از شمس تبریزی پرسیدن که چه شد به آرامش رسیدی؟ پاسخ داد:

وعده این شد که خود را آرام کنم

نه جهان اطرافم را....

معجزه شد؛

جهان اطرافم هم آرام گرفت...

با کسی ازدواج کن که کتاب بخواند

آقا پسر ، دختر خانم

با کسی ازدواج کن که کتاب بخواند

همسری را انتخاب کن که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند .

همسری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است .

همسری که کارت کتابخانه سال های کودکیش را هنوز با خود دارد .

همسری را پیدا کن که اهل خواندن باشد . تشخیص‌اش سخت نیست . حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد .

کسی که به کتابفروشی عاشقانه نگاه کند و پس از یافتن کتابی که مدت ها در جستجویش بوده اشک شوق در چشمانش حلقه زند .

کسی که بوی کاغذ کاهی یک کتاب قدیمی بر انگیخته‌اش کند .

همسری را انتخاب کن که اگر در کافه منتظرت ماند، انتظارش را با خواندن کتاب پر کند .

حتی اگر به دروغ از خاطره مطالعه کتاب‌های بزرگی نام برد که هرگز نخوانده است تشویقش کن، چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم، تجربه می‌کند و نه زیبایی .

همسری را انتخاب کن که کتاب بخواند .

و برای تولدش و سالگرد آشنایی و همه‌ اتفاق‌های خوب به او کتاب هدیه بده .

به او نشان بده که«عشق به کلمات»را می‌فهمی و درک می‌کنی .

به او نشان بده که می‌فهمی که او فرق واقعیت و خیال را می‌فهمد .

او می‌داند که انسان ها فراتر از واژه‌ها هستند و در رفتارشان هزار انگیزه و ارزش و گریزِ نا گزیر پنهان است .

او لغزش و خطای تو را بهتر از دیگران درک خواهد کرد .

با او حتی اگر خطا کنی بهتر می‌فهمد .

او کتاب خوانده است و می‌داند که انسان ها هرگز کامل نیستند .

در کنار او اگر شکست بخوری او می‌فهمد .

او زیاد خوانده است و می‌داند که راه موفقیت ‌با شکست سنگفرش شده .

او رویا پرداز نیست..

و با هر شکست محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند .

اگر با همسری ازدواج کردی که اهل خواندن بودکنارش باش .

اگر دیدی نیمه شب برخاسته و کتابی در دست گریه می‌کند در آغوشش بگیر برایش فنجانی چای بیاور ، بگذار در دنیای خودش بماند .

همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

او برایت حرف‌های متفاوت خواهد زد و دنیایی متفاوت خواهد ساخت .

غم‌های عمیق و شادی‌های بزرگ هدیه خواهد آورد .

او برای فرزندانت نام‌هایی متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.

او به آنها سلیقه‌ای متفاوت و متمایز هدیه خواهد کرد .

او می‌تواند برای فرزندانت تصویر زیبایی از دنیا بسازد زیباتر از آنچه هست .

همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

چون تو لیاقت چنین همسری را داری .

تو لیاقت داری با کسی زندگی کنی که زندگیت را با تصویر‌های زیبا رنگ زند .

اگر چیزی فراتر از دنیا را می‌خواهی همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

باید جهان را بهتر از آنچه که تحویل گرفته ای، تحویل دهی؛ خواه با فرزندی خوب یا با باغچه ای سرسبز.

اگر یک نفر با بودن تو ساده تر نفس بکشد، یعنی تو موفق شده ای.

منسوب به گارسیا مارکز

دانایی، جایزه اوقاتی است که شنیدید، در حالیکه ترجیح می دادید حرف بزنید.

وقتی عقل عاشق می شود ، عشق عاقل می گردد

فرازی از یک داستان

فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده،

 

"زن، هنر و عشق"

 

اما در عجبم که تو را با چه شور و حالی آفریده،

 

"زنِ هنرمندِ عاشق!"

 

 

قهوه سرد آقای نویسنده - روزبه معین

سیاره ما دیگر نیازی به آدم های موفق ندارد

این سیاره به شدت نیازمند افراد

                                           صلح جو

                                                      درمانگر

                                                                 ناجی

                                                                         قصه گو و عاشق

                                                                                                است.

فرازی از یک کتاب

"تو برای من مهم هستی". با خواندن آن کلمات فکر کردم که قلبم منفجر خواهد شد. هسته اصلی عشق همین است، یک نفر برای دیگری مهم است، یک وجود از بین همه ی زندگی های دیگر اهمیت دارد، یک نفر برای چیزی بخصوص و خاص ارزشمند می شود. 

ما جایگزین شدنی نیستیم، ما بر اساس اینکه چطور دوست داشته می شویم، منحصر به فردیم.

میل به یک شخص با حس بی نظیر حق شناسی، نیاز و یا محبت فرق دارد. میل، کم و زیاد می شود و مهر و محبت می تواند بدون تعهد طولانی مدت احساس شود. اما "تو برای من مهم هستی" به این معنی است که هر سختی و دشواری قابل قبول است، حتی با دل و جان پذیرفته می شود: از اینجا به بعد تو را به دوش میکشم، در آغوش می گیرمت و تحسین ات می کنم. قابل اطمینان بودن : اینجا خواهم بود تا از تو مراقبت کنم و وقتی رفتی، اینجا خواهم بود تا تو را به یاد بیاورم.

 

" تولستوی و مبل بنفش " ترجمه لیلا کُرد

جملات آغازین

یکی از مواردی که در خوانش رمان ها توجهم را جلب می کند، جملات آغازین آن هاست. در ادامه چند مورد را که دوست داشتم مرور می کنم:

1- دایی جان ناپلئون - ایرج پزشکزاد :

« من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر، عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد.»

2- جسدهای شیشه ای - مسعود کیمیایی

« هوا سرد بود - قرارِ سرخیِ آسمانِ زمستانِ در شب، برف روز است. اما نه برف آمد نه ثریا.»

3- آنا کارنینا - تولستوی

« همه خانواده هاي خوشبخت مثل هم اند، اما خانواده هاي شوربخت هر كدام بدبختي خاص خود را دارند.»

4- گتسبی بزرگ - اسکات فیتز جرالد

«در سال‌هایی که جوان‌تر و به ناچار آسیب پذیرتر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه مزه می کنم. وی گفت :

هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا،همه مردممزایای تورو نداشته اند.»

فیه ما فیه مولانا – متن ۱۲۳ – انسان از هر چیزی که منع شود به آن چیز حریص‌تر شود

زن چه باشد؟ عالَم چه باشد؟ اگر گویی و اگر نگویی، او خود همان است و کارِ خود نخواهد رها کردن، بلکه به گفتن بَتَر[۱] می‌شود. مثلاً نانی را بگیر زیر بَغل کن و از مردم مَنع کن و می‌گو که: این کس را البتّه نخواهم دادن، چه جای دادن؟ که نخواهم نمودن. اگرچه آن نان [بر درها][۲] افتاده است و سگان نمی‌خورند، از بسیاری نان و ارزانی، امّا چون چُنین مَنع آغاز کردی همه خَلق رغبت کنند و در بندِ آن نان گردند و در شَفاعت و شَناعت[۳] درآیند که: البتّه خواهیم که آن نان را که منع می‌کنی و پنهان کرده‌ای ببینیم. علی‌الخصوص که آن نان را سالی در آستین کُنی و مُبالغه و تأکید می‌کنی در نادادن و نانمودن. رغبت‌شان در آن نان از حَدّ و اندازه بگذرد که: اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ[۴].

هرچند که زَن را اَمر کنی که: پنهان شو، او را دَغدَغۀ خود را نمودن بیشتر شود و خَلق را از پنهان شدنِ او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف تیز می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی. آن خود عینِ فساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعلِ بَد کند، اگر مَنع کنی و اگر نکنی، او بر آن طَبعِ نیک خود و سِرشتِ پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور[۵] و اگر به عکسِ این باشد، باز همچنان بر طریقِ خود خواهد رفتن. مَنع، جُز رغبت را افزون نمی‌کند، عَلَی الْحَقیقَة[۶].

 

———————–

[۱]  بدتر

[۲]  این کلمه در نسخه “پرده‌ها” آمده. از تصحیح استاد فروزانفر استفاده شد

[۳]  زشتی و بدی

[۴] انسان از هر چیزی که منع شود به آن چیز حریص‌تر شود. بخشی از حواشی استاد فروزانفر: حدیث نبوی است و نصّ آن مطابق نقل سیوطی در جامع الصّغیر، ج ۱، ص  ۸۵، و مناوی در کنوزالحقایق، ص ۳۱ چنین است: انّ ابن آدم لحریص علی ما منع.

[۵]  نگران مباش

[۶]  به درستی که، در حقیقت

فرازی از یک کتاب

تا آنجا که مربوط به تربیت بچه‌ها می‌شود،

فکر می‌کنم نباید به آنها فضلیت‌های ناچیز بلکه باید فضیلت‌های بزرگ را آموخت

‏نه صرفه‌جویی را که سخاوت را و بی‌تفاوتی نسبت به پول را

‏نه احتیاط را که حقیر شمردن خطر را

‏نه زیرکی را که صراحت را آموخت.

 

 

فضیلت‌های ناچیز

ناتالیا گینزبورگ

اگر کسی را دیدید که درک و فهمی فراتر از حد متعارف داشت،

حتما از او بپرسید :

که چه کتاب‌هایی می‌خواند ...

رالف والدو امرسون

حکایت اخراج مورچه!!

داستان مورچه و کارمند شدن او را شنیده‌اید؟ اگر شنیده یا خوانده‌اید، یک بار دیگر بخوانید، ضرر نمی‌کنید.

 

مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سر کار خود حاضر می‌شد و بلافاصله کارش را شروع می‌کرد، مورچه خیلی کار می‌کرد و تولید زیادی داشت و از کارش هم راضی بود و همیشه خدا را شکر می‌کرد.

سلطان جنگل، آقای شیر از اینکه مورچه بدون رئیس کار می‌کرد بسیار متعجب بود و این همه فعالیت را باور نمی‌کرد، شیر پیش خودش فکر کرد که اگر مورچه بدون نظارت می‌تواند این‌همه تولید داشته باشد به‌طور مسلم اگر رئیس داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.

بنابراین آقای شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش‌های خوب مشهور بود به‌عنوان رئیس مورچه استخدام کرد. سوسک در نخستین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد و چون به همکاری برای تایپ گزارش‌ها و بایگانی و پاسخگویی به تلفن‌ها و... نیاز داشت، یک عنکبوت استخدام کرد.

آقای شیر از گزارش‌های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار هم برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که به‌وسیله مورچه انجام می‌شود استفاده کند تا شیر بتواند این نمودارها را در شورای معاونان و مدیران نمایش دهد. سوسک برای انجام این امور یک رایانه و پرینتر لیزری خرید و برای اداره فناوری و اطلاعات یک پروانه زیباروی استخدام کرد.

شیر به سوسک دستور پیگیری کارها را صادر کرد و سوسک به عنکبوت گفت و عنکبوت از پروانه، گزارش آمار روزانه خواست و پروانه هم به مورچه دستور داد که هر روز گزارش کار خود را ارائه کند تا نتیجه نهایی به آقای شیر داده شود تا شیر هم بتواند در جلسه هیات‌مدیره گزارش مناسب ارائه کند.

مورچه که تا چند وقت پیش بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می‌کرد از این‌همه کاغذبازی اداری و جلسات مکرر و نوشتن گزارش روزانه و داشتن روسای متعدد، حسابی خسته و کلافه شده بود و نمی‌توانست به‌خوبی کارش را انجام دهد. شیر وقتی از نارضایتی مورچه آگاه شد به این نتیجه رسید تا فردی را به‌عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد بگمارد و به همین منظور ملخ استخدام شد. نخستین کار مدیر داخلی خریداری یک فرش و میز و صندلی اداری برای کارش بود. ملخ همچنین احتیاج به رایانه و کارمند داشت آنها را از اداره قبلی خودش به این اداره مامور کرد تا به او در تهیه و کنترل کارها و بهینه‌سازی فعالیت مورچه کمک کنند.

محیطی که مورچه در آن کار می‌کرد به‌مرور شلوغ و به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل‌شده بود و همه نگران و پر استرس شده بودند و گزارش‌های رسیده نشان می‌داد که تولیدات مورچه به طور مرتب کمتر از قبل شده به همین دلیل ملخ، آقای شیر را قانع کرد که برای رونق دوباره کار باید به مطالعات هواشناسی پرداخت و شرایط زیست‌محیطی و مکان‌یابی را بازهم مورد بررسی قرار داد تا شاید با تغییر اکوسیستم منطقه یا جابه‌جایی محل کار، بازده کار مورچه افزایش یابد. بنابراین شیر یک جغد باپرستیژ را که به زبان دوم زرگری هم آشنایی داشت و خارجه هم رفته بود به‌عنوان مشاور عالی استخدام کرد تا امور را دوباره بررسی کند و مشکلات پیش روی مورچه را مشخص و راه‌حل نهایی ارائه کند.

جغد سریع مرکز تحقیقات و آموزش را به کمک استادان بزرگ همچون زرافه و الاغ و فیل و گاو راه‌اندازی کرد و بعد از ۳ ماه صرف وقت، گزارشی در چند جلد تهیه کرد و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش‌آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است و طرح بهینه‌سازی نیروی انسانی و چارت سازمانی مشاغل با تعریف پست‌ها و عناوین شغلی را تقدیم آقای شیر کرد تا با کاهش نیروی انسانی، بهره‌وری افزایش یابد.

درست حدس زدید، نخستین کسی که به‌عنوان نیروی مازاد از سوی آقای رئیس اخراج شد همان مورچه بدبختی بود که روزگاری بدون آقابالاسر داشت کارش را انجام می‌داد، حالا هم تشخیص کاملا درست بود، زیرا مورچه به راستی دیگر انگیزه‌ای برای کار کردن نداشت.

 

و این است حکایت سیستمهای اداری ما

جایی خواندم:

‏ می گفت می‌دونی چه کسی را نباید از دست بدی؟

( بالذي ينطق اسمك، كأَنما يصف مكاناً آمناً )

کسی که طوری اسمت رو صدا می‌زند، که گویی در حال توصیف جایی امن است.

و گفت: محبت درست نشود،

مگر در میانِ دو تن؛

که یکی، دیگری را گوید:

"ای من"

عطار

باز کن دکّان که وقت عاشقی است

محبوبم! حالا دیگر پیر شده‌ام. مثل آب ریخته، جوانی‌ام مفقود گردیده.

محبوبم! خودم را می‌شمارم. صدها دفعه به دنیا آمده‌ام، هزار دفعه بالیده‌ام، بزرگ شده‌ام، هزار دفعه در جوانی عاشق شما شده‌ام، زیسته‌ام و آخر عاشق مرده‌ام و باز از سر نو دام دام...

حالا دیگر کاسه‌ام لبریز است. همه عمر عازم شما بوده‌ام. پاهایم همیشه عازم شما بوده‌اند. عابران می‌گویند مردک خجالت نمی‌کشد!

عشق مبارک است و عاشق را نباید با گناهکاران و شریران جمع کرد.

محبوبم! دیگر چیزی به عاقبت کار من نمانده است. لطفا مرا اجابت کن که تنهایی من عظیم است. عاشقی در سن و سال من حنا بستن با دست لرزان و فر کردن موی سپید است.

محبوبم! با توام چندان خوشم که خوشی‌هایم تمام می‌شود. بی‌توام چندان گریه می‌کنم که گریه‌هام تمام می‌شود. تا زنده‌ام بوسه‌هایم را تمام می‌کنم. پس از هر دیدار خودم را اندازه می‌گیرم، همیشه بیشتر شده‌ام، مثل باران قد کشیده‌ام.

محبوبم! تو یکی. من هم با تو یک شده‌ام. هرچند بار که تو را و خودم را می شمارم، همه یک است. یک، عدد قدسی است. عدد دوست داشتن، عددِ دانایی و عشق است.

اعداد خلاصه آئین دلبری هستند.

 

بخشی از کتاب "دست بردن زیر لباس سیب" نوشته‌ی محمد صالح ‌علاء٬ نشر پوینده

اگر این دنیا غریبه پرور است، تو آشنا بمان !
تو پای خوبی هایت بمان !
مردم حرف می زنند، حرف باد می شود می وزد در هوا و تو را دور تر می کند از تمام کسانی که باور برایشان یک چهار حرفی نا آشناست.
اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهمید بر روی عشق خط نکش!
عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند .
دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد
تو خوب باش
تو زیبا بمان…

و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند، رو به آسمان نگاه کند
و زیر لب بگوید :
هنوز هم عشق پیدا می شود ..

 

نادر ابراهیمی

به نظرم؛

تنها چیزی که لازم است بدانی؛

آدرس کتابخانه هاست.

در جایی جمله ای را دیدم که قابل تأمل بود:

 

همه ی ما دو زندگی داریم؛ زندگی دوم مان وقتی شروع می شود

که متوجه می شویم فقط یک زندگی داریم!

‏یه زمانی با دوستامون برای آخرین بار قایم موشک بازی کردیم

اما هیچ کدوم نمی دونستیم این آخرین باره...

شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کاری مضر را  داشته باشید در غیر

این صورت عشق برای انجام هر کاری کافیست.

 

منسوب چارلی چاپلین

فکر می کنم اصولا آدم باید کتاب هایی بخواند که گازش می گیرند و نیشش

می زنند.

اگر کتابی که می خوانیم مثل یک مشت به جمجمه مان نخورد و بیدارمان نکند پس

چرا می خوانیمش ؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟

خدای من ، بدون کتاب هم می شود خوش حال بود. تازه لازم باشد خودمان

می توانیم از این کتاب هایی بنویسیم که حالمان را خوش می کند.

اما ما نیاز به کتاب هایی داریم که مثل یک ناخوش حالی سخت دردناک، متأثرمان

کند...... کتاب بایدمثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درون مان.

فرانتس کافکا

نامه ای به " اسکار پولاک "

باب اسفنجی : چی میشه اگر به اعتمادت خیانت کنم؟

 

پاتریک : اعتماد کردن بهت تصمیم منه و اثبات این که اشتباه کردم، انتخاب تو

یکى از تکان دهنده ترين جملات فرهنگ بشرى

حضرت علی (ع) در یک دعایی که مربوط به احوال آدمی است و اینکه روح آدمی می‌تواند چه

استعلاهایی پیدا کند، دعایی دارند که من آن را همیشه در قنوت می‌خوانم:

اللهم اجعل نفسی اول کریمه تنتزعها من کرائمی(خطبه۲۱۵)

 خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد، که از من می‌گیری؛ نکند

قبل از این که جانم را می‌گیری، انصافم گرفته شده باشد، شرفم، عدالتم، راستگویی و ادب و

دیگر مکرمت های اخلاقی ام گرفته شده باشد و تفاله‌ای شده باشم که تو جانم را می‌گیری.

خدایا از میان چیزهای شریف، اولین چیزی را که می‌گیری، جانم باشد و وقتی می‌میریم شرفم،

صداقتم، عدالتم، شفقت و عشق ورزی به انسان‌ها در من سر جایش باشد. تواضعم، انسان

دوستی‌ام سر جایش باشد. نه این‌که تا جانم به لبم برسد و بمیرم ؛عدالتم، انصافم و مروت و

جوانمردی و صداقت و تواضعم را از دست داده باشم.

این یکی از تکان دهنده‌ترین جملاتی است که در فرهنگ بشری گفته شده است. یعنی

کریمه‌های وجود من زیاد است اما جان من اولین کریمه‌ای باشد که از من می‌گیری. این جمله،

شبیه به جمله حضرت عیسی است که می‌فرمایند نمی‌ ارزد جهان را بگیری و در مقابلش روح

خودت را بفروشی، ولو جهان را در مقابل روحت به تو بدهند.

 

استاد مصطفی ملکیان، تحلیل فلسفی،ص۱۴۶

پرنده‌ها دیرشان نمی‌شود.

هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی‌کند.

گوزن‌ها دلواپس فراموش‌کردن تولدها نیستند.

 

فقط انسان زمان را اندازه می‌گیرد

فقط انسان ساعت را اعلام می‌کند

 

و به همین دلیل

فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می‌برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی‌کند؛

ترس تمام شدن وقت ...

 

ارباب زمان | میچ آلبوم

اغلب فکر می‌کنیم اینکه به یاد کسی هستیم، منتی است بر گردن آن شخص!

غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم، این هنر اوست نه ما.

به یاد ماندنی‌بودن بسیار مهم‌تر از به یاد بودن است...

 

 

تنهایی پر هیاهو | بهومیل هرابال

ترس، ناشی از به خطر افتادن تعلقات و اندوخته هاست و ما نظریات و

باورهای خود را نیز شکلی از اندوخته های خود می دانیم. به همین جهت

است که وقتی نظریات و باورهایمان مورد ضربه قرار می گیرند و نفی می

شوند همان قدر دچار هراس می شویم که دارایی های مادیمان به خطر

افتاده اند.

 

 کریشنا مورتی

میزهای اتو، تخته‌های موج‌سواری هستند که از رویاهاشون دست کشیدن و یک شغل استاندارد انتخاب کردن.

 

برای اصیل بودن کافیست دروغ نگویی . آغاز اصالت خوب همین است. نخواهی چیزی

باشی که نیستی.

 

 

لودویک ویتگنشتاین