چرا کتاب نمی خوانیم؟

1- کتاب نمی خوانیم زیرا “نیاز”ی به کتاب احساس نمی کنیم

۲ – کتاب نمی خوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان " می ترسیم "

۳ – کتاب نمی خوانیم چون کتاب خواندن کار “سخت” ی است

۴ – کتاب نمی خوانیم چون دچار “تنبلی و بی حالی” هستیم

۵ – کتاب نمی خوانیم زیرا “احساس می کنیم” به قله های یقین رسیده ایم

۶ – کتاب نمی خوانیم زیرا”احساس می کنیم” مسئله ی مبهمی وجود ندارد

۷- کتاب نمی خوانیم زیرا هیچ چیز برای ما “جدی نیست”

۸ – کتاب نمی خوانیم زیرا بیش از حد “ساده انگاریم و ذهن بسیطی داریم”

۹ – کتاب نمی خوانیم زیرا دچار “خود شیفتگی” فرهنگی هستیم

۱۰- کتاب نمی خوانیم زیرا پیمانه ی معرفتی مان “ظرفیت ندارد”

۱۱- کتاب نمی خوانیم زیرا “به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم”

۱۲- کتاب نمی خوانیم زیرا راه پیروی، تبعیت، دنباله روی وتقلید را “راحت” تر یافته

ایم

۱۳- کتاب نمی خوانیم زیرا “ارزش دانایی و آگاهی را نمی دانیم”

۱۴- کتاب نمی خوانیم زیرا سطح خوشایندهای ما “محدود” است

۱۵- کتاب نمی خوانیم زیرا “زندگی پر هیاهو و نمایشی” را ترجیح می دهیم

۱۶- کتاب نمی خوانیم زیرا تن به “تحقیر ندانستن” داده ایم و به این تحقیر هم عادت

کرده ایم

۱۷- کتاب نمی خوانیم زیرا “حقارت جهل، آزارمان نمی دهد” نادانی را عیب نمی

دانیم

۱۸- کتاب نمی خوانیم زیرا “گفت و گو را کنشی فضیلت مندانه نمی دانیم” و مهارت

گفت و گو نداریم

۱۹- کتاب نمی خوانیم زیرا درزندگی ما، دانا شدن و خردمندانه زیستن، جایی ندارد

۲۰- کتاب نمی خوانیم زیرا کتاب خواندن دردی از ما دوا نمی کند

۲۱- کتاب نمی خوانیم زیرا به ما فواید کتاب خواندن را یاد نداده اند

۲۲- کتاب نمی خوانیم زیرا بلد نیستیم کتاب بخوانیم

۲۳- کتاب نمی خوانیم زیرا کسی در خانواده و دور و برمان نبوده که کتاب خوان

باشد، که ما هم تقلید کنیم یا یاد بگیریم

۲۴- کتاب نمی خوانیم زیرا در سنّ بزرگ سالی هنوز ناآگاه هستیم،نمی دانیم چه

بخوانیم، و خجالت می کشیم از کسی بپرسیم از کجا شروع کنیم

25- کتاب نمی خوانیم زیرا نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم . همان چیزی که

با عنوان جهل مرکب از آن نام می برند.

فرازی از یک کتاب

زوربا: چرا جوون ها میمیرن؟ چرا آدم باید بمیره؟ بگو دیگه!

بازیل: نمیدونم!

زوربا: پس فایده این همه کتاب هایی که خوندی چیه!؟ اگه این همه کتاب به این

سؤال جواب نمیدن، پس درباره چی حرف میزنن!؟

بازیل: درباره ی رنجِ آدم هایی که نمیتونن به این سؤالها جواب بدن!

 

 نیکوس کازانتزاکیس

از کتاب: زوربای یونانی

و گفت: «مرا سه مصيبت افتاده است، هر يک از ديگر صعبتر»

 گفتند: «کدام است؟»

 گفت: «آنکه حق از دلم برفت»

گفتند: «از اين سختتر چه بود؟»

گفت: «آن که باطل به جای حق بنشست»

گفتند: «سيوم چه بود؟»

 گفت: «آن که مرا درد اين نگرفته است که علاج و درمان آن کنم و چنين فارغ نباشم»

 

 تذکره الاولیاء/ ذكر ابوبكر شبلی رحمه الله علیه

انسان «معتقد» و نه «اندیشمند»، مدام فراموش می کند که همواره در معرض

درنده ترین دشمن خود یعنی «شک»، قرار دارد. زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم

است، شک همیشه در کمین است. برعکس، برای انسانی که می اندیشد، شک

حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتراست.

 

 

 تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد از این است که آدم

نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم میپندارد. از این است که آدم صاحب عقایدی

باشد که برای دیگران پذیرفتنی نیست اگر انسانی بیش از دیگران بداند تنها

می شود.

 

 

کارل گوستاو یونگ

ویژگیهای نقد و مناظره

۱. هدف از نقد و انتقاد، بهتر فهمیدن و دقیق فهمیدن یک موضوع است.

۲. هدف از نقد و انتقاد، نزدیک کردن یک فکر و نظریه به واقعیت است.

۳. اظهار نظر با نقد متفاوت است: اولی مخاطب خاصی ندارد اما دومی برای اصلاح

فکر و سخن و عمل دیگری است.

۴. منتقد تا می تواند باید در متن انتقادی خود، سؤال ها و زوایای جدید طرح کند.

۵. داشتن یک دیدگاه متفاوت، نقد نیست. مستندات و واقعیتها، مبنای نقد و انتقاد

هستند.

۶. نقد شفاهی از نظر مکتوب، بی اعتبار است.

۷. منتقد باید دقیق با نقطه و ویرگول از متن اصلی، نقل قول کند و بعد آن را براساس

مستندات نقادی کند.

۸. نقد به صورت مناظره توسط کسانی معتبر است که هر دو طرف در رابطه با

موضوع مناظره، متون تولید و چاپ کرده داشته باشند.

۹. در مسائل فکری و علمی، مبنای نقد بر واقعیات، آمار و واقعیت ها است. جایگاه

تخیلات و توهمات در مدارهای علمی نیست.

۱۰. در جامعه ای نقد اعتبار پیدا می کند که افراد متخصص در حوزه تخصصی خود

نقادی کنند.

۱۱. اگر منتقد نکته ای ر ا از متن مکتوب متوجه نمی شود، ابتدا سؤال می کند و بعد

نقد می کند.

۱۲. پیش ذهنیت از نویسنده یک متن، نقد و انتقاد را مخدوش و بی اعتبارمی کند.

۱۳. به میزانی که انتقادات کلی باشند از اعتبار آنها کاسته می شود. مبنای کار

علمی و انتقادی در پرداختن به جزئیات است.

۱۴. بالاترین سطح اعتبار یک فرد علمی و فکری، نوشته های اوست. سخنرانی و

ارائه شفاهی مطالب پایین ترین سطح است.

۱۵. منتقد بر نویسنده متن، القاب نمی گذارد.

۱۶. کسی که در یک موضوع تخصص نداشته و متون تولید و چاپ نکرده، به لحاظ

علمی نمی تواند انتقاد کند.

۱۷. منتقد، متن و سخن و فکر فرد را نقد می کند و نه شخص او را.

۱۸. کسی که نقد علمی می شود، وظیفه مدنی دارد که به انتقادات پاسخ دهد.

۱۹. نقدی که به آمار و مستندات تجربی و تاریخی اتکاء داشته باشد، معتبرتر است.

۲۰. منتقد در بیان و لحن، شخصی احساسی و عصبانی نیست. ادب و صداقت او

مقدم بر انتقاداتش است.

۲۱. منتقد و انتقادشونده هر دو باید در یک موضوع تخصص داشته باشند و متون

تولید و چاپ کرده داشته باشند.

۲۲. نقاد از این عبارات، فراوان استفاده می کند: حدس می زنم. تصور می کنم. به

نظرم می آید. شواهد اینگونه نشان می دهد. آمار چنین تصدیق می کند.

۲۳. نقد فکری و علمی باید مکتوب و علنی باشد اما نقد از رفتار حتما باید به صورت

خصوصی به افراد منتقل شود.

۲۴. محل تحصیل، اساتید و متون علمی منتقد بر کیفیت نقد او بسیار تأثیرگذار

است.

۲۵. اندیشه ها سطح اعتبار دارند و به تدریج اصلاح می شوند. می توان با استدلال،

مستندات و آمار، اندیشه ها را تکامل بخشید.

۲۶. منتقد باید مراقب باشد تا آنچه که خودش دوست دارد بگوید را به حساب متن

دیگری نگذارد و متن او را تحریف نکند.

۲۷. استفاده از کمیت ها، دقّت و اعتبار نقد را افزایش می دهد.

۲۸. علمی ترین متن و علمی ترین نقد آن است که نویسنده، تعاریف خود را از

مفاهیم از یک طرف و مفروضات و استوانه های فکری را از طرف دیگر به طور دقیق

مکتوب کند.

۲۹. در نقادی و مناظره، مبنای استدلال پژوهش های علمی است.

۳۰. استانداردگذاری برای نقد و مناظره، مسئولیت دانشگاه ها، متخصصین و

انجمنهای علمی است.

 

دکتر محمود سریع القلم - به نقل از ایسنا 94/1/18

برای اولین بار همدیگر را از نزدیک دیدیم، جلو دانشکده. چند ساعتی راه رفتیم و

حرف زد. پر از شور زندگی بود.

دفعه بعد که همدیگر را دیدیم کتابی به من داد که روی جلدش نوشته بود باغ آینه،

الف بامداد. من نمی دانستم او شاعر است و الف بامداد خود اوست. خودش هم

توضیحی نداد. گفت تو که شعر می خوانی، این را هم بخوان. می خواهم نظرت را

بدانم! در مواردی که درباره شعر یا موسیقی صحبت می کرد خیلی جدی بود؛ این

بود که در ملاقات بعد خیلی جدی پرسید: شعرها چطور بود؟

گفتم: خیلی دوست داشتم. الف بامداد کیه؟

گفت: شاعر است.

 

کتاب : « بام بلند همچراغی، با آیدا درباره احمد شاملو» به اهتمام

سعید پورعظیمی، نشر هرمس

یکی از دلایلی که ثروتمندان، ثروتمندتر و فقرا، فقیرتر می شوند و طبقه متوسط در

قرض و بدهی غوطه ور هستند آن است که مسائل پولی در خانه آموزش داده می

شود نه در مدرسه.

بیشتر ما مسائل مالی را از والدین خود یاد می گیریم، حال آنکه یک پدر بی پول چه

مطلبی را درباره پول می تواند به فرزندش بیاموزد جز اینکه دائم این نصیحت را تکرار

کند که در مدرسه بمان و سخت درس بخوان و کودک احتمالا با نمره های عالی اما

با برنامه ریزی و ذهنیت مالی یک فرد فقیر فارغ التحصیل خواهد شد.

 

رابرت کیوساکی

 

کتاب : "پدر پولدار، پدر بی پول"

متنی زیبا از "رولان بارت"

زيباترين زن زندگیم را امروز ديدم!

با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش

نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد.

بى مضايقه، "زن" بود.

پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش می کرد.

كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف می زد و صلحى با جهان داشت. او هيج شبيه

عكس هاى روى مجله های مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست

داشت در قهوه اش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانه اش چروك

هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شده اش را مخفى

نكرد. خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و

"چگونه چروك زير چشم ها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند. او در انتهايى ترين

روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكست خورده و نمرده: خودم كردم،

خودم!

مجموعه زیبایی هاى طبيعى انسان.

 

بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمی ترسید. بلند می خندید و صداى زنانه 

محكمش می پیچید همه جا.

"گرتا گاربو" نبود، "مارلنه ديتريش" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جين

سيبرگ" نبود؛ خودش بود. خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم می زد، سنگ

هايى را برمی داشت كه مجسمه بسازد.

 

او، همان زن كميابی ست كه از ياد رفته. او همان زنی ست كه قرن هاست كم پيدا

شده و جايش را روبوت هاى كم هوش گرفته اند. او از جايى در همان رنسانس، ديگر

تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينى هاى مفرط، در جنگل هاى خلوت

قدم می زند و می داند كه كيست و چه می خواهد. اوست كه وزن می دهد به

جهان.

زیبایی شبیه آن چیز مبالغه آمیزی که ما تصور می کنیم نیست...

 

 

( خاطرات سوگواری | نویسنده: رولان بارت | ترجمه: محمدحسین واقف، نشر حرفه هنرمند )

چند نسل است که آدمها شغل هایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان

نمی کنند این است که بتوانند چیز هایی بخرند که بدردشان هم نمی خورد !

 

از کتاب: باشگاه مشت زنی

نویسنده: چاک پالانیک / مترجم: پیمان خاکسار

 

پالانیک بخاطر نوشتن این کتاب  در سال ۱۹۹۷ جوایز Pacific Northwest

Booksellers Association و Oregon Book Award (جایزه بهترین رمان) را از آن خود

کرد.

نقل است که یک روز طهارت کرده عزم مسجد کرد. به سَرش ندا کردند که "طهارت

آن داری که بدین گستاخی در خانه ی ما خواهی آمد؟" شبلی این بشنود و

بازگشت. ندا آمد که "از درگاه ما بازمی گردی کجا خواهی شد؟" نعره ها درگرفت.

ندا آمد که "بر ما تشنیع می زنی؟" برجا باستاد، خاموش . ندا آمد که " دعوی

تحمل می کنی؟" گفت :  المستغاث بک منک   [ از تو به تو پناه می برم ]

 

تذکره الاولیاء - ذکر شیخ ابوبکر شبلی رحمه الله علیه

مترسک: من مغز ندارم. تو سرم پر از پوشاله.

دوروتی: اگه مغز نداری پس چه جوری حرف می زنی؟

مترسک: نمی دونم ولی خیلی از آدم ها هم هستن که بدون مغز یه عالمه حرف

میزنن!!!

 

"جادوگر شهر اوز"

همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام.

هیچگاه نمی فهمی در حال رقصیدن در رؤیای خویشند ، و یا سنگینی بار

هستی را به دوش می کشند.

 

منتسب به " جان گرین"

 

در پست بعدی راجع به ایشان می خوانید

از رنجی که می کشیم

پیداست.....

که به آنچه باید

عمل نکرده ایم

 

آنتیگونه - سوفوکل

یکی از دلایلی که ثروتمندان، ثروتمندتر و فقرا، فقیرتر می شوند و طبقه متوسط در

قرض و بدهی غوطه ور هستند آن است که مسائل پولی در خانه آموزش داده می

شود نه در مدرسه.

بیشتر ما مسائل مالی را از والدین خود یاد می گیریم،

حال آنکه یک پدر بی پول چه مطلبی را درباره پول می تواند به فرزندش بیاموزد جز

اینکه دائم این نصیحت را تکرار کند که در مدرسه بمان و سخت درس بخوان و کودک

احتمالا با نمره های عالی اما با برنامه ریزی و ذهنیت مالی یک فرد فقیر فارغ

التحصیل خواهد شد.

 

رابرت کیوساکی

"پدر پولدار، پدر بی پول"

مشاعره با دکتر

یکشب يک آقايِ جا اُفتاده اي اومد داخلِ مطب، سلام كرد و نشست

 

كنارِ دستم ، گفتم: بفرمائيد مشكلتون چيه؟

 

گفت: بيابان را سراسر مه گرفته است....

 

بي اختيار گفتم: چِراغِ قِريه پنهانست

 

گفت: موجي گَرم در خونِ بيابان است....

 

گُفتم: نيما... گفت: نخير شاملو...

 

 

نشوندِمش پُشتِ دستگاه و معاينه اش كردم....

 

يعني تا حالا هيشكي دنيا را از پُشتِ آبِ مرواريد يا كاتاراكت به اين

 

قشنگي واسه ام توصيف نكرده بود...

 

خنديدم و پرسيدم: چندسالتونه؟

 

اونم خنديد و گفت:

 

به پايان رسيديم اما نكرديم آغاز...

 

بي اختيار گفتم: فروريخت پَرها نكرديم پرواز...

 

اونم گفت: ببخشاي اي روشنِ عشق بر ما ببخشاي..

 

گفتم: فريدون مشيري.. بلافاصله گفت : نخير شفيعي كدكني و

 

هفتاد و شيش سالمه!

 

يعني تا حالا هيشكي گُذرِ عمر را اينقد قشنگ برام توصيف نكرده بود!

 

 

پاكِ معاينات را كه انجام دادم، دوباره نشستم پشت ميزم و اونم

 

كنارِ دستم ...

 

پرسيدم: حالا ميخواين عمل كنين يا نه؟

 

گفت:

 

آري آري زندگي زيباست...

 

دوباره وسوسه شدم و بي اختيار گفتم: زندگي آتشگهي ديرنده

 

پابرجاست، گر بيفروزيش رقصِ شعله هايش هر كران پيداست...

 

سَرِشو تكون داد و گفت: ورنه خاموش است و خاموشي گناهِ ماست...

 

گفتم: حميد مصدق... گفت: نخير سياوش كسرائي

 

يعني تا حالا هيشكي به اين قشنگي پوزه مو نزده بود...

 

 

 

 از خاطرات دکتر زند

آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند، یا فقط پرت و پلا می خواند،

بی گمان اختلالی در بیان خواهد داشت. این آدم بسیار حرف می زند،

اما اندک می گوید؛ زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.

اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست؛ محدودیت فکر و تخیّل نیز

در میان است. مسئله، مسئله ی فقر تفکّر نیز هست؛ چرا که افکار

و مفاهیمی که ما به واسطه ی آن ها به رمز و راز وضعیت خود پی

می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند.

ما سخن گفتن درست، پرمغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها

از ادبیات خوب می آموزیم!

( چرا ادبیات / نوشته :ماریوس بارگاس یوسا )

بعد از خواندن یک کتاب خوب، دیدن یک فیلم یا سریال یا یک بازی عالی،

برگشتن به زندگی عادی خیلی دردناکه.

ما عادت داشتیم به آسمان نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم جایگاهمان در

 

میان ستارگان کجاست؟

 

اما حالا به زمین نگاه می کنیم و نگران جایگاهمان در کثافت هستیم.

 

 

دیالوگی از فیلم " بین ستاره ای " ( Interstellar )

 

شاهکار کریستوفر نولان 2014

نوعی نگاه

یکی از قهرمانان مشهور گلف جهان، وقتی در یک مسابقه پیروز شد، زنی

 

به سویش دوید و گفت : بچه ام مریض است، به من کمک کن و گرنه

 

خواهد مرد. او بلافاصله همۀ پولی را که برنده شده بود به آن زن داد،

 

هفته بعد، یکی از مقامات ورزش گلف با او تماس گرفت و گفت: خبر

 

بدی برایت دارم. آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که

 

بچه ای داشته باشد. قهرمان مشهور گلف در پاسخ گفت: این که خبر

 

خوبی است، یعنی بچه ای مریض نبوده که در حال مرگ باشد،

 

خدا را شکر.

 

مدل ذهنی انسان های بزرگ و موفق این گونه است.

بابا لنگ دراز عزیزم

 

 

بعضي آدم ها را نمي شود داشت

 

فقط مي شود يک جور خاصي دوستشان داشت

 

بعضي آدم ها اصلا براي اين نيستند که براي تو باشند يا تو براي آن ها...

 

اصلا به آخرش فکر نمي کني

 

آنها براي اينند که دوستشان بداري!

 

آن هم نه دوست داشتن معمولي نه حتي عشق

 

يک جور خاصي دوست داشتن که اصلا هم کم نيست

 

اين آدم ها حتي وقتي که ديگر نيستند هم

 

در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد...

 

 

 

 جین وبستر/  بابا لنگ دراز

می خواهم اقلا یک نفر باشد که با او از همه چیز همان طور حرف بزنم

 

که با خودم حرف می زنم.

 

                                        داستایوفسکی

موسیقی " باخ " مکالمه ای در ذهن خداوند است در آستانه آفرینش جهان

 

                                                                                         گوته

 

بگذار دو ساعت در روز فعالیت کنم ، آن گاه بقیه ی بیست و دو ساعت

 

را رویا بافی می کنم.                                            لوییس بونوئل

 

 

داشتم رمان سترگ " در جستجوی زمان از دست رفته " مارسل پروست

 

را می خواندم . ( کتابی که بسیاری از رمان ها در مقابل آن یک شوخی

 

بیشتر نیست و این عظمت با هنر ترجمه ی آقای سحابی دو چندان شده

 

و خواننده را به وجد می آورد ) به این عبارت زیبا برخوردم ( هرچند عبارت

 

های زیبای آن فراوان است ) :

 

 

موسیقی را در فضایی تاریک گوش کنید تا همه چیز برای شما روشن گردد.

شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری

آدم بزرگ ها عاشق عدد و رقم اند.

 

 وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی، هیچوقت ازتون در مورد چیزهای

 

اساسی سوال نمی کنن، هیچوقت نمی پرسن آهنگ صداش چطوره؟

 

 چه بازی هایی رو دوست داره؟

 

پروانه جمع می کنه یا نه؟

 

می پرسن:

 

 چندسالشه؟

 

 چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟

 

پدرش چقدر حقوق می گیره؟

 

و تازه بعد از این سوالاس که خیال می کنن طرف رو شناختن!

 

اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو

 

پنجره هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن

 

مجسمش کنن.

 

 باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون تومنی دیدم تا صداشون

 

بلند بشه که وای چه قشنگ!

 

 

نباید ازشون دلخور شد. بچه ها باید نسبت به آدم بزرگ ها

 

گذشت داشته باشند.

 

یک حکایت

حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود.

 

مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر!

 

حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!

 

مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.

 

حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا!

 

یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!

 

مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.

 

حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!

 

سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند.

 

مرد این بار گفت: نمی دانم! و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.

 

حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت: حالا کوتاه شد!

 

 

این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان

 

می دهد:

 

نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران

 

خود به خود شکست می خورند.

 

به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده.

 

با کوتاه کردن دیگران ما بلند نمی شویم و برعکس؛ بازتاب رفتار ما باعث

 

کوتاهی مان می شود...

یک جمله پر انرژی

 

آن قدر تلاش کنید که اسطوره هایتان تبدیل به رقیبانتان شوند.

 

 

 

 

تولستوی یک غذای کامله

 

تورگینف یک دسر شگفت انگیز 

 

اما داستایوفسکی یک غذای کامله به همراه قرص ویتامین و جوانه گندم اضافه

 

 

دیالوگی از فیلم ( Husbands and Wives ( 1992 ساخته وودی آلن