداعی می کند. گویی شاعر ( حافظ ) واقعاً خواب است و التماس می کند که بیدارش نکنند.
سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
قدسی مشهدی


نیست دمی که من به خویش
از همه سو نمیرسم
بیدل دهلوی
من آسمانِ پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
فاضل نظرى
چه خوش است راز گفتن به حریفِ نکتهسنجی
که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد!
بیدل
من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو، نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی

بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن ، این روزگار نیست
عماد خراسانی
دیرگاهیست که من
در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
مانده ام چشم به راه
هوشنگ ابتهاج
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولانا
نیت خیر مگردان که مبارک فالی است
حافظ
عطار
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
این غم انگیز ترین شعر جهان خواهد شد...
شاعری واژه به سر دارد و معشوقی، نه...!
افشین واعظی
مستی چشم مست تو ، مست کند پیاله را
نظامی
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
صائب
یک بیت ساده نیست
که بیت المقدس است
؟
که از وجود تو مویی به عالم نفروشم
سعدی