تو را می خواهم

 

برای پنجاه سالگی

 

شصت سالگی

 

هفتاد سالگی

 

تو را می خواهم

 

برای خانه ای که تنهاییم

 

تو را می خواهم برای چای عصرانه

 

 

تلفن هایی که می زنند

 

و جواب نمی دهیم

 

تو را می خواهم برای تنهایی

 

تو را می خواهم وقتی باران است

 

برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی

 

نیمکت های سراسر پارک های شهر

 

برای پنجره ی بسته

 

و وقتی سرما بیداد می کند

 

 

تو را می خواهم

 

برای پرسه زدن های شب عيد

 

نشان كردن يك جفت ماهی قرمز

 

تو را می خواهم

 

برای صبح

 

برای ظهر

 

برای شب

 

برای همه ی عمر

 

 

 

 نادر ابراهيمی 

نامه ی سوم

بانو

بانوی بخشنده ی بی نیاز من!

این قناعت تو، عجب دل مرا می شکند...

این چیزی نخواستنت، و با هرچه که هست ساختنت...

این چشم و دست و زبانِ توقع نداشتنت

و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن

که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم...

کاش چیزی می خواستی مطلقاً نایاب

که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم..

کاش می توانستم همچون خوبترین دلقکان جهان،

تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم....

کاش می توانستم همچون مهربان ترین مادران،

رد اشک را از گونه هایت بزدایم....

کاش نامه ای بودم، حتی یک بار، با خوبترین اخبار.....

کاش بالشی بودم، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت

کاش، ای کاش، که اشاره ای داشتی، امری داشتی

نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی......

آه که این قناعت تو، این قناعت تو دل مرا عجب می شکند....... 


   نادر ابراهیمی ، برگرفته از کتاب " چهل نامه ی کوتاه به همسرم "

یک عاشقانه آرام

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

گل از تو گلگون تر

امید از تو شیرین تر

نمی شود پاییز

فضای نمناک جنگلی اش

برگ های خسته ی زردش

غمگین تر از نگاه تو باشد

نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم

...

نمی شود که شب هنگام

عطر نگاه تو باشد

"محبوبه های شب" هم باشند.

نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی

درست همین طور که هستی

و من, هزار بار خوبتر از این باشم

و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.

نمی شود، می دانم

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

 

نادر ابراهیمی                                               

Photo: ‎صبور باش عزیز من ، صبور باش تا بتوانم کلمه ای نو، جمله ای نو، و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو اینگونه تهی دست و خجالت زده نباشم....
بانوی من باید مطمن باشد که می توانم به خاطرش واژه هایی بیافرینم، همچنانکه دیوانی....
با وجود این، من و تو خوب می دانیم که عشق ، در قفسِ واژه ها و جمله ها نمی گنجد- مگر آنکه رنجِ اسارت و حقارت را احساس کند.
عشق برای آنکه در کتاب های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم بُنیه می شود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.


نادر ابراهیمی - چهل نامه کوتاه به همسرم‎

صبور باش عزیز من ، صبور باش تا بتوانم کلمه ای نو، جمله ای نو، و کتابی نو، فقط برای تو بسازم و بنویسم، تا در برابر تو اینگونه تهی دست و خجالت زده نباشم....
بانوی من باید مطمن باشد که می توانم به خاطرش واژه هایی بیافرینم، همچنانکه دیوانی....
با وجود این، من و تو خوب می دانیم که عشق ، در قفسِ واژه ها و جمله ها نمی گنجد- مگر آنکه رنجِ اسارت و حقارت را احساس کند.
عشق برای آنکه در کتاب های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم بُنیه می شود.
عزیز من!
عشق، هنوز از کلام عاشقانه بسی دور است.


نادر ابراهیمی - چهل نامه کوتاه به همسرم