(( اصطلاح " اگزیستانسیالیسم " از مشتقات واژه ی فرانسوی Existentiel  و واژه ی انگلیسی Existential   به معنای " وجودی " است و خود به معنای " اصالت وجود " یا " تقدم وجود " است. اساس فلسفه ی اگزیستانسیالیسم که در نیمه ی اول قرن بیستم پدید آمد، بر این استوار است که هستی موجودات دو جنبه دارد : ذات / ماهیت Essence  و وجود Existence . انسان تا وقتی با رفتار و عملکرد خود به ماهیتی فردی یا وجودی مشخص دست نیافته، صرفاً دارای ماهیتی کلی است که فقط در مرحله ی موجودی که در امور انتزاعی وکلی با سایر همجنسان خود مشترک است قرار دارد. اما وقتی این موجود به سبب خودآگاهی بر ماهیت خود تأثیر می گذارد و وجهه ای مشخص و معین پیدا می کند، به مرحله ی وجود می رسد. پرسش اساسی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم آن است که کدامیک از این دو جنبه بر دیگری مقدم است : ماهیت یا وجود؟

پاسخی که فلسفه تا قرن نوزدهم به این پرسش می داد، بر تقدم ماهیت تأکید داشت اما فلسفه اگزیستانسیالیسم بر عکس معتقد به تقدم وجود بر ماهیت است. )) [1] (( این مکتب از عقاید " کی یر کگارد " فیلسوف دانمارکی نشأت گرفت و به دو شاخه ی مسیحی و الحادی تقسیم شد. " کی یر کگارد " و " کارل یاسپرس " و نیز " گابریل مارسل " مهمترین نمایندگان شاخه ی مسیحی آن هستند که اعتقاد دارند ( از نظر کی یر کگارد ) بشر تنها به اتکاء خدا می تواند از کشمکش ها و نارضایتی درونی آزاد شود و آرامش فکری و روحی بدست آورد. اما " هایدگر " و " ژان پل سارتر " به عنوان رهبران شاخه ی الحادی معتقدند : بشر ابتدا وجود می یابد، متوجه خود می شود، در جهان سر بر می کشد، و سپس خود را می شناسد. یعنی ماهیت خود را خود تعیین و تثبیت می کند.

از دیدگاه " سارتر " بشر در خلأ زاده شده و آزاد است که در این خلأ که منجر به زندگی منفی و بی تحرک است در حالت نیمه هوشیاری بماند، اما اگر خود را از این موقعیت منفی بیرون بکشد و به طرزی فزاینده از قدرت های خود آگاه شود، در وهله ی اول دچار دلهره خواهد شد. در این صورت احساس پوچی و بیهودگی خواهد کرد. اما همین آگاهی از پوچی، نیرویی در او ایجاد می کند که می تواند خود را از خلأ بیرون بکشد و با کمک نیروی انتخاب به هستی خود معنی ببخشد و بدین گونه از خود همان موجودی را بسازد که هست. " سارتر " همچنین معتقد است که انسان می تواند از موقعیت منفی و بلاتکلیفی خود را رها کند و با اراده ی خویش نسبت به زندگی سیاسی و اجتماعی متعهد شود و از طریق تعهد دلیلی برای هستی خود بیابد و به بشریت کمک کند. )) [2]

(( این نحله ی فلسفی توسط " سارتر " ، " سیمون دوبووار " و تا حدی " آلبرکامو " بیان ادبی یافت. اگرچه این نگاه فلسفی است اما چون ادبیات را وسیله ی بیان تفکرات خود قرار داد، بر جریان های ادبی بعد از خود تأثیرات قابل توجهی نهاده است ( مثلاً تئاتر پوچی ) . علت روی آوردن اگزیستانسیالیسم به ادبیات را باید در تمایل این فیلسوفان در دوری از امور انتزاعی و گرایش به امور ملموس و محسوس جستجو کرد. این رویکرد سبب شد بار دیگر پس از قرن ها، فلسفه با ادبیات در هم آمیزد و مرز این دو از بین برود.

ادبیات اگزیستانسیالیسم اعم از نمایش و داستان بر بیان دقیق آگاهی شخصیت اصلی نسبت به حالات درونی ( غیر از ضمیر ناخود آگاه ) خویش استوار است. انسان هیچ حالت روانی از پیش تعیین شده ای مثل رنج و شادی ندارد. این حالات حاصل آگاهی اوست. بهترین مصداق چنین فردی، شخصیت بی تفاوت و سرد مزاج " بیگانه " ی " آلبر کامو " ست. " موسور" در بند رفتار بدون آگاهی نیست و در این راه توسط اجتماع طرد و محکوم به اعدام با گیوتین می شود. زیرا اجتماع تنها مناسبات و رفتارهای تعریف شده ( ماهیت ) را می شناسد و از شناسایی فردیت ( وجود ) متمایز عاجز می ماند. در رمان " تهوع " اثر " سارتر " ، " روکانتین " که شخصیت اصلی رمان است همواره این آگاهی بر تأملات و بر احوالات درونی خویش را مرور می کند. )) [3]

(( شعار این مکتب در مورد ادبیات " نشان دادن بزرگی برای دگرگون کردن " است. در آثار ادبی اگزیستانسیالیسم نه از دنیا با همه ی زشتی ها و زیبایی هایش تصویری ساده داده می شود و نه جهانی آرمانی در پیش روی خواننده گذاشته می شود، بلکه آن گوشه هایی از زندگی که زشت و آلوده است به نمایش در می آید. با این هدف که بشر برای دگرگونی آن تلاش کند. ))[4]

هنر متعهد

(( تعهد هنری یا التزام هنری یعنی پایبند بودن نویسنده یا هنرمند به این اعتقاد که هنر او باید نقشی در پیش برد جامعه یا به طور کلی جامعه ی بشری داشته باشد. چنین هنرمندی را متعهد می گویند. متعهد بودن الزاماً به مفهوم پای بند بودن به عقیده یا ایدئولوژی سیاسی خاص و دفاع از آن نیست. گفته شده است که هنرمند متعهد باید همچون وجدان بیدار جامعه عمل کند و هنر او در خدمت مردم باشد. بدین گونه اعتقاد به تعهد در مقابل نظریه " هنر برای هنر " قرار می گیرد.

" ژان پل سارتر " که از طرفداران این اعتقاد بود، نوشتن را در حکم عمل می دید و نویسنده را مانند هر انسان دیگری مسئول عمل خود می دانست و معتقد بود که عمل نویسنده نیز مانند عمل هر انسان دیگری باید در جهت دگرگون کردن خود و جامعه باشد. این دگرگونی در وهله ی نخست از طریق آگاه بودن نویسنده و در مراحل بعدی، آگاه کردن افراد جامعه و دفاع از آزادی و حقیقت باید انجام گیرد.

مسئله ی رسالت و تعهد هنری و رابطه ی هنرمند با زمانه ی خود، حتی برای نویسنده ای چون " آلبر کامو " که اعتقاد داشت هنر بالاتر از آن است که بتوان آن را در خدمت چیزی قرارداد، به نوعی مطرح بوده است. " کامو " در مصاحبه ای می گوید : مسئله ی اساسی برای هنرمندِ آفریننده، نمایاندن شور و سوداهای دوران خود اوست. در قرن هفدهم شور عشق مهمترین اشتغال فکری مردم بود، اما امروز اغلب شورهای قرن، شورهای اجتماعی است. ))[5]

1390/3/19


[1]- داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی ، ص 48

[2] - میر صادقی، جمال، واژه نامه هنر داستان نویسی، ص 27 و 28

[3]-  داد، سیما، فرهنگ اصطلاحات ادبی ، ص 49

[4] - میر صادقی، جمال، واژه نامه هنر داستان نویسی، ص 29

[5] - میر صادقی، جمال، واژه نامه هنر داستان نویسی، ص 64 و 65