عاشقانه‌های محمود درویش (1) - ریتا

گاهی اوقات یافتن واقعیت در انبوه اخبار و گفته های صادقانه و مغرضانه، به راحتی امکانپذیر نیست، خاصه آنکه رنگ و بوی سیاسی هم داشته باشد. اینکه علت اصلی جدایی و فراق این دو دلداه چه بود چندان اهمیتی ندارد، آنچه که مهم است، قربانی شدن عشق در مسلخ سیاست و ایدئولوژی است.

محمود درویش[1] (زاده ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی بود که نوشته ‌هایش بیشتر به مسئله فلسطین مربوط می‌شد و در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت بسیار داشت. وی مدتی عضو سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود و در ۱۹۹۳ در اعتراض به پذیرش پیمان اسلو از این سازمان استعفا داد.

او تاکنون بیست و دو مجموعه شعر منتشر کرده‌ و برخی از شعرهای او به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است. یدالله گودرزی، محمدرضا شفیعی‌کدکنی، موسی بیدج، علی‌اصغر کرمی، حمزه کوتی و سهند آقایی از مترجمان اشعار وی به زبان فارسی هستند.

محمود نمی‌خواست چیزی از زندگی‌اش به بیرون درز کند. شاید به دلیل محافظه‌کاری درخلق و خوی برخاسته از تربیت روستایی یا شرمی که در اعماق وجودش خانه کرده بود ( آن طور که دوست گرمابه و گلستانش غانم زریقات[2] توصیف می‌کند) شاید هم به این میلش برمی‌گشت که روابط صمیمی‌اش پشت حصار پیچیده بماند، تا کتمان و ابهام مورد نیاز اسطوره شخصی خود را مهیا سازد.

وی علیرغم قدرت بالای شعری و جذابیت آنها، تیزهوشی، خوش‌سیمایی و کاریزمای شخصی از جمله افرادی نبود که رابطه‌اش با زن‌ها را به نمایش بگذارد و در اشعارش برخلاف بسیاری از شاعران و نوآوران جهان هیچ نامی از آنها نمی‌‌برد.

البته ریتا که محمود در چندین شعر از او نام می‌برد استثنای قاعده بود که بعدها مشخص شد که این اسم حقیقی وی نیست و الهام بخشِ شاعر، در اوایل جوانی، کسی نبود جز دختر یهودی به نام ......

(( بقیه در ادامه مطلب ))


1-Mahmoud Darwish

2- Ghanem Zureiqat

ادامه نوشته

آنچه که شاید درباره رمان "آلیس در سرزمین عجایب" ندانید

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه تازه های نشر جهان - ۱۵ تیر 1394

به بهانه ۱۵۰ سالگی یک کتاب؛ " آلیس و سرزمین عجایب "

همزمان با فرارسیدن صد و پنجاهمین سال نگارش و انتشار رمان «آلیس در سرزمین عجایب» گمانه‌زنی منتقدان ادبی درباره این اثر و شیوه خلق آن تحت تأثیر مواد مخدر ادامه دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از تلگراف، «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته "لوئیس کارول" امسال یکصد و پنجاهمین سال خلق شدنش را پشت سر می‌گذارد. این اثر که در سال ۱۸۶۵ به رشته تحریر درآمده با خلق دنیایی فانتزی و جذاب مخاطبان کودک و حتی بزرگسال را در این سال‌ها مجذوب خود کرده است.

در این یادداشت که به قلم "دبورا سیکورل" منتشر شده از "آلیس" به عنوان یک شخصیت واقعی نامبرده شده و واقعیت‌های جالبی درباره این اثر در قالب ۲۰ نکته نقل شده است:

۱. آلیس نام دختر ۱۰ ساله "هنری لیدل" رئیس دانشکده کرایست چرچ دانشگاه آکسفورد بود که علاقه و پیوند عاطفی با لوئیس کارول داشت. آلیس در دوران کودکی به همراه خانواده‌اش به آکسفورد رفت و در آنجا مستقر شدند. همین امر موجب شد خانواده لیدل با لوئیس کارول که استاد ریاضی آکسفورد بود آشنا شوند. آلیس و خواهر کوچک‌ترش عاشق داستان‌ها و قصه‌های لوئیس بودند و اینطور در کتاب‌ها ثبت شده که لوئیس کارول طرح اولیه این داستان را ابتدا برای آلیس و خواهرش تعریف کرده و بعدها آن را برای او نوشته است.

۲. کتاب آلیس در سرزمین عجایب سال‌ها بعد از انتشارش الهام‌بخش پزشکان برای نامگذاری یک بیماری عجیب شد. این بیماری که با الهام از اثر لوئیس کارول «سندرم آلیس در سرزمین عجایب» نام گرفت نام یک بیماری شد که افراد مبتلا به آن توانایی تشخیص اندازه واقعی اشیاء را نداشتند و اجسام را بزرگتر و یا کوچک‌تر از آنچه بود مشاهده می‌کردند. درست اتفاقی که برای آلیس در سرزمین عجایب می‌افتد او با خوردن یک معجون تغییر اندازه می‌دهد و اجسام را بزرگ و کوچک می بیند.

۳. لوئیس کارول خود نیز به این بیماری مبتلا بود اما به آن واقف نبود تا سرانجام روانپزشک انگلیسی "جان تاد" موفق به شناسایی و کشف بیماری وی شد.

۴. نسخه اصلی کتاب آلیس در سرزمین عجایب که در سال ۱۸۶۴ به قلم کارول نوشته شده تصویرسازی‌هایی داشته که شخص کارول آنها را طراحی کرده بود. تصویرهایی که بخش زیادی از آنها را می‌توان در قالب تصویرسازی‌های خوب از آنها یاد کرد.

۵. نام واقعی لوئیس کارول، چالرز لاتویج داجسون بود که با نام مستعار لوئیس کارول آثارش را منتشر می‌کرد.

۶. فروش و عرضه رمان آلیس در سرزمین عجایب در سال ۱۹۳۱ در چین ممنوع شد. آن زمان چینی‌ها معتقد بودند که حیوانات نباید با زبان انسان‌ها با آنها سخن بگویند.

۷.از کتاب آلیس در سرزمین عجایب فیلم‌ها و سریال‌های متعددی توسط کارگردانان ساخته شد و تعداد زیادی از آنها موفق به دریافت جایزه اسکار، جایزه گلدن گلوب و بفتا شدند.

۸. درختی که گربه معروف داستان آلیس در سرزمین عجایب روی آن زندگی می‌کند الهام گرفته از یک درخت واقعی است که در باغ پشت خانه آلیس لیدل و روبروی کلیسای آکسفورد قرار داشت.

۹. ملکه ویکتوریا بعد از مطالعه آلیس در سرزمین عجایب از کارول خواست تا کتاب بعدی‌اش را به او تقدیم کند.

۱۰. پیش از آنکه اثر لوئیس کارول معروف شود او عنوان "ماجراهای آلیس در زیرِ زمین" را برای این داستان انتخاب کرده بود.

۱۱. در سال‌های گذشته بسیاری از کارشناسان این سوال را مطرح کردند؛ آیا ماجرای آلیس در سرزمین عجایب یک ماجراجویی در رویای کودکانه است یا چیزی فراتر از آن است و معانی و مفاهیمی دیگر در لایه‌های آن پنهان شده؟ آیا این اثر تحت تاثیر مواد مخدر رایج در آن دوران مثل LSD یا حشیش خلق شده است؟

۱۲. برخی از منتقدان، نوشیدن معجون و مصرف قارچ در اثر کارول را تبلیغ و ترویج مصرف موادمخدر می‌دانند اما هنوز نتوانستند ادله لازم از علاقه این نویسنده به مواد و یا اهدافش از ترویج مصرف آن را مطرح کنند و یا آن را اثبات کنند.

۱۳. برخی از منتقدان و علاقمندان به روانکاوی داستان آلیس در سرزمین عجایب و ماجراجویی‌های او را به زایمان تشبیه کرده‌اند. از آنجا که آلیس در پایان سفرش از لانه خرگوش خارج می‌شود این روانکاوان این داستان را به بارداری تشبیه کرده‌اند که آلیس بعد از نوشیدن معجون که از دیدگاه روانکاوان مایع آمنیوتیک است و در جریان کشف و تجربه دنیای هیجان انگیز پیرامونش از محیط بسته خانه خرگوش که به بدن مادر تشبیه شده برای شناخت دنیای واقعی متولد می‌شود.

۱۴. از زمانی که آلیس در سرزمین عجایب منتشر شد تا امروز به بیش از ۲۰۰ زبان ترجمه و منتشر شده است.

۱۵. لوئیس کارول علاوه‌بر علاقه به ادبیات به ریاضیات و منطق عشق می‌ورزید. او استاد ریاضیات دانشگاه آکسفورد بود و می‌توانید برخی از تئوری‌های ریاضی را در روایت‌های داستانی‌اش در آلیس در سرزمین عجایب ببینید.

۱۶. کارول در شخصیت‌پردازی‌های داستانش از شخصیت‌هایی که در زندگی واقعی‌اش می‌دید الهام می‌گرفت. برای مثال طوطی استرالیایی در داستان آلیس در سرزمین عجایب لکنت زبان دارد که یادآور خواهر کوچکتر آلیس لیدل است.

۱۷. سوپ لاک‌پشت که در داستان آلیس در سرزمین عجایب وجود دارد در دهه ۱۸۶۰ به عنوان یک غذای رایج و گران هواداران خودش را داشته است.

۱۸. علی‌رغم اقبال خوب داستان آلیس در سرزمینن عجایب بعد از مرگ کارول و اقتباس‌های سینمایی که از آن صورت گرفت این اثر در زمان حیات نویسنده و تا بیست سال پس از نگارش آن در جمع علاقمندان به آثار کودکان چندان محبوب نبود.

۱۹. اسکار وایلد نویسنده صاحب‌نام یکی از طرفداران پر و پاقرص این داستان بوده است.

۲۰. نسخه اصلی لوئیس کارول که دستنویس او بود در سال ۱۹۹۸ بیش از یک میلیون دلار فروخته شد. و در آخرین ارزیابی‌های صورت گرفته این روزها ارزشی برابر با ۲ میلیون و دویست و چهل هزار دلار دارد.

 

لماذا لا يشتاقون مثلنا...ألا يوجد في مدينتهم ليل؟

 

چرا مثل ما [دلتنگ] نمی‌شوند

مگر شهرشان شب ندارد؟

 

محمود درویش 

22کلمه ژاپنی که معادل انگلیسی ندارند

برخی از کلمات ژاپنی هستند که معادلی برای آنها به زبان انگلیسی در ترجمه وجود ندارند لذا ممکن است به همین دلیل برای بسیاری از انگلیسی زبان ها زیبایی لازم را نداشته باشد اما توصیف معانی آنها تصویر زیبای این کلمات را برای هر شخصی هویدا میکند و باعث می شود علاقه زبان آموزان به یادگیری و ترجمه ژاپنی کلمات دو چندان شود.

 

طوفان گلبرگ

در زبان ژاپنی از کلمه Hanafubuki برای توصیف ریزش گلبرگ های شکوفه گیلاس بر روی زمین به صورت ماسه ای و پخش شده استفاده می شود زمانی که شدت ریزش گلبرگ ها زیاد می شود از این کلمه استفاده می کنند این کلمه در انگلیسی به   Flower Petal Storm  معنا می شود.

 

 زیبایی در نقص

در زبان  ژاپنی برای توصیف یک شی زیبا که در ظاهر ممکن است نقصی داشته باشد از کلمه Wabi-sabi  استفاده می شود به همین خاطر هنرمندان برای توصیف و به تصویر کشیدن درست کلمه از تصویر هنری آثار زیبایی استفاده می کنند که ممکن است ترک و یا شکستگی جزئی داشته باشند در زبان انگلیسی این کلمه را با  Beauty in Imperfection تفسیر و معنا می کنند.

 

............

 

برای مطالعه سایر موارد اینجا کلیک کنید.

منبع : parsistrans.com

خوانش هنر ژاپنی از دریچه مفهوم دو واژه  "یوجو" و "یوگن"

آنچه مسلم است هنر ژاپن از زیبا شناسی خاصی برخوردار است که می توان آن را متأثر از آئین دائو دانست که در دوران قرون وسطی به این سرزمین راه یافته است. عنصر کمینه گرایی، راز و عمق در شعر و ادبیات و همچنین عناصر ناتمام در نقاشی و طراحی از اهمیت خاصی برخوردار می شود. این عناصر هر یک به مرور زمان از شاخصه های هنر ژاپنی محسوب شده و امروزه نیز در آثار هنرمندان مینیمالیسم و پست مدرن رگه هایی از این عناصر همچنان به چشم می آید. لازم به ذکر است برای شناخت و درک درست از هنر و فرهنگ یک کشور می بایست تا حدودی از اصطلاحاتی که در زمینه هنر آن سرزمین بکارگرفته می شود آشنا شد. چراکه خوانش آثار هر سرزمین باید از دریچه نگاه فرهنگ آن سرزمین باشد تا به درستی آن را درک کرد. به همین جهت برای فهم آثار هنری ژاپن لازم است با دو اصطلاح بکارگرفته شده در ادبیات ژاپن آشنا شد که نقش کلیدی در خوانش آثار دارند.

 

یوجو

"یوجو" اصطلاحی است که در قرون وسطی در فرهنگ و ادبیات ژاپن استفاده می شد. کوساناگی ماسائو در تحلیل خود یک اصطلاح عمده ی شعری بسیار رایج در ژاپن سده های میانه را پی گرفت، یعنی همین اصطلاح یوجو که معنی آن «معنای باقی مانده» است، بطوریکه پس از خواندن شعر، هنگامی که شعر به پایان می رسد، هنوز جایی در مفهوم نمی یابد. که آن به جهت دلالت های ناگفته با محتوای غنی شعر دارد. یوجو به معنای «احساس باقی مانده» است؛ نوعی غنای تأثیر گذار و معنایی که پس از خواندن قطعه شعری همچنان بیان نشده می ماند.

«شعر خوب آن است که حرفی برای گفتن باقی بگذارد.»

 

یوگن

    اصطلاح "یوگن" به معنی«راز و عمق» را ایده آل زیبایی شناختی هنرهای زیبای ژاپن در سده های میانه می دانند. این اصطلاح نیز از همان بار معنایی یوجو برخوردار است. چنانچه نمی توان آنها را از یکدیگر متمایز کرد.

    شوءتِتسو می گوید: "یوگن [یعنی] چیزی که در دل است امّا به زبان نمی آید. ماه را ابری رقیق می پوشاند، یا که شاخ و برگ روشن درختان بالای کوه در مِه پاییزی پنهان می شود"

 

برای مطالعه ی متن کامل این تحقیق بر اینجا کلیک کنید

 

نوشته : فرزانه تاک

منبع : پایگاه خبری یکتا www.yektapress.com

در گوشه‌ای از ذهنت

        به انتظارِ خود نشستم؛

                             نیامدم

                                      نیامدم

                                               نیامدم ...

 

جمال ثریا


 

تو را دوست می دارم

پل الوار

ترجمه احمد شاملو

 

تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران

و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می شود،

برای خاطر نخستین گل ها

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.

جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس

اندک می بینم.

بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم

میان گذشته و امروز.

از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم

می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.

تو را دوست می دارم

برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست

تو را برای خاطر سلامت

به رغم همه آن چیزها

که به جز وهمی نیست

                              دوست می دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم

تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیست

تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

 

 

پرتره پل الوار - اثر سالوادور دالی

در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای

همیشه دوست بدارم" این جمله ی به ظاهر پیش پا افتاده را به دقت

بخوانید. از کلمه ی عشق مهمتر، کلمه های "همیشه" و "تمایل" است!

آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود،جاودانگی بود...

 

 میلان کوندرا

پس از شبي دراز و ديده اي بيدار، 

خورشيد، گيتي را زرپاشيدن گرفت

 

گر چه بهر من ديگر روشني نيست

چون اگر آفتاب را در خود نيابم

جستنش در جاي ديگر از ديوانگيست !

 

پان يانگ ، شاعر چيني

بانوی من

اگر دست من بود

سالی برای تو می ساختم

که روزهایش را

هرطور دلت خواست کنار هم بچینی

به هفته هایش تکیه بدهی

و آفتاب بگیری!

و هرطور دلت خواست

بر ساحل ماه های آن بدوی.

 

بانوی من

اگر دست من بود

برایت پایتختی

در گوشه ی زمان می ساختم

که ساعت های شنی و خورشیدی

در آن کار نکنند

مگر آنگاه که

دست های کوچک تو

در دستان من آرمیده باشند.

 

 

نزار قباني

هنرمند گرسنگی

 

 

در سپتامبر 2003 دیوید بلین در محفظه ای شیشه ای که کمی بیش از دو در دو متر

مساحت داشت و در ارتفاع نه متری از سطح زمین معلق بود به مدتِ چهل و چهار

روز زندگی کرد. در این مدت او جز 4.5 لیتر آب در روز چیز دیگری نخورد و ننوشید. این

نمایش در لندن برگزار شد و بلین پس از پایان بلافاصله به بیمارستان منتقل شد. او

در این مدت بیش از بیست و چهار کیلوگرم وزن از دست داد.

نمایش بلین پسمانده ی آن چیزی است که در «هنرمند گرسنگی» اتفاق می افتد.

در داستان هنرمند گرسنگی اثر کافکا مفهوم گرسنگی نه به عنوان عملی که ناشی

از تحمل رنج و نمایش استقامت است، که به عنوان امری ناگزیر که شق دیگری

برای آن متصور نمی توان شد به اجرا درمی آید. سقف مدت زمان در نظر گرفته شده

برای تحمل گرسنگی چهل روز برآورد شده، اما این مدت زمان نه به خاطر مراعات

حال هنرمند گرسنگی یا نگرانی از سلامت او، که به دلیل استقبال رو به افول

تماشاگران پس از روز چهلم تعیین شده. در واقع تنها کسی که از تکرار این نمایش

هرگز کسل نمی شود، خود هنرمند گرسنگی است. برای هنرمند گرسنگی هیچ

چیز هولناک تر از این نیست که گرسنگی از او دریغ شود. نگهبانانی که شبانه روز

پای قفس او کشیک می دهند و گاه فرصتی در اختیارش می گذارند تا دور از چشم

آنها چیزی بخورد، رنجش می دهند. سوءظن آن ها به سلامت نمایش عذابش می

دهد. آخر او آنقدر نومید است که نه توانش را دارد تا از این امیدوارتر باشد و نه

نومیدتر. بدترین لحظه برای او زمانی است که پس از چهل روز از قفس بیرونش می

آورند تا اندام نحیف اش را به نشانه ی پیروزی به حضار نشان دهند. پس از سالها که

دیگر تماشای این نمایش برای کسی جذابیتی ندارد، او همچنان ادامه می دهد،

چنانکه آخرین دیالوگ هایش وقتی از میان توده های کاه بیرونش می کشند، چنین

است: «همیشه دوست داشتم اراده ام در تحمل گرسنگی را تحسین کنید.»

سرپرست به نرمی گفت: «البته که تحسین می کنیم.» هنرمند گرسنگی گفت:

«ولی نباید تحسین کنید.» سرپرست گفت: «در این صورت تحسین نمی کنیم. ولی

چرا نباید تحسین کنیم؟» هنرمند گرسنگی گفت: «چون من مجبورم گرسنگی را

تحمل کنم، جز این چاره ای ندارم. [...] چون غذای باب میل خود را پیدا نمی کنم.

مطمئن باش اگر پیدا می کردم، مثل تو و دیگران بی کم ترین های و هوی شکمی از

عزا درمی آوردم.»

 هنرمند گرسنگی کافکا چیزی فراتر از بارون درخت نشین کالوینوست. همان که

روزی از درخت بالا رفت و هرگز از آن پایین نیامد. تحلیل مشهور اومبرتو اکو بر این اثر

ناظر بر قیاس موقعیت بارون با روشنفکر در جهان معاصر است. روشنفکری که گویی

برای فاصله گیری، گزیری جز بالا رفتن از درخت برایش نمانده. این تحلیل خاصیت

تمثیلیِ اثر را به بینشی نمادین فرو می کاهد. هنرمند گرسنگی کافکا روشنفکر

نیست. آیا شاعر است؟ این وسواسِ عظیم کافکایی به تحمل رنج و عذابی که از هر

آستانه ای برمی گذرد، تنهایی عظیمی که اوجِ فخرفروشی اش نمایش بدنی پوست

و استخوان است، و در نهایت نمایش محو گشتن. شاعری هست که گرسنه نباشد

و از ضعف رنج نبرد؟ آنکه چنین با زبان سر و کار دارد، حتماً انباشته از ضعف و

گرسنگی است دقیقاً به مفهوم جسمانی آن. روشنفکر شاید جز در بینشی تمثیلی

و در نهایت نمادین بالای درخت نرود، اما شاعر واقعاً گرسنه است.   

 

 

دومان ملکی

پاره ای از مقاله تکه خوانی ها نیچه دیوید بلین و شعر

مجله گلستانه ش 110

 

 

 

بخشی از هنرمند گرسنگی - کافکا (PDF)

 

انیمیشن هنرمند گرسنگی - (Tom Gibbons - The Hunger Artist (2002)(MP4

 (73 مگابایت )

   

اوزیماندیاس

 

 

مجسمه ممنون جوان از رامسس دوم در موزه بریتانیا .

 

 با خبر ورود آن به لندن الهام بخش سرودن اشعار اوزیماندیاس بوده است.

 

 

در ادامه مطلب می خوانید :

 

 

1- شعری از پرسی شلی

 

2- درباره ی اوزیماندیاس

 

3- توضیحاتی در خصوص سونِت Sonnet - غزل انگلیسی

ادامه نوشته

مجوسان

 به روشنی می توان دید که از مقطعی سه مرد "فرزانه"، پادشاه خوانده

 می شوند و کلاه یا دستار آنها جای خود را به تاج شاهی می دهد. در

 زمانی که نگاه به شرق قوت گرفته، آبای مسیحی آنها را به ایران و

 عربستان و هند نسبت می دهند، و زمانی که فتوحات استعماری رواج

 یافته، آنها را نمایندگان سه قاره ای می شمارند که در آن ....

 

 بقیه در این فایل ( PDF )

 

 

 

 

 ستایش مجوسان - هانس مملینگ - 1470 - نقاش فلاندری عصر رنسانس

 

 

 

 پتر پل روبنس

 

تکنیک:رنگ روغن روی بوم

/ابعاد  ۳۲۸ × ۲۴۷ سانتیمتر/تاریخ:۱۶۳۳-۱۶۳۴ میلادے

مکان:دانشگاه کمبریج،انگلستان

 

 

 

هیرونیموس بوش

 

 

.....  نام این سه مجوس یا "پیر فرزانه " به ترتیب : ملکیور، گاسپار و  بالتازار است. ملکیور پارسی، گاسپار هندی و بالتازار اهل بین النهرین (عراق) بوده است.

  

(مجوسان یا مغانی که نخستین ستایندگان عیسی بودند - نوشته : علی امینی نجفی )

شاید "نبودن"

 

"بودن" در غيابِ تو باشد

 

شاید ندیدنِ عبورت باشد

 

كه چونان شاخه گلی کبود

 

نورِ ظهرگاهان را در هم شِکنی.

 

 

شاید "نبودن"

 

ندیدنِ تو باشد

 

كه از ميان سنگ ها بُگذری

 

از میان غبار و مِه

 

شاید ندیدنِ فانوسی باشد

 

که دستان تو بلندش کرده است

 

 

آه که شاید "نبودن"

 

ندیدنِ تو در "آغاز" باشد

 

و در"پایان"،

 

شاید "نیامدن ات" باشد

 

شاید "نرفتن ات"

 

 

 پابلو نرودا

 

 

 

 از خودت برایم بگو

 

 بابک زمانی

هرگاه تو را می‌بوسم

 

پس از جدایی طولانی

 

احساس می‌کنم

 

نامه عاشقانه ای دستپاچه

 

در صندوق سرخ پست انداختم

 

 

   نزار قبانی

 

  خداوند فقط نامه های عاشقانه را جواب می دهد

بابا لنگ دراز عزیزم

 

 

بعضي آدم ها را نمي شود داشت

 

فقط مي شود يک جور خاصي دوستشان داشت

 

بعضي آدم ها اصلا براي اين نيستند که براي تو باشند يا تو براي آن ها...

 

اصلا به آخرش فکر نمي کني

 

آنها براي اينند که دوستشان بداري!

 

آن هم نه دوست داشتن معمولي نه حتي عشق

 

يک جور خاصي دوست داشتن که اصلا هم کم نيست

 

اين آدم ها حتي وقتي که ديگر نيستند هم

 

در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد...

 

 

 

 جین وبستر/  بابا لنگ دراز

سپیده که سر بزند

 

در این بیشه زار خزان زده 

 

شاید گلی بروید

 

شبیه آنچه در بهار بوییدیم

 

پس به نام زندگی 

 

هزگز نگو " هرگز "

 

 

پل الوار

اما اگر هیچ چیز 

 

نتواند ما را از مرگ برهاند 

 

لا اقل "عشق" 

 

از زندگی نجاتمان خواهد داد

 

 

پابلو نرودا

تو را فریاد می زنم که بشنوی

 

تو را هوار می کشم که بمانی

 

چه منگ و مست

 

چه هراسان

 

در این ظلمت ، پی ات می گردم

 

با خود تنهایم مگذار

 

با تنهایی ام تنهایم مگذار

 

نرو، بشنو، بمان

 

 

سزار وایه خو

بهشت يعني

 

يک موسيقي ملايم باشد

 

تو اين جا باشي

 

سرت روي پايم

 

دست راستم لاي موهایت

 

و دست چپم در حال نوشتن شعر...

 

اما صبر کن،

 

من که چپ دست نيستم!

 

...

 

مهم نيست،

 

تا آن روز تمرين مي‌کنم

 

اولويت هميشه با موهاي توست...

 

 

 

آنا گاوالدا

 

از کتاب «من او را دوست داشتم»                                          

داستانک :  من کجا هستم؟

وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت.

 

چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.

 

اوگفت: "آقای فوجیما، شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از

 

بمباران هیروشیما جان به در بردید، حالا در این بیمارستان در امان هستید."

 

 

با ضعف پرسیدم :" من کجا هستم؟"

 

آن زن گفت :" در ناگازاکی"

 

 

 آلن ای مایر

 

  گیتا گرگانی

ما نیاز داریم به نسلی جدید

 

که شخم زند آسمان را

 

منفجر کند تاریخ را

 

باورهایمان را.

 

 

نیاز به نسلی جدید داریم

 

که ببخشد

 

اشتباه هایمان را

 

 

 نزار قبانی

برنده جایزه "من بوکر" ۲۰۱۶

 

 

 

" پل بیتی" ، برای رمان « فروش کامل» ( SELLOUT ) برنده جایزه

 

من بوکر ۲۰۱۶ شد. نویسندۀ پنجاه وچهارسالۀ اهل لوس انجلس، اولین

 

رمان نویس آمریکایی است که برای هجوی های تلخ و گزنده درباره

 

سیاستهای نژادی آمریکا برندۀ جایزۀ من بوکر شده است. از نظر داوران،

 

رمان «فروش کامل»،  پل بیتی را در ردیف کسانی چون مارک تواین و

 

جاناتان سویفت قرار می دهد. پل بیتی در این نوشتار رمزورازها و

 

ماجراهایی را روایت می کند که الهام بخش او در نوشتن رمانش بوده اند.

 

 

گاردین :

سخت می‌شود گفت این کتاب از کجا آمد. از جهتی شاید این کتاب یک

 

طلسم باشد: تلاشی برای بازآفرینی گرمای سحرآمیز بادهای شهر

 

سانتا آنا، روزهای بی‌دغدغۀ موج‌سواری در ساحل سانتا مونیکا، لذت

 

دنبال‌کردن باچ (سگ خانواده‌مان) در میان درخت‌های هلو و لیموی

 

حیاط خلوت. لذت دویدن به‌سوی خانه، پس از تمام‌شدن مدرسه، برای

 

نوشیدن پُنچ (نوشیدنی میوه) و تماشای «حقه‌بازهای کوچک» در

 

تلویزیون با خانواده چاکن. که بعد از آن، من و بقیه پسرها - جری، چارلی

 

و بیلی-  و گاهی هم رونالد کیتون سراغ چهرۀ مشهور محله‌مان ادی

 

اسمیت می‌رفتیم تا به قولش عمل کند: قول داده بود، وقتی اجازه

 

کارمان را گرفتیم، نقشی در فیلم‌های سینمایی برای مان دست و پا

 

کند. (او بنیان‌گذار «انجمن بدلکارهای سیاه‌پوست» و یکی از دستیاران

 

کلابر لنگ رقیب راکی در «راکی ۳» بود.)

 

 

و، برعکس، " فروش کامل " یک باطل‌السحر هم هست، تلاشی بیهوده

 

برای دفع و التیامِ نفرین و تناقضات کسی که در جامعۀ عمدتاً سفیدپوستِ

 

غرب لوس‌‌آنجلس، و به تبع آن کل آمریکا، در زمرۀ کارگران و رنگین‌پوستان

 

است: همۀ فرارهای مان از دست پلیس، قلدرهای محل و سگ‌های

 

ولگرد؛ بوی شیرین گرد فرشته (داروی توهم‌زای فن‌سیکلیدین)؛ کتک‌

 

کاری‌ها؛ ترس؛ خودکشی‌های محل؛ قتل‌عام در رستوران زنجیره‌ای بابز

 

بیگ ‌بوی؛ و، علی‌رغم افزایش نرخ جنایت، ارزش خانۀ سه‌خوابۀ ساده

 

مادرم در دورۀ رونق املاک سر به فلک کشید، چون بالاخره آنجا غرب

 

لوس‌آنجلس است! ماجرای رالف نیدر، قهرمان من، که مردد بود باراک

 

اوبامای منتخب قرار است عمو سام شود یا عمو تام (۱) ؛ ماجرای دو

 

وزیر سیاه‌پوست، کاندولیزا رایس و کالین پاول، پرچم‌داران جنگی که به

 

‌وضوح بیهوده و ناعادلانه بود.

 

 

ولی درست که فکر می‌کنم، نزدیک‌ترین ماجرا به یک آفرینش واقعی

 

همان مسیری است که هربار در مسیر خانه به لوس‌ آنجلس باید پشت

 

فرمان بنشینم. با ۱۶۰ کیلومتر مسیر رفت و برگشت، یک سفر شبانه

 

است که معمولاً در ابتدایش راه شمال را به طرف خیابان رابرتسون و

 

سپس بلوار سانست می‌روم، بعد به غرب به سمت اتوبان ساحلی.

 

اهمیت این مسیر رانندگی را نمی‌توانم در کلمات بگنجانم. من لوس‌آنجلس

 

مصنوعی کسالت‌بار را ترک می‌کنم، به قصد رسیدن به زیبایی باشکوه

 

بورلی‌هیلز (۲) و پالیسیدز (۳) ، تفرجگاه‌های ساحلی مالیبو و زوما؛ و

 

در میانۀ خاطرات کودکی‌ام تخیل می‌کنم که اگر شهر را ترک نکرده بودم

 

 

 

 

«فروش کامل» یک تلاش بیهوده برای محو داغ لعنت عضویت در طبقه

 

کارگر یا رنگین پوست در لوس آنجلس است

 

چه جور آدمی می‌شدم.

 

هنوز هم امید دارم یک سیاه‌پوستِ ساحل‌نشین شوم، در جست‌وجوی

 

گنج، که فلزیابش را روی ماسه‌های ساحل می‌گیرد بلکه سکه‌های طلا

 

و جواهراتی را پیدا کند که جهان‌گردهای اسپانیایی از قرن هجدهم تا

 

بیست‌ویکم به‌جا گذاشته‌اند. با آن خیابان مسطح، وقتی ترافیک سبک

 

باشد، مثل هرجای کالیفرنیا کافی است به اتوبان برسید. و آنجا، پیش

 

به‌سوی ستاره‌ها، یک دست روی فرمان، یک دست روی رادیو برای گرفتن

 

موسیقی جاز ایستگاه KLON (که الآن اسمش KKJZ شده است)،

 

اینجاست که این کتاب را «نوشتم». به تنها خاطرۀ خوبم از پدرم فکر

 

می‌کنم: شش سالم بود، روی پایش نشستم تا «راننده» فولکس اسپرتی

 

شوم که در طول ساحل در دلِ باد جلو می‌رفت. در فکر اینم که اسم

 

«خانه» گذاشتن روی شهری که نمی‌شناسمش یعنی چه، اینکه چه

 

ساعت‌های بی‌شماری تحقیق کردم تا سر از این قصه درآورم، و البته

 

از رمز و رازهای سیستم حمل‌ونقل لوس‌آنجلس، موج‌شکن‌ها، و البته

 

معنای سیاه‌پوست بودن. اخیراً، در مصاحبه‌ای در بی‌بی‌سی، جورجِ

 

شاعر (۴) از من پرسید که آیا پان-افریکن (۵) هستم؟ و این کتاب

 

پاسخ من است که از حیرت شانه بالا می‌اندازم، چون حتی پان-

 

پُل‌بیتی هم نیستم.

 

اطلاعات کتاب‌شناختی:

 

بیتی، پل. فروش کامل. انتشارات فرار، استراوس اند ژیرو. ۲۰۱۵

 

Beatty, Paul. The Sellout: A Novel. Farrar, Straus and Giroux. 2015

 

 

 

 

________________________________________

 

پی‌نوشت‌‌ها:

 

* این مطلب در تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۱۶ با عنوان

 

How to write a Man Booker novel           

: six shortlisted authors share their secrets

در وبسایت گاردین منتشر شده است و سایت ترجمان در تاریخ ۵ آبان

 

۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان معنای سیاه‌پوست بودن ترجمه و منتشر

 

کرده است.

 

http://tarjomaan.com/vdci.uavct1arybc2t.html

 

[۱] هنگامی که آرای اولیۀ انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در سال

 

۲۰۰۸ اعلام شد و مشخص شد که باراک اوباما رأی غالب را به دست

 

آورده است، نیدر در مصاحبه‌ای پرسید که آیا اوباما می‌خواهد عمو سام

 

شود که قرار است از کل کشور دفاع کند، یا عمو تام که خدمت‌کار

 

بنگاه‌های بزرگ و وال‌استریت است؟ واژۀ «عمو سام» از اوایل قرن

 

نوزدهم به‌عنوان نماد حاکمیت ملی مطرح شده است. خاستگاه

 

«عموم تام» به رمانی با نام کلبه عموم تام در سال ۱۸۵۱ برمی‌گردد

 

و در اصل به سیاه‌پوستانی اشاره می‌کند که رفتار براندازانه علیه قدرت

 

سفیدپوستان دارند یا با خودشیرینی تلاش می‌کنند محبوب سفیدپوستان

 

شوند. این تعبیر نیدر، آن هم در شب انتخاب اولین رئیس‌جمهور

 

سیاه‌پوست آمریکا، انتقادهای زیادی را هم برانگیخت.

 

[۲] Beverly Hills: شهری در حوالی لوس‌ انجلس که اقامتگاه بسیاری

 

از ستارگان هالیوود است.

 

[۳] Palisades: منطقه‌ای ساحلی در حوالی لوس‌انجلس.

 

[۴] George the Poet: نام هنریِ رپر و سخن‌پرداز بریتانیایی

 

(متولد ۱۹۹۱) است که به مسائل اجتماعی و سیاسی نیز علاقه‌مند است.

 

[۵] Pan-Africanist: جنبشی جهانی که درصدد تحکیم پیوند میان همه

 

آن‌هایی است که تبارشان به آفریقا بازمی‌گردد. 

عشق پنهانی " فرانسوا میتران "

فرانسوا میتران، رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه، به "اغواگر" بزرگ

 

سیاست این کشور معروف بود. و حالا، بعد از گذشت ۲۰ سال از مرگش،

 

بار دیگر دارد فرانسه را اغوا می کند .امسال گل سر سبد بازار نشر فرانسه

 

کتابی است که این هفته منتشر شد: "نامه های میتران به آنه" - کتابی

 

شامل بیش از ۱٫۲۰۰ نامه که او از ۱۹۶۲ تا زمان مرگش در ۱۹۹۶ به

 

معشوقه پنهانی خود ( و از ۱۹۷۴، مادر بچه اش ) "آنه پنژو" نوشته بود .

 

ما در این نامه ها با روی دیگر شخصیت آقای رئیس جمهور مواجه می شویم

 

که به هیچ عنوان در سالهای حیاتش در ملاء عام دیده نشده بود؛ پر از عشق،

 

لطافت و صمیمیت. آن هم با ادبیاتی که منتقدان ادبی را به وجد آورده.

 

اصلا عجیب نیست که انتشار این کتاب - همزمان با صدمین سالگرد تولد

 

میتران در نزدیکی منطقه کُنیاک - به ابراز گسترده حس دلتنگی برای مرد

 

بزرگی همراه بوده که رئیس جمهوران امروزی فرانسه در برابرش خرد و کوچک

 

به نظر می رسند. میتران ۴۶ ساله زمانی در ساحل اوسه گور در جنوب غربی

 

فرانسه با آنه پنژو آشنا شد که عضو سوسیالیست سنا بود و سابقه وزارت

 

هم داشت. او ۲۷ سال از "آن" بزرگتر بود. همانطور که از این نامه ها مشخص

 

است، آنه بدون شک مهمترین زن در زندگی میتران بوده.

 

 

 

 

            ( فرانسوا میتران و آنه بنژو در خرابه های باستانی شهر رم - ایتالیا - 1975 )

 

 

 

آقای میتران در سال ۱۹۴۴ با همسرش "دنیل گوس" ازدواج کرده بود و از

 

او دو پسر داشت:  ژان-کریستف و ژیلبر. دنیل عقاید سیاسی قاطع خود را

 

داشت و در طول  زندگی سیاسی فرانسوا میتران همراه و همدم رسمی او

 

محسوب میشد. اما در پشت صحنه، میتران داشت عشقش به " آن " را

 

پرورش می داد و به دست این عشق پرورده می شد. آنه پنژو در سالهای بعد

 

متخصص سبک مجسمه سازی رایج در قرن نوزدهم شد و در موزه اورسی

 

پاریس به عنوان موزه دار شروع به کار کرد. آنها با وجود اختلاف سنی زیادشان

 

علائق مشترک زیادی داشتند، از جمله ادبیات، فرانسه، هنر و اندیشه.

 

و مشخص است که میتران حس می کرده که می تواند با آنه در سطحی

 

تقریبا روحانی به گفت وگو بنشیند و از ته دل با او صحبت کند. او بلافاصله

 

بعد از اینکه در سال ۱۹۶۴ عاشق یکدیگر شده بودند، می نویسد:

 

 

 " نزدیک به تو، متحد با تو، در تو - من جز این نیستم. این تضادی باورنکردنی

 

است: درست در لحظه ای موجودیت پیدا می کنم که در تو حل می شوم."

 

 

میتران در نامه هایش "آن" را "نانون"، "نانور" و "انینور" صدا می کند و "آن"

 

هم در پاسخ به میتران می گوید "چِچینو". البته در میان تحبیب و بیان

 

احساسات جنسی از مسائل سیاسی و روزمره هم در این نامه ها صحبت

 

می شود و آقای میتران ( او قطعا احتمال می داده که این نامه ها زمانی

 

منتشر خواهند شد ) از آنها برای برشمردن تک تک قدم هایش در مسیر

 

عروج به جایگاه رئیس جمهور استفاده می کند. تولد "مازارین"، دخترشان،

 

در ۱۹۷۴ مصادف است با کاهش تعداد نامه ها. آنها از آن تاریخ به بعد به

 

نوعی زندگی خانوادگی سه نفری داشتند - هر چند در خفا - و لذا نیاز

 

کمتری به نامه نگاری حس می شد. او در پایان زندگی، هنگامی که از

 

سرطان رنج می برد، در نامه ای از جزیره بل ایل در منطقه بریتانی می

 

نویسد:

 

 

"شادی من به فکر کردن به تو و عشق به تو وابسته است."

 

"تو همیشه به من اضافه کرده ای. تو شانس من در زندگی بوده ای. چطور

 

ممکن است عشقم به تو بیشتر و بیشتر نشود؟ "

 

 

 

 

( آقای میتران در بازدید از موزه اورسی به آنه بنژو که در آنجا کار می کرد نگاه می کند - 1986 )

 

 

 

تقریبا همه واکنش ها به این کتاب مثبت بوده. همانطور که سرمقاله نویس

 

روزنامه اقتصادی "اکو" می نویسد:

 

 

"کسی اصلا فکر می کرد که میتران روزی به دل های ما راه یابد؟"

 

 

برای علاقه مندان میتران، ارزش این نامه ها تنها به این نیست که ثابت

 

می کنند قهرمانشان سبک ادبی زیبایی داشته. بلکه اهمیتشان در این

 

است که برداشت شایع مردم فرانسه از میتران به عنوان فردی متفرعن

 

و بدبین را به چالش می کشند. برای خیلی های دیگر اما یادآور این

 

حقیقت اند که میتران - فرای همه کاستی هایش - حداقل در قامت رئیس

 

جمهور می گنجید. یکی از سرگرمی های این چند روز مقایسه دو ساکن

 

اخیر کاخ الیزه با میتران و خندیدن به اظهارات عاشقانه سطح پایین آنها بوده:

 

 

"رابطه ام با کارلا ( برونی ) اصل جنس است!" - نیکولا سارکوزی، و "در

 

اینجا اعلام می کنم که به زندگی مشترک خود با والری تیریویلر پایان داده ام"

 

- فرانسوا اولاند (در یک اطلاعیه رسمی).

 

 

اما چاپ این کتاب با صلاحدید کامل آنه پنژو که حالا ۷۳ سال دارد صورت

 

گرفته. او که همه این هزار و ۲۱۸ نامه را در طول این سالها در جعبه های

 

کفش نگه داشته بود، تنها به این شرط حاضر به انتشار آنها شده که هیچ

 

نقشی در تبلیغات این کتاب بازی نکند. هیچ مصاحبه ای ترتیب داده نشده.

 

بعضی ها می گویند که او می خواهد حقیقت امر را بیان کند. سالها است

 

که فرانسوی ها به او به چشم قربانی نگاه کرده اند: عاشقی که مجبور

 

شده بود عشقش را مخفی کند و مرگ میتران را تنهایی با دخترش به عزا

 

بنشیند. اما او با این کتاب به یکی از شخصیتهای اصلی داستان فرانسه

 

متاخر تبدیل می شود.

 

 

 

فرانسوا میتران کیست :

 

• رئیس جمهور فرانسه بین سالهای ۱۹۸۱ و ۱۹۹۵ - او مجددا سوسیالیسم

 

را در فرانسه زنده کرد و رابطه با آلمان را برای اتحاد در اروپا مهم می دانست.

 

• او که در ابتدای جنگ جهانی دوم مجروح شده بود به حکومت ویشی

 

پیوست که با آلمان نازی همکاری می کرد.

 

• بعدها به نیروهای مقاومت پیوست و بعد از دیدار با ژنرال شارل دو گل

 

عضو دولت موقت او شد.

 

• او در سال ۱۹۴۴ با دنیل ازدواج کرد و چند سالی در دهه های ۴۰ و ۵۰

 

وزیر بود.

 

• حاصل ازدواج آنها سه پسر بود که یکی در دو ماهگی درگذشت.

 

• میتران در سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۷۴ نامزد ریاست جمهوری شد ولی به

 

ترتیب از شارل دو گل و سپس والری ژیسکار دِستن شکست خورد.

 

• در ۴۶ سالگی با آنه پنژو که در آن زمان ۱۹ ساله بود آشنا شد - دخترشان

 

مازارین در ۱۹۷۴ به دنیا آمد.

 

• او در پی ابتلا به سرطان پروستات در ژانویه ۱۹۹۶ درگذشت.

 

 

 

 ( برگرفته از کتاب "نامه های میتران به معشوقه اش"/ نوشته :

 

هیو اسکوفیلد / منبع : بی بی سی فارسی )   @renaissancetranslate

 

 

 

 

 

 

( مراسم تشییع جنازه میتران - در ردیف عقب آنه بنژو با کلاه سیاه در کنار دخترش مازارین

 

و در ردیف جلو، دنیل ، همسر رسمی میتران و ژان - کریستف پسرش )

 

 

 

زن

 

مردی ثروتمند یا زیبا 

 

و یا حتی شاعر نمی خواهد

 

او مردی می خواهد

 

که چشمانش

 

را بفهمد

 

آنگاه که اندوهگین شد

 

با دستش 

 

به سینه اش اشاره کند و بگوید: 

 

اینجا سرزمین توست....

 

 

نزار قبانی

" باب دیلن " برنده نوبل ادبیات 2016

واقعه ای که بسیاری را شگفت زده کرد.

 

 

 

"باب دیلن" (متولد ۱۹۴۱) ترانه سرای معروف آمریکایی به عنوان برنده

 

نوبل ادبیات ۲۰۱۶ معرفی شد و این برای نخستین بار است که جایزه نوبل

 

ادبیات به یک ترانه سرا اهدا می شود. هرچند او این جایزه را به خاطر

 

"خلق تعابیر جدید شاعرانه در سنت شعر آمریکایی" دریافت می کند، اما

 

چون کارهایش در چارچوب رمان، شعر و داستان‌نویسی معمول ادبیات قرار

 

نمی‌گیرد، باعث انتقاد بسیاری از افراد شده و دریافت این جایزه را بحث

 

برانگیز کرده است.

 

فرهنگ موسیقی و ترانه سرایی آمریکا بیش از پنج دهه از او و آثارش تاثیر

 

پذیرفته است. موضوعاتی چون جنبش های اعتراضی مردمی، حقوق بشر،

 

حقوق مدنی، سیاهپوستان، جنبشهای ضد جنگ، فلسفه و ادبیات

 

مجموعه ای بزرگ از آثار او را تشکیل می دهند.

 

"سارا دانیوس" دبیر دائمی آکادمی سوئدی نوبل با اعلام این خبر ....

 

 

 

(( بقیه در ادامه مطلب ))

 

[ با موضوعاتی بسیار متنوع : خبر، عکس، فیلم، موسیقی، زندگی نامه و ...]

ادامه نوشته

باید کسی را پیدا کنم

 

دوستم داشته باشد

 

آنقدر

 

که یکی از این شب های لعنتی

 

آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید

 

هیچ نگوید...

 

هیچ نپرسد...

 

 

 نزار قبانی