رفت آن سوار کولی : شعری از سیمین بهبهانی و اجرایی از همایون شجریان

 

 

رفت آن سوار، کولي، با خود تو را نبرده


شب مانده است و با شب، تاريکي فشرده

 

 

کولي کنار آتش رقص شبانه ات کو؟


شادي چرا رميده؟ آتش چرا فسرده؟

 

 

خاموش مانده اينک، خاموش تا هميشه


چشم سياه چادر با اين چراغ مرده

 

 

رفت آنکه پيش پايش دريا ستاره کردي


چشمان مهربانش يک قطره ناسترده

 

 

در گيسوي تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه


اين شب نداشت ــ آري ــ الماس خرده خرده

 

 

بازي کنان زگويي خون مي فشاند و مي گفت


روزي سياه چشمي سرخي به ما سپرده

 

 

مي رفت و گرد راهش از دود آه تيره


نيلوفرانه در باد پيچيده تاب خورده

 

 

سوداي همرهي را گيسو به باد دادي


رفت آن سوار با خود، يک تار مو نبرده

 

 

سیمین بهبهانی

 

 

اجرایی با صدای همایون شجریان ( MP3) { لطفا روی عکس کلیک نمایید }

 

 

 

 

 

کولی در ادبیات ( مقاله PDF )

عکسی زیبا از صادق خان هدایت در کافه نادری

نقدجامع يك داستان

 

فایل ( PDF ) نقدجامع يك داستان

گروتسک

گروتسک یک مفهوم هنری و ادبیاتی ‌ست؛ پدیده‌ای که تلفیقی از واقعیت

 

و خیال، یا تناقض باشد. گروتسک می‌تواند وضعیت یا مکان یا موجودی

 

مضحک، متناقض، بی‌تناسب و یا ترسناک باشد. بنابراین، گستره معنایی

 

گروتسک می‌تواند تعاریف زیادی را دربرگیرد.

 

در زبان انگلیسی واژه Grotesque به معنای هرچیزی‌ست که به شکل

 

چندش‌آوری زشت و یا مضحک باشد.  استفاده از این واژه در قرن شانزدهم

 

باب شد. اصل این واژه از Grotto در زبان ایتالیایی آمده که ....

 

 

بقیه در این فایل ( PDF )

فلش فیکشن

فلش فیکشن یا داستانک، نوعی ژانر ادبی است که این روزها بین

 

نویسنده‌ها محبوبیت یافته و هر کس سعی کرده تعریفی از آن به دست

 

دهد. درباره اینکه فلش فیکشن چند کلمه باید باشد اتفاق نظر وجود ندارد

 

و از ۵۳ تا هزار کلمه را داستانک نامیده اند.

 

 

داستانک یا فلش فیکشن را میکرو داستان، میکرو روایت، داستان کوتاه

 

کوتاه و داستان ناگهانی هم می‌نامند. هرچند در تعاریف، اختلافاتی بین

 

این انواع داستانی قائل می‌شوند. مثلا داستان زیر سیصد کلمه را

 

میکروفیکشن می‌نامند. انواع دیگر داستانک زیر صد کلمه هم وجود دارد

 

از جمله فیکشن توئیتری که از صد و چهل کاراکتر یا ۲۳ کلمه تشکیل

 

می‌شود. تا اوایل قرن جدید از «داستان کوتاه کوتاه»  برای توصیف این

 

نوع ادبی استفاده می‌شد که عبارت «فلش فیکشن» جای آن را گرفت.

 

مشهور ترین نمونه استفاده از فلش فیکشن، در اشاره به مجموعه داستان،

 

هفتاد و دو داستان خیلی کوتاه در سال ۱۹۹۲ است که  ویراستار کتاب

 

در تعریف آن می‌گوید .....

 

 

بقیه در این فایل ( PDF )

انتشار نامه های عاشقانه فرغ؛ کاسبی یا روایت تاریخ؟

 

 

فرزانه میلانی، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان در دانشگاه

 

ویرجینیا که چند دهه بر زندگی و آثار فروغ تحقیق و پژوهش کرده در چهار

 

جلسه متوالی از بیستم تا بیست و چهارم اکتبر در سالن خلیلی دانشکده

 

مطالعات آفریقایی و شرقی دانشگاه لندن، سواس لندن درباره کتاب جدیدش

 

سخنرانی کرد. کتاب جدید خانم میلانی که قبلا هم بر زندگی و آثار سیمین

 

بهبهانی و طاهر قرةالعین دو شاعر پیشرو زن ایرانی تحقیق کرده، زندگینامه

 

ادبی فروغ فرخزاد است به همراه ۱۵ نامه منتشر نشده به ابراهیم گلستان،

 

۹ نامه به پدرش، شش نامه دیگر به افراد دیگر و چند کارت پستال. نامه ها

 

را در کتاب به خط فروغ می بینیم. نامه عاشقانه فروغ فرخزاد به شاهی

 

( ابراهیم گلستان ) موضوع واکنشهای کاربران شبکه های اجتماعی شد،

 

اعم از کسانی که فروغ و گلستان را دوست داشتند یا نداشتند. فروغ در

 

بخشی از این نامه نوشته:

 

(( شاهی جانم، باید برایم دعا کنی. قربان لبهای عزیزت بروم. قربان چشمهای

 

عزیزت بروم. قربان بند ...

 

 

بقیه ( در ادامه مطلب )

ادامه نوشته

مریم فیروز کیست و چه نقشی در شعر رهی دارد؟

 

 

یکی از زیباترین زنان تهران و منحصر به فردترین زن اشراف زاده یکصد سال

 

اخیر. کسی که بین رهی معیری و نورالدین کیانوری (مارکسیست معروف)

 

دومی را انتخاب کرد و تقریبا ۴۰ سال بعد از مرگ رهی زندگی کرد.

 

دختر فرمانفرما، خواهر نصرت الدوله، نوه عباس میرزا، دختر دایی مصدق

 

و البته بسیار هم متمول.

 

اینها فقط بخشی از عناوین و القاب این اشراف زاده قجری هستند.

 

رهی معیری عاشق این زن شده بود. زنی پرشور و چابک سر و سرخ زبان.

 

همدرد فاحشه های خیابانی و همزبان کارگران کوره های جنوب تهران.

 

همو که رهی وقتی لاله می دید روی زیبای او را به یاد می آورد و نیز

 

شعله یادآور سرکشی های او بود...

 

 

ﻻﻟﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

ﺷﻌﻠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﺳﻮﺳﻦ ﻭ ﮔﻞ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺁﺭﺍﺳﺘﻨﺪ

 

ﺭﻭﯼ ﻭ ﻣﻮﯼ ﻣﺠﻠﺲ ﺁﺭﺍﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﺑﻮﺩ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺷﻌﻠﻪ ﺷﻤﻌﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﺴﯿﻢ

 

ﻟﺮﺯﺵ ﺯﻟﻒ ﺳﻤﻦ ﺳﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﺩﺭ ﭼﻤﻦ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺁﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺭﻓﺖ

 

ﺑﺎ ﺣﺮﯾﻔﺎﻥ ﻗﻬﺮ ﺑﯿﺠﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﺍﺯ ﺑﺮﺑﺮ ﺻﯿﺪﺍﻓﮑﻦ ﺁﻫﻮﯼ ﺳﺮﻣﺴﺘﯽ ﺭﻣﯿﺪ

 

ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻓﺰﺍﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﭘﺎﯼ ﺳﺮﻭﯼ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﯼ ﺯﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ

 

ﻫﺎﯼ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

ﺷﻬﺮ ﭘﺮﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻫﯽ

 

ﺍﺯ ﺗﻮ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ

 

 

از خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما در مورد نحوه آشنایی مریم با

 

رهی معیری چنین در می یابیم که:

 

« ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺮﯾﻢ ﻭ ﺭﻫﯽ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ، ﭘﯿﺶ ﺍﺯ

 

ﻣﺮﮒ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﺟﺒﺎﺭﯼﺵ، ﺩﺭ

 

ﯾﮏ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺎﺗﺢ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ. ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ

 

ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻪﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻋﺠﯿﺐﺗﺮﯾﻦ ﺣﮑﺎﯾﺖﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻌﺎﺻﺮ

 

ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﻏﺰﻟﯿﺎﺕ ﺭﻫﯽ ﻣﻌﯿﺮﯼ، ﮐﻪ

 

ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﯼ ﺑﺮﺧﯽ، ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﮐﻼﺳﯿﮏ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ، ﻣﺎﯾﻪ

 

ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻋﺸﻖ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ » 

 

پزشک مزبور مریم را چنین توصیف می کند: 

 

« ﻣﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ، ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻓﺘﺎﻥ ﻭ

 

ﺩﻝﻓﺮﯾﺐ، ﻭﺍﻧﺼﺎﻑ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣُﺴﻦ ﻭ ﺩﻝﺑﺮﯼ ﺁﯾﺘﯽ

 

ﺑﻮﺩ . ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺮ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﺧﻮﺵﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭ ﻣﻮﺯﻭﻧﯿﺖ

 

ﺍﻧﺪﺍﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﺩﻝﻓﺮﯾﺐ ﻭ ﺑﺎﻫﻮﺵ ﻭ ﺯﺭﻧﮓ ﻭ ﻣﻄﻠﻊ ﻭ ﭘُﺮﺟﺎﻥ ﺑﻮﺩ.

 

ﺳﻮﺍﺩ ﻣﺪﺭﺳﻪﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺷﺖ . ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻋﻤﻮﻣﯽ

 

ﻭﺳﯿﻊ ﺩﺍﺷﺖ . ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ، ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ، ﻣﯽﻓﻬﻤﯿﺪ . ﺍﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ

 

ﺧﻮﺵﮔﻞﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢﻫﺎﯼ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪ : ﺁﻧﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻧﺪﯾﻤﻪ ﺑﻮﺩ،

 

ﺭﻓﯿﻖ ﺑﻮﺩ، ﺁﺯﺍﺩﻣﻨﺶ ﺑﻮﺩ، ﻣﺆﺩﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﺩﻗﺎﯾﻖ

 

ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩ . ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ . ‏»

 

ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﯼ ﻣﺮﯾﻢ ﻭ ﺭﻫﯽ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ

 

ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۱۸، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺪﺭﺵ ﺁﺳﻮﺩﻩ

 

ﺷﺪ، ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺍﺳﻔﻨﺪﯾﺎﺭﯼ ﺑﺨﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ . ﭘﺰﺷﮏ

 

ﻣﺮﯾﻢ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ :

 

‏« ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﯾﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺭﻫﯽ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ

 

ﻧﯿﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺷﻤﯿﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ . ﻣﺮﯾﻢ ﻗﻮﻝ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ

 

ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺳﻨﺖ ﻋﺸﻖ ﺯﻥ ﺍﻭ ﺷﻮﺩ.

 

ﺳﺮ ﭘﺮﺷﻮﺭ ﺍﺷﺮﺍﻑﺯﺍﺩﻩﯼ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺪﻧﺎﻡ، ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺵ

 

ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ، ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﺭﻩ ﭘﺰﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺟﻨﻮﺏ

 

ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ

 

ﮐﺸﺎﻧﺪ .  

 

ﺍﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺷﻤﯿﺮﺍﻥﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ

 

ﺳﻮﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﯿﺎﻧﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻣﻌﻤﺎﺭﯼ

 

ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﭼﭗﮔﺮﺍﯾﺎﻧﻪ دﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ

 

ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻃﺮﺍﺡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ 

 

ﻣﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﺕ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻓﺮﺻﺖﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩﺍﯼ ﺭﺍ

 

ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩ . ﺣﺎﻻ ﺍﻭ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺍﻥ ﺣﺰﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺎﺳﯿﺲ ﺗﻮﺩﻩ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﻩ

 

ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﻖ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯﺍﻧﻪﯼ ﻣﺮﯾﻢ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﮐﻨﺪ .

 

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺳﯿﺎﻩ ﺗﺮﺍﻧﻪﺳﺮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ . ﻣﺮﯾﻢ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﺎﻥ

 

ﺷﻮﺭﯾﺪﮔﯽ ﺩﻝ ﻭ ﺳﺮ ﭘﺮﺷﻮﺭ، ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ

 

ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﻭﮐﺶ ﻧﮑﺮﺩ، ﻫﻢﺭﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﻤﺎﺭ ﭼﭗﮔﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺑﺎﻍ ﺷﻤﯿﺮﺍﻥﺵ، ﭘﺎﯼ

 

ﺩﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺩﺭﺑﻪﺩﺭﯼ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ، ﺍﺯ

 

ﺁﻥ ﺛﻤﺮﯼ ﻧﺒﺮﺩ. ﻣﺮﯾﻢ ﺗﺎ ۱۵ ﺑﻬﻤﻦ ۱۳۲۷ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﺮﻭﺭ ﻧﺎﻓﺮﺟﺎﻡ ﻭ ﻣﺸﮑﻮﮎ

 

ﺷﺎﻩ، ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﻣﻨﺤﻞ ﻭ ﺳﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﻪ ﮔﺎﻫﯽ

 

ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺭﻫﯽ ﻣﯽﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻏﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺣﺒﺲ ﺍﺑﺪ ﻣﺤﮑﻮﻡ

 

ﺷﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺭﯼ ﮔﺮﺩﯾﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ . ﺍﻣﺎ ﻓﺼﻞ ﭘﺮﺑﺎﺭ ﺗﺮﺍﻧﻪﻫﺎ ﻭ ﻏﺰﻟﯿﺎﺕ

 

ﻧﺎﺏ ﺭﻫﯽ ﻣﻌﯿﺮﯼ، ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﯾﻢ ﻓﯿﺮﻭﺯ، ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ

 

ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ :

 

 

 

ﻣﺸﺖ ﺧﺎﺷﺎﮐﯽ، ﮐﺠﺎ ﺑﻨﺪﺩ ﺭﻩ ﺳﯿﻼﺏ ﺭﺍ؟

 

ﭘﺎﯼﺩﺍﺭﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺷﮏﻡ، ﮐﺎﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﯿﺴﺖ .

 

 

ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ، ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ ﻏﺒﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻡ

 

ﭘﺎﯼ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻧﺎﺯ ِ ﻣﻦ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﯿﺴﺖ

 

 

ﺑﺎ ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ، ﻫﻤﻪﯼ ﺳﺮﺍﻥ ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺳﺎﺑﻖ ﮔﺮﯾﺨﺘﻨﺪ،

 

ﺍﻣﺎ ﻣﺮﯾﻢ ﻓﯿﺮﻭﺯ ﺗﺎ ﯾﮏﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ .

 

 

چکیده از زندگی نامه مریم فیروز ( دانلود PDF )

 

داستان " ملا ممد جان "

"ملا ممد جان" یکی از تصنیف های فولکوریک ایران قدیم است که بر

 

اساس داستانی عاشقانه سروده شده است.

 

با توجه به اینکه این ترانه از زبان زنی در وصف معشوق است و در ادبیات

 

ما شرقی ها این گونه آثار کمتر دیده شده، می توان آن را جز سروده های

 

خاص و پیشرو دانست و جالب اینکه در نهایت قصه به وصال ختم می شود.

 

ترانه داستان عاشقانه "عایشه" و "ملا محمد" است که در کتاب های

 

مربوط به تاریخ هرات ، اخبار و روزنامه ها مطالبی درباره اش آمده و دهه

 

پنجاه این داستان چندین بار از رادیو افغانستان منتشر شد، همچنین

 

جمشید شیبانی در سال ١٣۵٠ بر اساس این داستان فیلمی ساخت

 

که انوشیروان روحانی نیز در ساخت موسیقی فیلم سهم زیادی داشت

 

و در تیتراژ پوران ترانه ملاممد جان را خواند.

 

اما داستان در زمان تیموریان و در هرات اتفاق می افتد این دوران عصر

 

شکوفایی هنر در هرات بود و مدارس برای تحصیل علوم و فنون مختلف

 

تاسیس شد. ملامحمد در آن روزگار از سرحدیره تا چشمه قلمفور که

 

نزدیک مقبره عبدالرحمن جامی است پیاده می رفت و صرف و نحو

 

حفظ می کرد، پس ساعتی در کنار چشمه می آسود و شکرانه بجای

 

می آورد. تا آنکه روزی جمعی از دختران سرحدیره که عایشه ( دختر

 

یکی از افسران مقرب دربار تیموریان ) نیز با آنها بود به چشمه قلمفور

 

آمدند، ملامحمد رهسپار مدرسه اش بود که ناگهان بادی تندی وزیدن

 

گرفت و روسری عایشه را از سرش برداشت و نزدیک پای ملامحمد

 

آورد. در همین اثنا چشم این دو به هم می افتد و دلباخته هم می گردند.

 

پس  از این رخداد  ملامحمد صرف و نحو را کنار می گذارد و به فکر

 

پیوستن با معشوق از خانواده اش خواستگاری می نماید. پدر عایشه

 

اما به خاطر دانشجو بودن و درآمد کم جواب رد می دهد اما این دو عاشق

 

دلباخته نذری را بر عهده می گیرند،که اگر ازدواجشان صورت پذیرد نوروز

 

به مزار شریف بروند و مدتی را در آرامگاه میرسیدعلی شاه همدان

 

خاکروبی نمایند.

 

در روزگار فراق، عایشه همواره به چشمه قلمفور می رفت و در جمع

 

دختران با سوز و درد با خود زمزمه می کرد که:

 

 

"بیا که بریم به مزار مُلاممَدجان

 

سَیلِ گُلِ لاله زار وا وا دلبرجان

 

به دربار سخی جان گله دارم 

 

یخن پاره ز دست تو نگارم

 

پس از مرگم بیایی بر مزارم   

 

مدامم در دعا در انتظارم"

 

 

اتفاقا روزی در همین اثنا امیر علیشیر نوائی، وزیر دانشمند تیموری از

 

آنجا می گذشت و آوازخوانی عایشه را شنید و با فراست و نکته دانی

 

دریافت که در خواندن این سرود فلسفه ای نهفته است. امیر از او

 

خواست تا قصه ملاممدجان را شرح دهد و عایشه ماجرای عاشقانه

 

خود را به امیر حکایت کرد و گفت که ملامحمد از شاگردان مدرسه

 

شماست.

 

فردای آنروز امیر به خانه پدر عایشه رفت و به عنوان پدر ملامحمد از

 

عایشه خواستگاری نمود، پدر عایشه به احترام امیر به وصلت راضی گردید.

 

 امیر این دو دلباخته را آن طور که تعهد کرده بودند به مزار شریف فرستاد،

 

درآنجا عروسی نمودند و مدتی را در مسجد کبود به صفت خادم ایفای وظیفه کردند.

 

Arhythmia@ و  "بزم موسیقی"  bazmemusighi@

 

1- با صدای آریانا سعید ( MP4 )

 

2- با صدای احمد آزاد و پروانه سپانلو ( MP4 )

 

3- با صدای پوران ( MP3 )

 

4- جشنواره تیرگان، کانادا ۲۰۱۷ ( MP4 )

 

5- حمید خدری ( MP3 )

 

6- زویا ثابت ( MP3 )

 

7- محمد اصفهانی ( MP3 )

 

8- سامی یوسف ( MP4 )

 

9- سلما ( MP3 )

 

10- فتانه ( MP3 )

 

11- مهوش ( MP3 )

 

12- پروا ( MP3 )

 

 

فیلمی کمیاب از " سهراب سپهری "

لطفاً جهت ملاحظه و یا دانلود بر روی عکس کلیک نمایید.

 

نوستالژی

 

حسین منزوی

 

"به مناسبت زادروز جناب منزوی"

 

شاعر ، تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت.

 

سخن از وارث آب و خرد و روشنی است، شاعری که رهی هفتصد ساله

 

از حافظ آمد و با حنجره ی زخمی تغزلش از عشق سرود، مردی که خاکستری

 

بود اما با سیاوش پاک و پاکیزه از آتش روزهای تلخ و دشوار گذشت و با

 

قلمی از تیشه و دفتری از سنگ، عشق را چنان سرود که به عمری نتوان

 

دست در آثارش برد.

 

سرآغاز مهر ماه زادروز اوست، حسین منزوی گرامی. مردی از تبار شاعران

 

و ادیبان ایران زمین که غزلهایش به حسن مطلع و حسن طلب سرآمد است

 

و چنان با نازک خیالی پیوند دارد که مخاطب را به وجد می آورد و مشتاق

 

می کند تا در دنیای گوناگون غزلهایش سوار زورقی شود و با باد همسفر

 

شود و از عاشقانه های شورانگیز تا عاشقانه های غم انگیز را سیر کند.

 

 

او شاعری خلاق است و واژگان را چنان به چنگ می گیرد و از زبان کار

 

می کشد که با چند کلمه ساده و سلیس، جهانی تازه خلق می کند، و

 

به راستی چه کسی می تواند چون او اینگونه زوایای پنهان زبان را آشکار کند.

 

 

کسی نگفت نسیم از تبار توفان است

 

وگرنه غنچه کجا مشت بسته وا می کرد

 

اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

 

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

 

 

حسین منزوی گرامی را بیشتر با غزل ماه و پلنگ می شناسیم، و آن همه

 

غزلهای عاشقانه اش، اما او اگرچه کمتر سپیدسرایی کرد، ولی نمایاند که

 

در آن وادی نیز می تواند جهانی نو خلق کند.

 

یک شب هوای گریه

 

یک شب هوای فریاد

 

امشب دلم هوای تو کرده ست

 

 

اما این شاعر همیشه عاشق ( به قول زنده یاد منوچهر آتشی ) چرا

 

حنجره ای زخمی داشت و خُرد و خراب و خسته بر همه در بسته بود؟

 

غم نان اگر می گذاشت اون چون پرنده ای فسرده در پاییز حدیثش تلخ

 

نمی شد، ولی چه می توان گفت که این چرخ خسیس هرگز به مراد دل

 

هیچکس نگشت و این مهرزاد شیرین غزل نیز پنجه در پنجه و روی در روی

 

با موج های مشکلات ستیزید و ستیزید و ستیزید و تنها با عشق بود که

 

دوام آورد.

 

 

یادم می آید که اهل دلی از خاطراتش با منزوی گرامی گفت: از روزگاری

 

که جناب شاملو در بستر دیابت بود و پدر غزل نوین به عیادت او رفت و

 

جناب شاملو از فراز پله ها با اشتیاق به استقبالش آمد.

 

و نیز از  راز بزرگ تنهایی منزوی گرامی گفت: که اگرچه به شهرت امروز

 

نبود اما آنانی که باید می شناختندش، اما دریغ از خرد حمایتی از این سخن

 

سرا، که قرن ها باید بگذرد تا از پشت آدم چون او سخنوری زاده شود.

 

داستان رنج او و غربتش در وطن حکایت بتهوون را در یادم می آورد که

 

سمفونی نهم اش (شاهکارش، بزرگترین سمفونی جهان) را پادشاه با

 

مرواریدهای بدل قدر نهاد و او در رنج درگذشت و نیز مرا به یاد تابوت فردوسی

 

پاکزاد می اندازد که از دروازه ی شهر بیرون می شد و پیک محمود غزنوی

 

از دروازه ی دیگر به شهر می آمد.

 

خلاصه اینکه، یکی داستانی ست پر آب چشم، که بزرگترین غزلسرای

 

معاصر ایران را دردی قابل درمان از پای درآورد و حالا که تغزل او بعد از یک

 

دهه دارد کم کم می درخشد، رفیقانی که در روز واقعه به کناری بودند به

 

میدان آمده اند و عکس و امضا و خاطره رو می کنند و افتخارش را با هم

 

تقسیم می کنند و صد افسوس نیز برای کاری که شهرداری تهران کرد و

 

خانه یادگار مانده از او را ویران کرد تا اگر کسی هوای لمس و درک خانه ای

 

را کرد که عاشقانه ترین غزلها در او زاده شده اند، حیران و سرگردان شود.

 

در ادامه، "نام من عشق است" را می شنویم که جناب منزوی روزگاری در یک

 

جشنواره خواندند و با واکمن ضبط شد و حالا با ادیت و موزیک برایتان آماده اش

 

کردیم.

 

و بعد از آن "شاعر تو را...کسی نشناخت" را می شنویم از آلبوم دکلمه های

 

شاعر با عنوان "شوکران نوش"

 

 محمد سرو

 

Arhythmia@

 

1- دکلمه ی "شاعر تورا ..." با صدای شاعر ( MP3 )

 

2- دکلمه ی " می شـناسیدم " با صدای شاعر ( MP3 )

 

3- ماه و پلنگ - با صدای کوروش یغمایی ( MP3 )

 

نگاهی به ادبیات داستانی در ایران

 


این مقاله را در ( اینجا ) ملاحظه فرمایید

آشنایی با مولفه های ادبیات داستانی پست مدرن

 

این مقاله را در ( اینجا ) ملاحظه فرمایید

ریخت‌شناسی داستان‌های مینی‌مالیستی

 

این مقاله را در ( اینجا ) ملاحظه فرمایید

یک نکته : موقوف المعانی

بعضی اشعار را اصطلاحاً "موقوف المعانی "گفته اند .یعنی معنی بیت هنگامی

 

کامل و مفهوم می شود که بیت بعد بلافاصله خوانده وفهمیده شود .مثال از

 

شعر زیبای سعدی :

 

قسم به جان تو خوردن طریق عزت نیست /

 

به خاکپای تو وآن هم عظیم سوگند است

 

که با شکستن پیمان وبر گرفتن دل /

 

هنوز دیده بدیدارت آرزومند است /

شخصیت در داستان

در شیوه نمایش ارسطویی، کشمکش که یکی از اصول ساختار درام است،

 

مبتنی بر تقابل پروتاگونیست (قهرمان) و آنتاگونیست (ضد قهرمان) یا همان

 

شخصیت منفی است. پروتاگونیست در جهت تغییر وضع موجود می کوشد و

 

آنتاگونیست در پی آن است تا وضع موجود را به همان شکل حفظ نماید.

 

  

پروتاگونیست ( Hero / Protagonist )

 

کاراکتر اصلی روایت را پروتاگونیست یا قهرمان ....

 

( بقیه در ادامه مطلب )             ( دانلود مقاله در این ارتباط به صورت PDF )

ادامه نوشته

رمان گوتیک

رمان گوتیک ( سورئالیسم ، فانتزی )

 

رمان گوتیک  رمانی است پر از عناصر دلهره اور ، همچون : افسونگری، فریبکاری ،

 

ارواح ، اشباح و جادوگران شیطان صفت ، تاریکی و گنگی و مانند انها و مهمترین

 

هدف ان رعب انگیزی در خواننده یا مخاطب است . سیاه چال ها قلعه های تاریک

 

و در هم انباشته از استخوان های مردگان ، ویرانه هایی وهم الود ، دالان هایی

 

زیر زمینی و جاهایی شبیه به ان ، زمینه این نوع رمان ها هستند . وهم الودگی ،

 

وحشت زدایی و وقوع حوادث عجیب و غیر طبیعی از بارزترین نشانه های رمان

 

گوتیک است . واژه گوتیک در اصل ....

 

(بقیه در ادامه ی مطلب )

ادامه نوشته

عاشقانه های کردی - بیت ( BEYT )

در میان آثار فولکلوریک و عامیانه کردها، داستان های اسطوره ای،

 

عاشقانه و افسانه های منظومی وجود داردکه در زبان کردی به آن ها

 

" چریکه " ( CIRIKE ) و با " بیت " ( BEYT ) می گو یند. گاهی بیتی

 

وجود دارد که در روستایی دور افتاده در زبان بیت خوانی در معرض

 

فراموشی قرار می گیرد و یا با مرگ آن بیت خوان می میرد.

 

این داستان ها معمولاٌ توسط نقالان در قهوه خانه ها و مساجد و یا

 

سینه به سینه نقل می شد که البته برخی از مححققین برای جلوگیری

 

از نابودی آن ها تعدادی را مکتوب نمودند.

 

بیت قسمتی از ادبیات مخصوص لهجه های کرمانجی با اشعار مخصوص

 

هجایی است که در مناطق مختلف کرد زبان به "حیران"  و " لاوک " نیز

 

مشهور است.

 

این بیت ها تنها بازگو کننده احساسات و رویدادهای عشقی و دلدادگی

 

نیستند بلکه در برخی از آن ها توأمان قهرمانی ها و دلاوری ها نیز به

 

تصور کشیده می شود.

 

از جمله ی منظومه‌های عاشقانه کردی می توان به : شیرین و فرهاد ،

 

خورشی و خرامان ، ورقه و گلشاه که به گویش کردی گورانی در قرن

 

دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم هجری قمری سروده شده ، لاس و خزال ،

 

شیخ فرخ و خاتون استی و ... اشاره نمود.

 

در ادامه به خلاصه ای از سه " بیت " اشاره می گردد :

 

 

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

فیه ما فیه

از آثار مولانا غیر از "مجالس" که محفل درس و مواعظ اوست و در مقدمه

 

مثنوی، طبع کلاله خاور آمده است، سه کتاب مستطاب، یعنی پاک و مطلوب

 

و خوش و پسندیده، بجای مانده است، با نام های "دیوان شمس"،

 

"مثنوی" و "فیه ما فیه". که جوهر کلام و چاشنی سخن در هر سه

 

همان عشق است :

 

عشق در دیوان شمس مطربی است که آواز می خواند و می رقصد و

 

می چرخد، یک دست جام باده و یک دست زلف یار، و عشق در مثنوی

 

شهرزاد قصه گویی است که از اطوار بی پایان عشق حکایتهای عجیب

 

می گوید اما عشق در فیه ما فیه بر کرسی حکمت شسته و با صدای

 

مهربان و مشفق مردمان را می خواند که:

 

بیا آخر تا چند بیگانه ای

 

در میان سوداها و تشویش ها

 

فیه ما فیه با زبانی بی تکلف و پیراسته از زیورهای صوری همان معانی

 

دیوان شمس و مثنوی را که قصه عشق مجنون و حدیث راه پر خون

 

است باز می گوید و مهمترین خصلت ان القای حضور گوینده درپیش

 

خواننده است چنانکه گرمی صدای مولانا را می شنود و صدق و صفا و

 

گرمی نفس او را احساس می کند. «فیه ما فیه» نامی یگانه و بیگانه

 

است که شاید در ادبیات بی سابقه باشد. اما شاید بتوان در داستان

 

مست و محتسب در مثنوی نقابی از روی جمیل این کتاب برداشت و

 

گوشه ابرویی از جمال او را نشان داد:

 

 

محتسب در نیمه شب جایی رسید

 

در بن بازار مستی خفته دید.

 

 

گفت هی مستی چه خوردستی بگو.

 

گفت ازآن خوردم که هست اندر سبو

 

 

گفت آخر در سبو واگو که چیست؟

 

گفت از آنکه خورده ام، گفت این خفی است

 

 

گفت آنچه خورده ای آن چیست آن

 

گفت آنکه در سبو مخفیست آن

 

 

دور می شد این سؤال و این جواب

 

ماند چون خر محتسب اندر خلاب

 

 

گفت او را محتسب هین آه کن

 

مست هوهو کرد هنگام سخن

 

 

گفت گفتم آه کن هو می کنی

 

گفت من شادم ، تو از غم می زنی

 

 

آه از درد و غم و بیدادی است

 

هوی هوی می کشان از شادی است         ( فیه ما فیه )

 

 

در اینجا محتسب هوشیار دنیا، که همه در سودای جهان و حساب سود

 

و زیان است، از مستان باده توحید می پرسد : چه خورده اید که چنین

 

شاد و فرخنده اید؟

 

گویند: گفتنی نیست، تا ننوشی ندانی.

 

و اگر پرسند که در پرده این الفاظ و عبارات و این ترانه و غزل چیست؟

 

گویند : فیه مافیه، در آن است آنچه در آن است، تا نخوانی در نیابی.

 

و آنگاه نه هر خواندنی که مدام فریفته صورت باشی و در بند وزن وقافیه

 

و تمثیل و قصه فرومانی، بلکه باید دانه را از کاه و پوست را از مغز جدا کنی

 

و از آن مغز و دانه برخوری. آنگاه نه هر خوردنی که در دهان بگردانی و

 

بیرون افکنی چنانکه به یک روز هزار آیت قرآن فرو می خوانند و فرو نمی برند

 

تا مایه رشد و قوت جان باشد. و با این همه، اگر فرو بری و طبع تو با آن

 

همراه نباشد، تو را هیچ سود نبخشد.

 

 

 

 الهی قمشه ای

منوچهر احترامی (۱۳۲۰ تهران - ۱۳۸۷ تهران)

 

از قدیمیترین طنزپردازان و  نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان بود که 

 

در مدارس مروی و دارالفنون دوران تحصیل را طی کرد و از دانشکده حقوق

 

دانشگاه تهران فارغ ‌التحصیل شد. وی سال‌ها به عنوان طنزنویس با 

 

نشریات مختلف همکاری داشت و طی چندسال گذشته اغلب آثارش

 

را در مجله گل‌آقا به مدیریت کیومرث صابری فومنی (گل آقا) چاپ

 

می‌کرد. برخی از مشهورترین نام‌های مستعار منوچهر احترامی در آن

 

دوران که تا به امروز مانده‌اند «م. پسرخاله» و «الف.اینکاره» بود. وی

 

طنزنویسی را به طور جدی از سال ۱۳۳۷ با مجله توفیق آغاز کرد

 

( این سال، نخستین سال فعالیت دور سوم روزنامه فکاهی توفیق با

 

مدیریت برادران حسن، حسین و عباس توفیق بود که تا سال 1350

 

ادامه یافت و بهترین دوران عمر این نشریه دیرپا محسوب می‌شود. )

 

و با مطبوعات دیگر و نیز رادیو و تلویزیون هم همکاری داشت. او بلافاصله

 

پس از اخذ دیپلم و به راحتی در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران

 

پذیرفته شد و در کنار کار در توفیق، نوشتن، مطالعه و ورزش؛ به تحصیل

 

در این رشته پرداخت. پس از اخذ لیسانس به سربازی رفت و پس از آن

 

به استخدام مرکز آمار ایران درآمد.

 

 

مجموعه ی کارهای معروف «حسنی» که «حسنی نگو یه دسته گل»

 

و «حسنی ما یه بره داشت» و نیز «دزده و مرغ فلفلی» از جمله 

 

مشهورترین آثار او هستند که از دههٔ ۶۰ تا امروز، با مجموع تیراژ چند

 

میلیونی همچنان یکی از محبوبترین کتابهای کودکان به شمار می رود.

 

احترامی مجموعه ای از این آثار را درکتاب «جامع الحکایات» منتشر کرد

 

و چاپ بخشی از داستانهای طنزش را در مجموعه « بچه ها، من هم

 

بازی» تدارک دید. منوچهر احترامی در دوران حیاتش بیش از پنجاه عنوان

 

کتاب برای کودکان نوشته و منتشر کرد که «حسنی نگو یه دسته گل»

 

، «خروس نگو یه ساعت»، «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی»

 

از آن جمله اند. وی کارمند و بازنشسته مرکز آمار ایران بود. وی در روز

 

چهارشنبه، ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ بر اثر نارسایی قلبی، در یکی از بیمارستانهای

 

تهران درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

 

متن زير داستان كوتاهی از اوست:

 

 

مارها، قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگين بودند.

 

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند.

 

لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند.

 

لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها.

 

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند.

 

عده اي از آن ها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان بازگشت

 

مارها شدند.

 

مارها باز گشتند و همپای لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند.

 

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه برای خورده شدن به دنيا مي آيند.

 

تنها يك مشكل براي آن ها حل نشده باقی مانده است.

 

اين كه نمی دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند، يا دشمنانشان؟!!

روایتِ نامه ی دروغین چارلی چاپلین به دخترش

 مصطفی قاجار

 

 روزنامه همشهری

 

 

در یکی از همین روزهای سردپاییزی دختر خانمی به کتابفروشی آمد

 

و پرسید کتاب نامه های چارلی چاپلین به دخترش را دارید؟ پاسخ دادم 

 

اگر دوست دارید برایتان داستان این نامه جعلی را بگویم. پاسخ داد

 

چنین کتابی وجود دارد و دوستانش هم آن را دارند. گفتم بله من هم

 

آن را دیده ام. اما واقعیت این است که چارلی چاپلین چنین نامه ای را

 

به دخترش ننوشته است و آن چه با این نامه در سر هر کوی و منبر

 

خوانده و شنیده می شود دروغ است. از نگاهش معلوم بود که حرفم

 

را باور نکرده است. گفت کتابش که خیلی قشنگ است. آن دختر خانم

 

مجال نداد تا داستان این جعل را برایش تعریف کنم اما برایتان می گویم

 

که پیش از انقلاب مجله ای به نام روشنفکر وجود داشت که هر هفته

 

در ستونی به نام فانتزی، نامه هایی به چاپ می رسید. سردبیر

 

غرولند کنان به اعضای تحریریه گفت که چرا مطالب ستون تکراری شده

 

و آنها هم گفتند « اگر زرنگی خودت بنویس» فرج الله صبا به اتاقش

 

بازگشت و چشمانش به عکس چارلی چاپلین افتاد. همان موقع تصمیم

 

گرفت نامه ای خیالی از قول این هنرپیشه به دخترش جرالدین بنویسد.

 

شتاب برای رساندن مطلب و زمان اندک صفحه بندی باعث شد تا

 

کلمه فانتزی از بالای ستون بیفتد و بدین ترتیب نامه جعلی متولد شد.

 

هرچه بعدها فرج الله صبا از جعلی بودن این نامه گفت گوش کسی به

 

این حرف بدهکار نشد. تا آنجا که این نامه به زبانهای مختلف انگلیسی

 

و ترکی استانبولی ترجمه شد و همین مسئله به نشر بیشتر و باورپذیر

 

بودن این دروغ دامن زد. حال طبیعی است که اگر جایی فرج الله صبا

 

حضور داشته باشد و این نامه را جعلی قلمداد کند، دیگران او را ریشخند

 

می کنند که ای بابا دست بردار اصل این نامه به زبان انگلیسی موجود

 

است! حال پس از این همه سال به لطف اینترنت و شبکه های اجتماعی

 

نه تنها ذره ای از غبار جعلی بودن این نامه برداشته نشده بلکه اکنون

 

با نسخه ای جدید به صورت «وصیت نامه چارلی چاپلین» در روزهای آخر

 

عمرش در حال گسترش است. مدت هاست که این نامه جعلی دست

 

به دست می گردد و کار به جایی رسیده که جملات این نامه به عنوان

 

جملات حکیمانه به صورت گزینشی در کتاب های دیگر هم دیده می شود.

 

به طور مثال عبارت «به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که

 

روحش را برای تو عریان کرده است.» مشتریان فراوانی از جنس مونث

 

دارد. آن نامه جعلی آنقدر مشتری دارد که برخی ناشران آن را به

 

صورت کتاب یا ضمیمه یک کتاب درآورده اند و از چاپ های مجدد آن سود

 

می برند.

 

( بقیه در ادامه مطلب )

ادامه نوشته

کیست این پنهان مرا در جان و تن / کز زبان من همی گوید سخن

میرزا نورالله عمان سامانی مشهور به تاج الشعرا به سال 1258هجری

 

قمری در سامان به دنیا آمد.عمان سامانی تحصیلات ابتدائی را در

 

مکتب خانه های محلی فرا گرفت و بعد به اصفهان عزیمت و در مدرسه

 

« نیماورد » و «صدر» وارد وسالها در خدمت آخوند کاشی مشغول

 

کسب علم بوده ودر اواخر عمر به سامان مراجعه و آثار ارزنده ای از

 

خود به یادگار گذارد.

 

از جمله آثار عمان :گنجینه الاسرار، مخزن الدرر ، قصاید وغزلیات و

 

معراج نامه است.

 

این شاعر گرانقدر در سن 64 سالگی بسال 1320 هجری ، قمری از دنیا

 

رحلت و جنازه او در سامان بصورت امانت دفن و بعد از چند سال به شهر

 

مقدس نجف اشرف انتقال یافت. عمان را باید اولین شاعری نام برد که

 

اشعار کربلائی را از قالب سوگ خارج و در قالب حماسی آمیخته به

 

عشق و روشنگری ارائه نمود.

 

گنجینة الاسرار که نسخه کامل آن به اهتمام حمید یعقوبی سامانی

 

منتشر شده، بااین مطلع آغاز می شود:

 

کیست این پنهان مرا در جان و تن / کز زبان من همی گوید سخن

 

این که گوید از لب من راز کیست؟ / بنگرید این صاحب آواز کیست؟

 

در من اینسان خودنمایی می کند / ادعای آشنایی می کند

ریشه ی شعر و موسیقی " گنجشکک اشی مشی":

مقدمه :

 

گنجشکک اشی مشی نام متلی ایرانی با ریشه کازرونی می باشد

 

که شاعر و نویسنده کازرونی آقای " حسن حاتمی " آن را خلق کرده

 

است. این متل در سال ۱۳۴۰ با روایت کازرونی در کتاب هفته کیهان به

 

سردبیری احمد شاملو منتشر شد.

 

این ترانه ابتدا توسط خانم " پری زنگنه " و بعد آقای " فرهاد مهراد "

 

و با آهنگسازی آقای " اسفندیار منفردزاده " خوانده شد و در فیلم

 

" گوزن‌ها " به اجرا درآمد. (کیمیایی به دلیل سابقه همکاری‌اش با

 

«فرهاد» در فیلم رضا موتوری تصمیم گرفته بود این ترانه را با صدای

 

فرهاد اجرا کند، اما مسئولین وقت شاهنشاهی با پخش فیلم با صدای

 

فرهاد به شدت مخالفت کردند تا به قول روزنامه هفت صبح «صدای نرم

 

و پر غم پری زنگنه در تیتراژ فیلم یادآوری لالایی‌های مادرانه باشد.

 

صدایی که فضای ناامید فیلم و وضعیت نابسامان جامعه آن روزها را به

 

خوبی منتقل می‌کرد. ) 

 

( دانلود آهنگ با صدای پری زنگنه )

 

( دانلود آهنگ با صدای فرهاد )

 

داستان این متل سیاسی و اعتراضی بوده و در روایت‌های مختلفی

 

منتشر شده‌ است.

 

 

خلاصه داستان:

 

روایت کازرونی:

 

گنجشککی سکه پولی پیدا می‌کند و پس از آنکه با جستجوی بسیار

 

صاحب آن را نمی‌یابد با آن ماست می‌خرد و با پیرزنی که نان می‌پزد

 

شریک می‌شود. پیرزن به او نارو می‌زند و گنجشکک نان پیرزن را

 

می‌برد. با چوپانی شریک می‌شود و چوپان نیز به او نارو می‌زند.

 

گنجشکک بره چوپان را به تلافی می‌دزدد. با تازه‌دامادی شریک می‌شود

 

و باز هم نارو می‌خورد. گنجشکک عروس وی را می‌رباید و به لوطیان

 

می‌دهد و در عوض تمبکی از آنان می‌گیرد. گنجشکک با تمبک خویش

 

به قصر پادشاه رفته و شکایت به او می‌برد. پادشاه به فراشان دستور

 

می‌دهد تا او را با تیر بزنند. تیرها به وی اصابت نمی‌کنند ولی او از ترس

 

بیهوش شده و شاه او را می‌خورد. گنجشکک که در زندان نمور و تاریک

 

شکم پادشاه به هوش می‌آید، موفق می‌شود از آنجا فرار کرده و آبروی

 

پادشاه را نیز نزد همه ببرد و تنبک خود را بازپس گیرد. تمبک را به نزد

 

لوطیان برده و عروس را بازپس می‌ستاند و با او زندگی می‌کند. بخشی

 

از داستان از زبان نگهبانان پادشاه چنین است: «گنجشکک اشی‌مشی،

 

لب بوم ما مشین، بارون میاد خیس می‌شی، برف میاد گولّه می‌شی

 

می‌افتی تو حوض نقاشی، می‌گیرتت فراش باشی، می‌کشتت قصاب

 

باشی، می‌پزتت آشپزباشی، می‌خورتت حاکم‌باشی.»

 

روایت امروزی:

 

گنجشکک اشی مشی از تاج شاه یاقوتی می‌دزدد تا به بچه‌هایش

 

بدهد تا با آن بازی کنند. اما در میان راه آن را به پیرزنی می‌بخشد

 

تا به زندگی‌اش سر و سامان بدهد. پس از آن گنجشکک به دزدی رابین

 

هود وار جواهرات شاه و بخشش این جواهرات به مردم ادامه می‌دهد.

 

او برای اینکه شناخته نشود هر بار خود را در حوض نقاشی به رنگی

 

دیگر در می‌آورد.

 

اشی مشی در گویش کارزونی مخفف « با شاه منشین » و به مفهوم

 

کسی است که با شاه نمی‌نشیند و از حاکم و شاه جانبداری نمی‌کند

 

و طبع بلند و عزت نفس دارد.

 

داستان بار سیاسی و اعتراضی داشته و "فرهاد مهراد" نیز با جایگزین

 

کردن کلمه «حاکم» به جای «حکیم» بر این بار سیاسی و اعتراضی

 

افزوده‌است.

 

انتخاب یک پرنده آزاد به عنوان شخصیت اصلی داستان، رنگ به رنگ

 

شدن و تغییر چهره او، تقابل رنگ‌هایی که گنجشکک خود را به آن

 

می‌آمیزد "وجه مثبت رنگ‌ها" با رنگ‌های گوناگون جواهرات پادشاه "

 

وجه منفی رنگ‌ها"، همگی از نکات برجسته داستان هستند.

 

احمد شاملو گویش کازرونی آن را به گویش تهرانی برگرداند:

 

گنجشکک اشی‌مشی

 

لب بوم ما مشین

 

بارون میاد خیس می‌شی

 

برف میاد گولّه می‌شی

 

می‌افتی تو حوض نقاشی

 

می‌گیرتت فراش باشی

 

می‌کشتت قصاب باشی

 

می‌پزتت آشپزباشی،

 

می‌خورتت حاکم (حکیم ) باشی...

فاوست در ادبيات و نمايش

١٥٨٧ يوهانس اشپيس : هيستوريا فون دكتر يوهان فاوستن را منتشر کرد.

 

١٥٨٩ كريستوفر مارلو: حكايت تراژدي دكتر فاوستوس را منتشر کرد.

 

١٥٩٣ آندر تايل : حكايت د. يوهان فاوستي توسط شاگردش كريستوفر واگنر

 

١٥٩٩ گ. آر. ويدمان : داستان حقيقي دكتر فاوست

 

١٦٠٨ اولين نمايش درام هاي مارلو به زبان آلماني در شهر گراتس (اطريش)

 

( بقیه در ادامه مطلب )  

ادامه نوشته

عروض و وزن شعر فارسی

عروض و وزن شعر فارسی

بخش اول -  مقدمه :

شعر را سخنی موزون و با قافیه خوانده اند و منطقیان نیز اگر چه معتقدند كه شعر سخنی خیال انگیز است، اما وجود وزن یا وزن و قافیه را برای شعر ضروری دانسته اند. حتا خواجه نصیرالدین توسی وزن را به دلیل خیال انگیز بودن، از فصل های ذاتی شعر دانسته است. اصولن شعر همیشه نزد مردم موزون بوده و تنها در سده ی اخیر، شعرهای بی وزن نیز سروده شده است. شعرهای بی وزن گرچه خیال انگیز هم باشند، اما شور و فسون اشعار موزون را ندارند.

مراد از خیال انگیز بودن یك شعر چیست؟ این پرسشی است كه همواره در برابر شاعران مطرح می شود. اگر بگویید : "خورشید طلوع كرد" تنها خبر از طلوع خورشید داده اید، اما اگر بگویید: "گل خورشید شكفت"، افزون بر دادن خبر طلوع خورشید و آغاز روز، سخن شما خیال انگیز و موزون و زیبا نیز هست. چرا خیال انگیز است؟ زیرا شما پیوند نهانی زیبایی میان خورشید و گل را یافته اید و خورشید را به گل، و طلوعش را به شكفتن تشبیه كرده اید. این سخن شما موزون نیز هست، زیرا بخش هجاهای آن با نظمی زیبا كنار هم نشسته اند و اگر می گفتید: " گل خورشید شكفته شد"، این سخن شما تنها خیال انگیز بود، اما از نعمت وزن بهره ای نداشت.
وزن به شعر زیبایی سحرآمیزی می بخشد و آن را شورانگیز می سازد. اگر وزن شعری را برهم بزنیم خواهیم دید كه تا چه میزان از زیبایی و تاثیر آن در خواننده كاسته می شود. به عنوان مثال اگر شعر:

دانه چو طفلی است در آغوش خاك / روز و شب این طفل به نشو نماست

به صورت بی وزن درآید، در می یابیم كه چقدر زیبایی و شورانگیزی اش را از دست داده است.

دانه چو طفلی در آغوش خاك است، روز و شب این طفل به نشو نما است

پس وجود وزن در شعر از فصل های ذاتی آن است. از این رو كسانی كه با شعر و شاعری سر و كار دارند، به ویژه با شعر فارسی، باید شناختی  از وزن و قواعد ان داشته باشند، زیرا وزن های شعر فارسی از نظر خوش آهنگی و زیبایی و كثرت و تنوع و نظم در جهان بی نظیر است.

پیش از آغاز آشنایی با علم عروض، نخست باید با چند اصطلاح آشنا شویم:

حرف:

شاعر با واژه به سرودن شعر می پردازد و واژه خود از واحدهای كوچك تری به نام حرف تشكیل شده است، بنابراین برای شناختن وزن شعر به ناچار از حرف آغاز می كنیم. باید توجه داشت كه در وزن شعر، صورت ملفوظ حروف مد نظر است نه شكل نوشته 

 

"بقیه در ادامه ی مطلب"

 

ادامه نوشته

آرایه های ادبی

مجموعه ای که در " در ادامه ی مطلب " مطالعه می فرمایید، توضیحاتی است پیرامون

 

" آرایه های ادبی " که انشاء ا.. برای علاقه مندان شعر و ادب پارسی مفید باشد.

 


 

 

« آرايه هاي ادبي »

 

الف ) بديع                                      ب ) بيان

 

 

 

الف ) بدیع : بديع علمي است كه به باز شناسي آرايه هاي لفظي و معنوي

 

مي پردازد .

 

 

 

1- آرايه هاي لفظي :

 

يعني زيبايي كلام كه با لفظ انجام مي شود . آرايه هاي لفظي عبارتنداز :

 

واج آرايي ، سجع ، ترصيع ، جناس ، قلب ، ملمع .

 

 

 

1- 1-  واج آرايي ( نغمه ي حروف ) : تكرار يك واج ( صامت يا مصوت ) است ، در

 

كلمه هاي يك مصراع يا يك بيت يا عبارت نثر به گونه اي كه كلام را آهنگين

 

مي كند و آفريننده ي موسيقي دروني باشد و بر تاثير سخن بيافزايد اين

 

تكرار آگاهانه ي واج ها را « واج آرايي » گويند . 

 

 

مثال 1 :          خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است       باد خنـك از جـانب خـارزم وزان اسـت

 

 

توضيح :  در اين بيت تكرار واج « خ » و « ز » باعث ايجاد موسيقي دروني شده است .

 

 

مثال 2 :        سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند ( تکرارصامت چ )

 

 

توجه : در زبان فارسي بيست و نه واج داريم / ( بيست و سه صامت و

 

شش مصوت ) صامت ها همان حروف الفباي فارسي هستند و مصوت ها

 

« ـــ » و « ا » ، « ي » ، « و » مي باشند .

 

 

 

1- 2- سجع :معنی  آواز کبوتر را دارد و در اصطلاح سخن شناسان،  آوردن

 

واژه هایی است ( واژه های سجع ) در آخر قرینه ...........

 

 

 

 

" ری را " در اشعار سید علی صالحی کیست؟

«ری را» ی نیما ، « ری را» ی صالحی/ به قلم نیما رحیمی

در آغاز ما یعنی همه کسانی که بهتر بگویم اغلب کسانی که هم ولایتی نیما یو شیج نیستیم این کلمه ـ « ری را» ـ را در شعر « ری را» صدا می آید امشب / از پشت کاج که بند آب / برق سیاه تابش ، تصویری از خراب / در چشم می کشاند / گویا کسی است که می خواند

نیمای بزرگ دیده بودیم و یا در کاست های شعر و انجمن های ادبی از خوانش همین شعر شنیده بودیم و هر کس اظهار نظری شخصی درباره کلمه « ری را» می کرد . یکی می گفت : نام دریاچه ای است . دیگری می گفت : اسم زنی است. ـ البته در مورد استفاده نیما از این کلمه صحیح نمی باشد ـ و چه بسیار کسانی که ، حتی در درست خواندن و تلفظ این کلمه عاجز بودند و بعدها « ری را» را در صمیمیتی دیگر گونه در شعرهای سید علی صالحی دیدیم :

هی ری را ، دیر آمدی

دیرآمدی ری را

باد آمد و همه ی رویاها را با خود برد *

« ری را » ی نیما « از جمله نامهای آوایی است که نتیجه آوای پرنده شب زی است که در گوش مردمان منطقه شمال ، « ری را» شنیده شده یا باز تولید شده است.

این پرنده « ری را » با آوای عجیب خود : ری را ری را بر سطح آبها پرواز می کند نیما در حقیقت صدای آن پرنده را می شنود و شعر با صدای او آغاز می شود ، البته بر خلاف تصور نه با حالت ندایی . ری را! پس نیما در شب تاریک و کور سوی مهتاب ( شاید ) صدای ری را ، ری را ی آن پرنده


 در صورت تمایل مابقی متن را در ادمه ی مطلب ملاحظه فرمایید.

مأخذ : http://asanbin.com/1092

ادامه نوشته

" ادبیات متعهد " و " اگزیستانسیالیسم "

(( اصطلاح " اگزیستانسیالیسم " از مشتقات واژه ی فرانسوی Existentiel  و واژه ی انگلیسی Existential   به معنای " وجودی " است و خود به معنای " اصالت وجود " یا " تقدم وجود " است. اساس فلسفه ی اگزیستانسیالیسم که در نیمه ی اول قرن بیستم پدید آمد، بر این استوار است که هستی موجودات دو جنبه دارد : ذات / ماهیت Essence  و وجود Existence . انسان تا وقتی با رفتار و عملکرد خود به ماهیتی فردی یا وجودی مشخص دست نیافته، صرفاً دارای ماهیتی کلی است که فقط در مرحله ی موجودی که در امور انتزاعی وکلی با سایر همجنسان خود مشترک است قرار دارد. اما وقتی این موجود به سبب خودآگاهی بر ماهیت خود تأثیر می گذارد و وجهه ای مشخص و معین پیدا می کند، به مرحله ی وجود می رسد. پرسش اساسی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم آن است که کدامیک از این دو جنبه بر دیگری مقدم است : ماهیت یا وجود؟

پاسخی که فلسفه تا قرن نوزدهم به این پرسش می داد، بر تقدم ماهیت تأکید داشت اما فلسفه اگزیستانسیالیسم بر عکس معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است. )) [1] (( این مکتب از عقاید " کی یر کگارد " فیلسوف دانمارکی نشأت گرفت و به دو شاخه ی مسیحی و الحادی تقسیم شد. " کی یر کگارد " و " کارل یاسپرس " و نیز " گابریل مارسل " مهمترین نمایندگان شاخه ی مسیحی آن هستند که اعتقاد دارند ( از نظر کی یر کگارد ) بشر تنها به اتکاء خدا می تواند از کشمکش ها و نارضایتی درونی آزاد شود و آرامش فکری و روحی بدست آورد. اما " هایدگر " و " ژان پل سارتر " به عنوان رهبران شاخه ی الحادی معتقدند : بشر ابتدا وجود می یابد، متوجه خود می شود، در جهان سر بر می کشد، و سپس خود را می شناسد. یعنی ماهیت خود را خود تعیین و تثبیت می کند.

از دیدگاه " سارتر " بشر در خلأ زاده شده و آزاد است که در این خلأ که منجر به زندگی منفی و بی تحرک است در حالت نیمه هوشیاری بماند، اما اگر خود را از این موقعیت منفی بیرون بکشد و به طرزی فزاینده از قدرت های خود آگاه شود، در وهله ی اول دچار دلهره خواهد شد. در این صورت احساس پوچی و بیهودگی خواهد کرد. اما همین آگاهی از پوچی، نیرویی در او ایجاد می کند که می تواند خود را از خلأ بیرون بکشد و با کمک نیروی انتخاب به هستی خود معنی ببخشد و بدین گونه از خود همان موجودی را بسازد که هست. " سارتر " همچنین معتقد است که انسان می تواند از موقعیت منفی و بلاتکلیفی خود را رها کند و با اراده ی خویش نسبت به زندگی سیاسی و اجتماعی متعهد شود و از طریق تعهد دلیلی برای هستی خود بیابد و به بشریت کمک کند. )) [2]

(( این نحله ی فلسفی توسط " سارتر " ، " سیمون دوبووار " و تا حدی " آلبرکامو " بیان ادبی یافت. اگرچه این نگاه



[1]- داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی ، ص 48

[2] - میر صادقی، جمال، واژه نامه هنر داستان نویسی، ص 27 و 28

ادامه نوشته

مبانی " سه گانی " نوشته دکتر علیرضا فولادی

مبانی " سه گانی " نوشته دکتر علیرضا فولادی

 

ساختار کلی سه‌گانی

سه‌گانی، شعری‌ست سه‌مصراعی در شا‌خه‌ی موزون و سه‌سطری در شاخه‌ی سپید با یک ضربه‌ی  ذهنی که بهتر است در مصراع یا سطر سوم آن بخورد:

 

آنچنان عاشقم که همواره

روی او را در آب می‌بینم؛

من نخوابیده خواب می‌بینم.

 

شاخه‌های سه‌گانی

با آنچه گذشت، سه‌گانی دو شاخه دارد که عبارتند از: «سه‌گانی وزن‌دار یا موزون» و «سه‌گانی بی‌وزن یا سپید».

تعریف اجمالی سه‌گانی موزون بر پایه‌ی فرم بیرونی آن :

سه‌گانی موزون، اجمالا شعری‌ست 

ادامه نوشته