گفتي براي دامنم يك شعر مي خواهم

 

خوانندگان محترم

 

                        اين شعر كوتاه است

 

 

احسان پرسا

یک قطره زهر دوری ات

 

 برای کشتن یک قبیله

 

 کافی ست

 

 ... گفتی این لیوان را چه کنم؟

 

 

احسان پرسا

بهار وقتی می آید

 

که به جای تِل،

 

به موهایت گُلِ سر بزنی...

 

 

 

احسان پرسا

نمی دانم کجای جاده نجف  تهران

واژه ها ، از خورجین پاره ام ریختند ..

 

باید غارنوشت ها را سطر به سطر بخوانم

و از عکس های گل ها بر دیواره ها یادداشت بردارم

شاید شعر غارنشینی عاشق باشد ..

 

باید کتیبه های هرم ها را رمزگشایی کنم

شاید وصیت نامه خدایی شکست خورده در عشق باشد ..

 

باید رجزهای شوالیه ها را

فریادهای سامورایی ها را

ترجمه کنم

بعضی از فریادها از سر عشق است ..

 

باید خانه ام را کاغذ دیواری کنم از صفحات مزامیر داود

تا صد نامه عاشقانه نزار قبانی ..

 

باید آب های چاه ها را به دنبال اشک های بیژن

غربال بگیرم ..

 

ذهن شن های صحرا را

در جستجوی انگشت نوشته های مجنون

بکاوم ..

 

و از صدای تیشه فرهاد

لهجه ی سخت بیستون را بفهمم

فردا باید بر بلندای منارجنبان در مسیر قاصدک ها بایستم

و پیام هایشان را بازخوانی کنم ..

 

یک روز توفانی هم با توری کهنه

به دریا بزنم و بطری های نامه دار صید کنم

 

یک روز آفتابی هم بر فراز ملویه سامرا

برای کبوتران دانه بریزم

و در نامه های بسته به پایشان سرک بکشم ..

هر چه جمع کرده ام ، کم است

پس من چطور برایت " نامه فدایت شوم " بنویسم ؟

 

احسان پرسا 

گفتی که

در قلب تو خواهم ماند و ماندی

از آن زمان

 قبله کمی مایل به چپ شد.

 

احسان پرسا 

"پایان شب سیه سپید است" این سطر

 

دفترچه ي خاطرات ِ موهای من است !

 

 

 احسان پرسا 

من

روحم را

در شعرهایم می دمم

پروانه می شوند

تو

برای دفتر خاطراتت

پروانه خشک می کنی

 

احسان پرسا 

چشمت را شعر می کنم

چشمک می زنی

قافیه بهم می ریزد.

 

احسان پرسا  

احساس می کنم

که پیش از این تو را

در خواب دیده ام

در خواب های من

زن ها فرشته اند

 

احساس می کنم

که پیش از این تو را

در قاب دیده ام

در قاب های من

زن ها به شکل شعر

زن ها نوشته اند

 

احساس می کنم

که پیش از این تو را

در آب دیده ام

وقتی که عکس ماه

بر آب بوده است

 

احساس می کنم

احساس می کنم

احساس می کنم

احساس کار چیست

کار دل است ، نیست ؟

 

شاید که پیش از این

ای دوست ، در دلم

در خواب بوده ای

در قاب بوده ای

در آب بوده ای

 

هر جا که بوده ای

جای خودت بمان

 

احسان پرسا

با تو قدم زدن را دوست دارم

به جای خانه

برایت

جاده خواهم ساخت

 

احسان پرسا

موهایت را

کوتاه می‌کنی

شعرهایم

خلاصه می‌شوند.


احسان پرسا 

تمام عروسک‌های تاریخ

یتیم می‌ماندند

اگر خدا

دختر را نمی‌آفرید

:: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: ::

همه گل‌ها

گیاه نام داشتند

خدا دخترها را آفرید

هر گلی

نامی یافت

:: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: :: ::

جهان را

بدون ناخن‌های لاک زده

بدون کفش‌های پاشنه بلند

بدون النگو

و بدون گل سر تصور کن

خدا دختر را آفرید

دختر

جهان را برای خدا

زیبا کرد 

 

احسان پرسا

 

خدا ماه را دید، دختر را آفرید