روایتِ نامه ی دروغین چارلی چاپلین به دخترش
اصل ماجرا را از زبان فرج ا... صبا ، نویسنده این نامه، بخوانید:
(( سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید
فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به
چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که
در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ می رسید . آن بالا
هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن می کرد . بعد از
گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به
بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت
بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول
کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم
که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس
چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را
بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه
بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر
سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد .
همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . ))
بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع می شود : (( آن را نوار کردند ،
در مراسم مختلف دکلمه اش می کردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را
خواندند ، جلوی دانشگاه آن را می فروختند ، هر چقدر که ما فریاد
کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه
به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد. ))
حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و
وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند
که چه می گویی؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !
در ادامه بخشی از این نامه خیالی (دروغین) را با هم می خوانیم :
(( دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که
شایسته آن باشد. دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند.
برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو، باید مال کسی باشد
که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم، ولی به
وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان
باش، پاک دل و یکدل، زیرا گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن
بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. ))