مانده تا برف زمین آب شود

 

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

 

ناتمام است درخت

 

زیر برف است تمنای شنا كردن كاغذ در باد

 

و فروغ تر چشم حشرات

 

 و طلوع سر غوك از افق درك حیات

 

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت

 

سنبوسه و عید

 

در هوایی كه نه افزایش یك ساقه طنینی دارد

 

 و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

 

 

تشنه زمزمه ام

 

 

 مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد

 

پس چه باید بكنم

 

من كه در لخت ترین موسم بی چهچه سال

 

 تشنه زمزمه ام

 

بهتر آن است كه برخیزم

 

رنگ را بردارم

 

 روی تنهایی خود نقشه مرغی بكشم…

 

 

سهراب سپهری

بیا تا برایت بگویم

 

چه اندازه تنهایی من بزرگ است

 

و تنهایی من 

 

شبیخون حجم تو را پیشبینی نمی کرد

 

و خاصیت عشق این است

 

 

سهراب سپهری

اندکی صبر سحر نزدیک است

با صدای علیرضا قربانی ( MP3)

 

با صدای محمد اصفهانی (MP3)

 

 

 

  شب سردی است و من افسرده

 

     راه دوری است و پایی خسته

 

     تیرگی هست و چراغی مرده

 

     می کنم تنها از جاده عبور

 

     دور ماندند زمن آدمها

 

     سایه ای از سر دیوار گذشت

 

     غمی افزود مرا بر غمها

 

     فکر تاریکی و این ویرانی

 

     بی خبر آمد تا با دل من

 

     قصه ها ساز کند پنهانی

 

     نیست رنگی که بگوید با من

 

     اندکی صبر سحر نزدیک است

 

     هر دم این بانگ بر آرم از دل

 

     وای این شب چقدر تاریک است

 

     خنده ای کو که به دل انگیزم؟

 

     قطره ای کو که به دریا ریزم؟

 

     صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

     مثل اینست که شب نمناک است

 

     دیگران را هم غم هست به دل

 

     غم من لیک غمی غمناک است

 

     هر دم این بانگ بر آرم از دل

 

     وای این شب چقدر تاریک است

 

     اندکی صبر سحر نزدیک است

 

        اندکی صبر سحر

 

                                   نزدیک است...

 

 

سهراب سپهری

 

فیلمی کمیاب از " سهراب سپهری "

لطفاً جهت ملاحظه و یا دانلود بر روی عکس کلیک نمایید.

 

در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید ..

و اینک

شاخه نزدیک !

از سر انگشتم پروا مکن ..

بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است ..

درخشش میوه !

درخشان تر ..

وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید ..

 

دورترین آب

ریزش خود را به راهم فشاند ..

پنهان ترین سنگ ، سایه اش را به پایم ریخت ..

و من

شاخه نزدیک !

از آب گذشتم ، از سایه بدر رفتم ..

رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقابِ آشیان شکستم

 

و اینک در خمیدگی فروتنی ،

به پای تو مانده ام

خم شو ، شاخه نزدیک !

 

سهراب سپهری 

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مراباقطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد

 

سهراب سپهری