ایستادن بر شانه های غول

اصطلاح ایستادن بر شانه‌های غول (Stand on the shoulders of giants) استعاره‌ای از «کشف حقیقت بر پایه اکتشافات پیشین» است. این استعاره به یکی از افسانه‌های اساطیر یونان بر می گردد که یک غول نابینا به نام اوریون، کوتوله‌ای به نام سدالیون Cedalion را بر دوش خود حمل می کرد تا به او راه را نشان دهد.

معروف‌ترین استفاده از این تعبیر، عبارتی است از اسحاق نیوتون در ۱۶۷۶ :

(( اگر فاصله دورتری را دیده‌ام با ایستادن بر شانه‌های غول‌ها بوده است. ))

آنچه که شاید درباره رمان "آلیس در سرزمین عجایب" ندانید

خبرگزاری مهر - فرهنگ و اندیشه تازه های نشر جهان - ۱۵ تیر 1394

به بهانه ۱۵۰ سالگی یک کتاب؛ " آلیس و سرزمین عجایب "

همزمان با فرارسیدن صد و پنجاهمین سال نگارش و انتشار رمان «آلیس در سرزمین عجایب» گمانه‌زنی منتقدان ادبی درباره این اثر و شیوه خلق آن تحت تأثیر مواد مخدر ادامه دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از تلگراف، «آلیس در سرزمین عجایب» نوشته "لوئیس کارول" امسال یکصد و پنجاهمین سال خلق شدنش را پشت سر می‌گذارد. این اثر که در سال ۱۸۶۵ به رشته تحریر درآمده با خلق دنیایی فانتزی و جذاب مخاطبان کودک و حتی بزرگسال را در این سال‌ها مجذوب خود کرده است.

در این یادداشت که به قلم "دبورا سیکورل" منتشر شده از "آلیس" به عنوان یک شخصیت واقعی نامبرده شده و واقعیت‌های جالبی درباره این اثر در قالب ۲۰ نکته نقل شده است:

۱. آلیس نام دختر ۱۰ ساله "هنری لیدل" رئیس دانشکده کرایست چرچ دانشگاه آکسفورد بود که علاقه و پیوند عاطفی با لوئیس کارول داشت. آلیس در دوران کودکی به همراه خانواده‌اش به آکسفورد رفت و در آنجا مستقر شدند. همین امر موجب شد خانواده لیدل با لوئیس کارول که استاد ریاضی آکسفورد بود آشنا شوند. آلیس و خواهر کوچک‌ترش عاشق داستان‌ها و قصه‌های لوئیس بودند و اینطور در کتاب‌ها ثبت شده که لوئیس کارول طرح اولیه این داستان را ابتدا برای آلیس و خواهرش تعریف کرده و بعدها آن را برای او نوشته است.

۲. کتاب آلیس در سرزمین عجایب سال‌ها بعد از انتشارش الهام‌بخش پزشکان برای نامگذاری یک بیماری عجیب شد. این بیماری که با الهام از اثر لوئیس کارول «سندرم آلیس در سرزمین عجایب» نام گرفت نام یک بیماری شد که افراد مبتلا به آن توانایی تشخیص اندازه واقعی اشیاء را نداشتند و اجسام را بزرگتر و یا کوچک‌تر از آنچه بود مشاهده می‌کردند. درست اتفاقی که برای آلیس در سرزمین عجایب می‌افتد او با خوردن یک معجون تغییر اندازه می‌دهد و اجسام را بزرگ و کوچک می بیند.

۳. لوئیس کارول خود نیز به این بیماری مبتلا بود اما به آن واقف نبود تا سرانجام روانپزشک انگلیسی "جان تاد" موفق به شناسایی و کشف بیماری وی شد.

۴. نسخه اصلی کتاب آلیس در سرزمین عجایب که در سال ۱۸۶۴ به قلم کارول نوشته شده تصویرسازی‌هایی داشته که شخص کارول آنها را طراحی کرده بود. تصویرهایی که بخش زیادی از آنها را می‌توان در قالب تصویرسازی‌های خوب از آنها یاد کرد.

۵. نام واقعی لوئیس کارول، چالرز لاتویج داجسون بود که با نام مستعار لوئیس کارول آثارش را منتشر می‌کرد.

۶. فروش و عرضه رمان آلیس در سرزمین عجایب در سال ۱۹۳۱ در چین ممنوع شد. آن زمان چینی‌ها معتقد بودند که حیوانات نباید با زبان انسان‌ها با آنها سخن بگویند.

۷.از کتاب آلیس در سرزمین عجایب فیلم‌ها و سریال‌های متعددی توسط کارگردانان ساخته شد و تعداد زیادی از آنها موفق به دریافت جایزه اسکار، جایزه گلدن گلوب و بفتا شدند.

۸. درختی که گربه معروف داستان آلیس در سرزمین عجایب روی آن زندگی می‌کند الهام گرفته از یک درخت واقعی است که در باغ پشت خانه آلیس لیدل و روبروی کلیسای آکسفورد قرار داشت.

۹. ملکه ویکتوریا بعد از مطالعه آلیس در سرزمین عجایب از کارول خواست تا کتاب بعدی‌اش را به او تقدیم کند.

۱۰. پیش از آنکه اثر لوئیس کارول معروف شود او عنوان "ماجراهای آلیس در زیرِ زمین" را برای این داستان انتخاب کرده بود.

۱۱. در سال‌های گذشته بسیاری از کارشناسان این سوال را مطرح کردند؛ آیا ماجرای آلیس در سرزمین عجایب یک ماجراجویی در رویای کودکانه است یا چیزی فراتر از آن است و معانی و مفاهیمی دیگر در لایه‌های آن پنهان شده؟ آیا این اثر تحت تاثیر مواد مخدر رایج در آن دوران مثل LSD یا حشیش خلق شده است؟

۱۲. برخی از منتقدان، نوشیدن معجون و مصرف قارچ در اثر کارول را تبلیغ و ترویج مصرف موادمخدر می‌دانند اما هنوز نتوانستند ادله لازم از علاقه این نویسنده به مواد و یا اهدافش از ترویج مصرف آن را مطرح کنند و یا آن را اثبات کنند.

۱۳. برخی از منتقدان و علاقمندان به روانکاوی داستان آلیس در سرزمین عجایب و ماجراجویی‌های او را به زایمان تشبیه کرده‌اند. از آنجا که آلیس در پایان سفرش از لانه خرگوش خارج می‌شود این روانکاوان این داستان را به بارداری تشبیه کرده‌اند که آلیس بعد از نوشیدن معجون که از دیدگاه روانکاوان مایع آمنیوتیک است و در جریان کشف و تجربه دنیای هیجان انگیز پیرامونش از محیط بسته خانه خرگوش که به بدن مادر تشبیه شده برای شناخت دنیای واقعی متولد می‌شود.

۱۴. از زمانی که آلیس در سرزمین عجایب منتشر شد تا امروز به بیش از ۲۰۰ زبان ترجمه و منتشر شده است.

۱۵. لوئیس کارول علاوه‌بر علاقه به ادبیات به ریاضیات و منطق عشق می‌ورزید. او استاد ریاضیات دانشگاه آکسفورد بود و می‌توانید برخی از تئوری‌های ریاضی را در روایت‌های داستانی‌اش در آلیس در سرزمین عجایب ببینید.

۱۶. کارول در شخصیت‌پردازی‌های داستانش از شخصیت‌هایی که در زندگی واقعی‌اش می‌دید الهام می‌گرفت. برای مثال طوطی استرالیایی در داستان آلیس در سرزمین عجایب لکنت زبان دارد که یادآور خواهر کوچکتر آلیس لیدل است.

۱۷. سوپ لاک‌پشت که در داستان آلیس در سرزمین عجایب وجود دارد در دهه ۱۸۶۰ به عنوان یک غذای رایج و گران هواداران خودش را داشته است.

۱۸. علی‌رغم اقبال خوب داستان آلیس در سرزمینن عجایب بعد از مرگ کارول و اقتباس‌های سینمایی که از آن صورت گرفت این اثر در زمان حیات نویسنده و تا بیست سال پس از نگارش آن در جمع علاقمندان به آثار کودکان چندان محبوب نبود.

۱۹. اسکار وایلد نویسنده صاحب‌نام یکی از طرفداران پر و پاقرص این داستان بوده است.

۲۰. نسخه اصلی لوئیس کارول که دستنویس او بود در سال ۱۹۹۸ بیش از یک میلیون دلار فروخته شد. و در آخرین ارزیابی‌های صورت گرفته این روزها ارزشی برابر با ۲ میلیون و دویست و چهل هزار دلار دارد.

با کسی ازدواج کن که کتاب بخواند

آقا پسر ، دختر خانم

با کسی ازدواج کن که کتاب بخواند

همسری را انتخاب کن که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند .

همسری که لیست بلندی از کتاب‌ها را برای خواندن تهیه کرده است .

همسری که کارت کتابخانه سال های کودکیش را هنوز با خود دارد .

همسری را پیدا کن که اهل خواندن باشد . تشخیص‌اش سخت نیست . حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد .

کسی که به کتابفروشی عاشقانه نگاه کند و پس از یافتن کتابی که مدت ها در جستجویش بوده اشک شوق در چشمانش حلقه زند .

کسی که بوی کاغذ کاهی یک کتاب قدیمی بر انگیخته‌اش کند .

همسری را انتخاب کن که اگر در کافه منتظرت ماند، انتظارش را با خواندن کتاب پر کند .

حتی اگر به دروغ از خاطره مطالعه کتاب‌های بزرگی نام برد که هرگز نخوانده است تشویقش کن، چرا که او لذت اغراق را در درک و فهم، تجربه می‌کند و نه زیبایی .

همسری را انتخاب کن که کتاب بخواند .

و برای تولدش و سالگرد آشنایی و همه‌ اتفاق‌های خوب به او کتاب هدیه بده .

به او نشان بده که«عشق به کلمات»را می‌فهمی و درک می‌کنی .

به او نشان بده که می‌فهمی که او فرق واقعیت و خیال را می‌فهمد .

او می‌داند که انسان ها فراتر از واژه‌ها هستند و در رفتارشان هزار انگیزه و ارزش و گریزِ نا گزیر پنهان است .

او لغزش و خطای تو را بهتر از دیگران درک خواهد کرد .

با او حتی اگر خطا کنی بهتر می‌فهمد .

او کتاب خوانده است و می‌داند که انسان ها هرگز کامل نیستند .

در کنار او اگر شکست بخوری او می‌فهمد .

او زیاد خوانده است و می‌داند که راه موفقیت ‌با شکست سنگفرش شده .

او رویا پرداز نیست..

و با هر شکست محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند .

اگر با همسری ازدواج کردی که اهل خواندن بودکنارش باش .

اگر دیدی نیمه شب برخاسته و کتابی در دست گریه می‌کند در آغوشش بگیر برایش فنجانی چای بیاور ، بگذار در دنیای خودش بماند .

همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

او برایت حرف‌های متفاوت خواهد زد و دنیایی متفاوت خواهد ساخت .

غم‌های عمیق و شادی‌های بزرگ هدیه خواهد آورد .

او برای فرزندانت نام‌هایی متفاوت و شگفت خواهد گذاشت.

او به آنها سلیقه‌ای متفاوت و متمایز هدیه خواهد کرد .

او می‌تواند برای فرزندانت تصویر زیبایی از دنیا بسازد زیباتر از آنچه هست .

همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

چون تو لیاقت چنین همسری را داری .

تو لیاقت داری با کسی زندگی کنی که زندگیت را با تصویر‌های زیبا رنگ زند .

اگر چیزی فراتر از دنیا را می‌خواهی همسری را انتخاب کن که اهل خواندن باشد .

تفاوت کتاب و فیلم

الگوریتم های سرکوبگر

"زیگمونت باومن" در کتاب "رتروتوپیا" وضعیت جامعه جهانی را با نگاهی نقادانه چنین به چالش می کشد: قرار بود بر اساس آموزه ها و وعده های مدرنیسم، جهان جای زیباتر و زیست پذیری نسبت به گذشته باشد و فردیت انسان مدرن در جامعه ای مبتنی بر پیشرفت، رفاه، آزادی و برابر شکل گرفته و ببالد. قرار بود دموکراسی حافظ و ضامن این دستاورد باشد. اما این انتظارات برآورده نشد و وعده ها تحقق نیافت و تمدن بشری با نقاب و لعابی دیگر، همچنان از دروازه های خشونت، نژادپرستی، نابرابری و فردیت به ابتذال کشیده شده عبور می کند.

اینکه اشکال در اندیشه های خود ویرانگر مدرنیسم و لیبرالیسم است یا عنانِ از کف شده ی تکنولوژی ( به ویژه فناوری های مبتنی بر اینترنت و هوش مصنوعی ) فرق چندانی در نتیجه ندارد. کافی ست قدری از کنشگری سایبری فاصله بگیریم و نظاره گر شویم خواهیم دید چگونه مفاهیم و کلید واژه های دنیای مدرن حیران و سرگردان در هزار توی این فضا دچار معنا باختگی شده اند و این سیستم های تصمیم گیرنده ی خودکار- مبتنی بر نرم افزار های الگوریتم محور- باز تا بنده ی چه ارزش هایی هستند.

___________________________________

آنچه در پیوست ( فایل PDF در اینجا ) ملاحظه می فرمایید، متن تلخیص شده و دسته بندی شده ی کتاب " الگوریتم های سرکوبگر " نوشته " صفیه نوبل " و ترجمه " محمد نصیری " است.

استیون کینگ

استیون کینگ (Stephen King)

استیون ادوین کینگ 21 سپتامبر 1947 در پورتلند، ایالات‌متحده آمریکا، به دنیا آمده است. پدر و مادر استیون، زمانی که او تنها کودکی نوپا بود، از یکدیگر جدا شدند و تربیت استیون و برادرش را مادر آن‌ها برعهده گرفت. با کسب مدرک لیسانس در رشته‌ی زبان انگلیسی از دانشگاه ماین فارغ ‌التحصیل شد. پس از اتمام دانشگاه، کینگ نوشتن داستان کوتاه را به طور جدی آغاز نمود. در سال 1971، او با تابیتا اسپروس، هم‌دانشگاهی‌اش، ازدواج کرد. در این برهه‌ی زمانی، استیون کینگ برای تأمین مخارج زندگی خود و همسرش ناچار بود که در کنار نویسندگی و فروش داستان‌هایش به مجلات، مشاغلی از قبیل تدریس و سرایداری را نیز تجربه کند.

او از همان سال‌های دانشجویی نیز برای روزنامه‌های مختلف می‌نوشت. ابتدا با استفاده از نام مستعار «ریچارد باخمن» می‌نوشت و اولین رمانش «کری» هم با همین نام منتشر شد. این رمان آغاز موفقیت‌های استیون کینگ بود.

استیون کینگ یکی از پرطرفدارترین نویسندگان سال‌های اخیر در ژانر وحشت و فانتزی است. او که با رمان «کری» پا به دنیای نویسندگان گذاشت، در حال حاضر آثار درخشانی دارد که بیشتر آن‌ها در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز قرارگرفته‌اند و از روی بسیاری از آثارش فیلم‌ سینمایی و تلویزیونی ساخته‌شده است. در حال حاضر بیش از 350 میلیون نسخه از کتاب‌های او در سراسر جهان منتشرشده است.

بقیه در فایل PDF

اشیا غیرممکن

اشیا غیر ممکن

یک جسم غیرممکن یا اشیائی که از نظر فیزیکی وجودشان غیرممکن است ولی در نگاه اول فقط عجیب به نظر می‌رسند (که به عنوان یک شکل غیرقابل تصمیم گیری نیز شناخته می شود ) نوعی توهم نوری است که از یک شکل دو بعدی تشکیل شده است که بلافاصله و به طور طبیعی توسط شبکیه چشم به عنوان نمایانگر یک جسم سه بعدی درک می شود. در بیشتر موارد، پس از چند ثانیه مشاهده شکل، عدم امکان آشکار می شود. با این حال، برداشت اولیه از یک شی 3 بعدی حتی پس از مخالفت با آن باقی می ماند. همچنین نمونه های ظریف تری از اشیای غیرممکن وجود دارد که در آنها غیرممکن به خودی خود آشکار نمی شود و لازم است هندسه شی ضمنی را آگاهانه بررسی کرد تا غیرممکن بودن آن مشخص شود.

ماهیت ناپایدار اشیا غیرممکن به دلیل تمایل ذاتی انسان برای تفسیر تصاویر دو بعدی به عنوان اشیای سه‌بعدی است و به همین دلیل است که طرحی از یک "مکعب نِکِر" (Necker) ، تمایل به نشان‌داده شدن به عنوان یک مکعب را دارد در حالی که در حقیقت ۲ مکعب متصل با کمک خطوط مورب است.

تمرکز بر زوایای مختلف یک شیء غیرممکن در فضای سه‌بعدی باعث تکرار بررسی مجدد .....

بقیه در فایل PDF

باید جهان را بهتر از آنچه که تحویل گرفته ای، تحویل دهی؛ خواه با فرزندی خوب یا با باغچه ای سرسبز.

اگر یک نفر با بودن تو ساده تر نفس بکشد، یعنی تو موفق شده ای.

منسوب به گارسیا مارکز

دانایی، جایزه اوقاتی است که شنیدید، در حالیکه ترجیح می دادید حرف بزنید.

طریقه‌ی کتاب خواندن - آندره موروا  - برگردان: عزت‌الله خردمند

آیا کتاب خواندن هم کاری است؟ «وانری لاربو» مطالعه را «گناهی بدون عقاب» می‌داند و بالعکس «دکارت» آن را «گفت‌وگو با شریف‌ترین مردان قرون گذشته می‌شمارد»، و هر دو در تشخیص خود ذیحق هستند.

مطالعه مذموم مخصوص کسانی است که مطالعه در آنها اثر مخدر دارد و بدین‌وسیله از عالم حقیقت خارج شده در محیطی تصوری پا می‌گذارند. این عده یک لحظه هم نمی‌توانند بدون خواندن بگذرانند و به مطالعه هرموضوعی راغبند، مثلاً دایرةالمعارف را باز می‌کنند و مقاله راجع به نقاشی با آب و رنگ یا اصول ساختمان ماشین را با میل مطالعه می‌کنند. در مواقع تنهایی به مجلات و روزنامه‌ها پناه می‌برند، به خواندن هرصفحه‌ای که به دستشان افتاد مشغول شده و حاضر نیستند یک لحظه هم عنان به دست فکر خویش بسپارند.

آنها در مطالعه دنبال عقاید و اعمال نرفته تنها کلمات را از نظر می‌گذرانند تا بدان وسیله دنیا و خویشتن را فراموش کنند وحقایق را از نظر دور کنند. بدیهی است با این ترتیب کمتر مطالب پرمغز فرا می‌گیرند و به ارزش علمی و ادبی کتاب نظری ندارند.

مطالعه تفریحی از آنچه در بالا گفتیم بهتر است. این عده که کتاب «رمان» دوست دارند و این قبیل کتب را برای تفریح می‌خوانند یا از تأثیر زیبایی لذت می‌برد و یا احساسات درونیشان در اثر این نوع مطالعات بیدار شده شعف و سروری بدان ها دست می‌دهد و از خواندن کتاب های «رمان» به قضایایی که در زندگی خودشان اتفاق نیافتاده است پی می‌برند.

برخی نیز کتب اخلاقی و شعر را دوست دارند زیرا می‌بینند آنچه را که خود ملاحظه کرده یا احساس نموده‌اند نویسنده به بهترین وجه شرح داده و به زبان ساده‌تر ترجمان احساسات آنها گشته است.

اما آنان که کتب تاریخ را بدون آنکه به مطالعه دوره بخصوصی توجه داشته باشند می‌خوانند. بدین جهت از این کار کیف می‌کنند که متوجه می‌شوند بشر در طی قرون متمادی همواره زجر و آلام یکنواختی داشته است. این نوع مطالعه تفریحی ضرری ندارد.

بالأخره مطالعه جدی که یک کار واقعی و مخصوص کسانی است که دانشی می‌طلبند و اطلاعات معینی جستجو می‌کنند و به عبارت آخری برای استقرار بنایی که طرح آن را به طور مبهمی در مغز خود ریخته‌اند مصالح تهیه می‌کنند. در این نوع مطالعه در صورتی که خواننده کتاب حافظه خارق‌العاده‌ای نداشته باشد باید قبل از شروع مداد یا قلمی به دست گیرد و در غیر این صورت هربار دیگر که به مطالب خوانده شده محتاج شد مجبور است کتاب را از سر گیرد. من هرموقع کتاب تاریخ یا هرکتاب جدی دیگر را می‌خوانم در صفحه اول یا آخر کتاب موضوع اصلی را در چند کلمه یادداشت کرده و با این ترتیب می‌توانم هربار بدون آنکه کتاب را از نو بخوانم به مطلب مورد نظر مراجعه کنم.

کتاب خواندن نیز مانند هر «کار» دیگر «قواعدی» دارد که در اینجا بعضی از آن را ذکر می‌کنم:

1- عده‌ای از بیشتر نویسندگان اطلاعات سطحی دارند و این طریقه خوبی نیست. بلکه بهتر آن است که فقط چند نویسنده و چند موضوع انتخاب و مورد مطالعه قرار گیرد. زیرا زیبایی و تأثیر آثار هرنویسنده از اولین کتاب معلوم نمی‌شود. بایستی از جوانی همانطور که برای انتخاب دوستان در جامعه جستجو می‌کنیم در عالم کتاب قدم گذارده دوستان خویش را پیدا کنیم. اما وقتی آنان را برگزیدیم و پسندیدیم بایستی دست به دستشان داده از دنیای کتاب خارج شویم. اگر توانستید با «مونتنی» و «سن سیمون»، «رتز» و «بالزاک» یا «پروست» مأنوس شوید کافی است که زندگی شما از بابت کتاب نقصی نداشته باشد.

2- بایستی در انتخاب کتب جای زیادی به آثار نویسندگان بزرگ و مشاهیر داد. گرچه محققاً به حکم طبیعت انسان به نویسندگان هم‌عهد خویش علاقه‌مند است و باید هم اینطور باشد. زیرا دوستانی که درد و رنج و احتیاجاتی همانند ما دارند در آثار این نویسندگان بهتر یافت می‌شوند و از طرفی تعداد شاهکارهای نویسندگان دنیا به حدی زیاد است که کسی موفق نمی‌شود همه را بشناسد. بنابراین باید آن کتابی را انتخاب کرد که مردم یک قرن پسندیده‌اند زیرا یک فرد و حتی یک نسل ممکن است اشتباه کند ولی عالم بشریت خطا نمی‌کند.

شعرا و نویسندگانی چون «همر»، «تاسیت»، «شکسپیر»، «مولیر» محققاً لایق همه افتخارات و شهرتی که نصیبشان شده می‌باشند. از این جهت باید این عده را بر کسانی که نتوانسته‌اند در طی قرون چنین شهرتی کسب کنند ترجیح داد.

3- غذای روح را باید خوب انتخاب کرد. روح هرکسی غذایی مخصوص به خود دارد و باید کوشش کنیم نویسندگانی را که مطلوب ما هستند و بدون شک با نویسندگان محبوب دیگران تفاوت فاحش دارند بیابیم. در ادبیات نیز مانند عشق انسان از انتخاب دیگران دچار حیرت می‌شود. بنابراین به نویسنده‌ای که خود انتخاب کرده‌اید وفادار بوده اطمینان داشته باشید که در این مورد خودتان بهترین قاضی هستند.

4- هروقت می‌خواهید کتاب بخوانید محیطی پر از احترام و تجمع خاطر همانند آنچه در مجالس کنسرت و یا در مواقع تشریفات برقرار است ایجاد نمایید.

بعضی کتاب را باز می‌کنند، صفحه‌ای می‌خوانند و برای جواب دادن به زنگ تلفن کتاب را کنار می‌گذارند. سپس در حالی که معلوم نیست حواسشان کجاست مطالعه را از سر می‌گیرند و پس از لحظه‌ای کتاب را تا روز دیگر به کناری می‌گذارند. این طرز کتاب خواندن نیست.

کسی که بخواهد واقعاً کتاب مطالعه کند بایستی شبهای دراز در به روی اغیار ببندد و به این کار بپردازد و بعدازظهرهای روزهای تعطیل زمستان را به مطالعه آثار نویسنده‌ای که دوست دارد اختصاص دهد یا در هنگام مسافرت با ترن به خواندن داستانهای «بالزاک» یا «استاندال» یا کتاب «ماوراء قبر» مشغول شود.

5- بالاخره قاعده پنجم آن است که کوشش کنیم لایق مطالعه آثار بزرگان شویم، زیرا کتاب خواندن مثل میکده‌های اسپانیایی و مثل عشقبازی است. یعنی در آنجا به جز آنکه با خود می‌برید چیز دیگری یافت نمی‌شود. کتاب هایی که در آنها احساسات شرح و توصیف شده، تنها خوشایند کسانی است که آن مراحل را طی کرده‌اند و یا مطلوب جوانانی است که با دلی پراندوه و امید در انتظار شکفتن نوگل جوانی و بیدار شدن احساسات خود به سر می‌برند. حالت روحی جوانانی که سال گذشته فقط داستانهای پرحوادث را دوست داشتند و ناگهان به خواندن کتاب هایی مانند «آناکارنین» یا «دومینیک» راغب‌تر می‌شوند هیجان‌آور است، زیرا در این سن به سعادت و دردی که زاییده عشق است پی برده‌اند.

مردان بزرگی که مرد عمل هستند آثار «کسیلینک» را دوست دارند، مردان سیاسی آثار «تاسیت» را می‌پسندند.

موضوع مهم در روش کتاب خواندن این است که انسان موفق شود زندگی را در کتاب بازیابد و به مدد کتاب به اسرار زندگی بهتر پی ببرد.

چرا باید ادبیات بخوانیم؟ / ماریو بارگاس یوسا؛ ترجمه عبدالله کوثری

ادبیات می‌آموزد چیستیم و چگونه‌ایم

هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمی‌آموزد که تفاوت‌های قومی و فرهنگی را نشانه غنای میراث آدمی بشماریم. مطالعه ادبیات خوب بی‌گمان لذت‌بخش است‌؛ اما در عین حال به ما می‌آموزد که چیستیم و چگونه‌ایم‌، با وحدت انسانی‌مان و با نقص‌های انسانی‌مان‌، با اعمال‌مان‌، رؤیاهامان و اوهام‌مان‌، به تنهایی و با روابطی که ما را به هم می‌پیوندد‌، در تصویر اجتماعی‌مان و در خلوت وجدان‌مان.

ادبیات و احساسِ اشتراک در تجربه جمعی انسانی

در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان رهنمون می‌شود، در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت‌بخش، این کلام کلیت‌بخش نه در فلسفه یافت می‌شود و نه در تاریخ‌، نه در هنر و نه‌ بی‌گمان‌ در علوم اجتماعی. ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده، ما را به گذشته می‌برد و پیوند می‌دهد با کسانی که در روزگاران سپری‌شده سوداها به سر پخته‌اند‌، لذت‌ها برده‌اند و رؤیاها پرور‌انده‌اند،‌ و همین متون امروز به ما امکان می‌دهند که لذت ببریم و رؤیاهای خودمان را بپرورانیم. این احساس اشتراک در تجربه جمعی انسانی در درازنای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیات است.

حرف‌های جامعه‌ای که ادبیات مکتوب ندارد واضح نیست

یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق می‌یابد. جامعه‌ای که ادبیات مکتوب ندارد،‌ در قیاس با جامعه‌ای که مهم‌ترین ابزار

ارتباطی آن،‌ یعنی کلمات‌، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته‌، حرف‌هایش را با دقت کم‌تر‌، غنای کم‌تر و وضوح کم‌تر بیان

می‌کند. جامعه‌ای بی‌خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده‌، همچون جامعه‌ای از کرولال‌ها دچار زبان‌پریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتدایی‌اش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می‌کند. آدمی که نمی‌خواند ‌یا کم می‌خواند یا فقط پرت و‌پلا می‌خواند،‌ بی‌گمان اختلالی در بیان دارد،‌ این آدم بسیار حرف می‌زند، اما اندک می‌گوید؛ زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.

در غیاب ادبیات، عشق و لذت بی‌مایه می‌شد

ادبیات عشق و تمنا را عرصه‌ای برای آفرینش هنری کرده است. در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نداشت و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیال‌پردازی ادبی است، بی‌بهره می‌ماند. به‌راستی گزافه نیست، اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو‌، پترارک‌، گونگورا یا بودلر را خوانده‌اند، در قیاس با آدم‌های بی‌سوادی که سریال‌های بی‌مایه تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده‌، قدر لذت را بیش‌تر می‌دانند. در دنیایی بی‌سواد و بی‌بهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آن‌چه مایه ارضای حیوانات می‌شود، نخواهد بود و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.

ادبیات محرک ذهن انتقادی است

در غیاب ادبیات، ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است لطمه‌ای جدی خواهد خورد. این از آن‌روست که ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسش‌هایی اساسی درباره جهان زیستگاه ما پیش می‌کشد. ادبیات برای آنان که به آن‌چه دارند خرسندند‌، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است‌، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان‌ و ناکامل نباشد.

با ادبیات، آدم‌هایی بی‌سرزمین، بی‌زمان و نامیرا می‌شویم

ادبیات تنها ناخشنودی‌ها را به شکلی گذرا تسکین می‌دهد،‌ اما در همین لحظات گذرای تعلیق حیات‌، توهم ادبی ما را از جا می‌کند و به جایی فراتر از تاریخ می‌برد و ما بدل به شهروندان بي‌سرزمین و بی‌زمان می‌شویم‌، نامیرا می‌شویم، بدین‌سان غنی‌تر‌، پرمغزتر‌، پیچیده‌تر‌، شادمان‌تر و روشن‌تر از زمانی می‌شویم که قید و بندهای زندگی روزمره دست و پای‌مان را بسته است.

ادبیات به ما می‌آموزد که می‌توان جهان را بهبود بخشید

ادبیات ‌به ما یادآوری می‌کند که این دنیا‌، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند،‌ یعنی قدرتمندان و بختیاران‌، به ما دروغ می‌گویند‌ و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد،‌ شبیه‌تر کرد. جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد،‌ شهروندانی که می‌دانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم تا هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم.

حال بجاست اگر پیش خود دنیایی خیالی بسازیم؛ دنیایی بدون ادبیات‌ و انسان‌هایی که نه شعر می‌خوانند و نه رمان. در این جامعه خشک و افسرده با آن واژگان کم‌مایه و بی‌رمقش که خرخر و ناله و اداهایی میمون‌وار جای کلمات را می‌گیرد،‌ بعضی از صفت‌ها وجود نخواهد داشت. بی‌گمان تحقق این ناکجاآباد، هول‌انگیز و بسیار نامحتمل است؛ اما اگر می‌خواهیم از بی‌مایگی تخیل و از امحای ناخشنودی‌های پرارزش خود که احساساتمان را می‌پالاید و به ما می‌آموزد به شیوایی و دقت سخن بگوییم‌ و نیز از تضعیف آزادی‌مان بپرهیزیم باید دست به عمل بزنیم، دقیق‌تر بگویم باید بخوانیم.

*برگرفته از کتاب «چرا ادبیات؟» نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدا... کوثری، انتشارات لوح فکر

شرب اليهود

چون يهودي ها مجبور بوده اند كه از ترس مسلمانان پنهان شراب بخورند، از اين جهت پنهاني شراب خوردن را "شرب اليهود" گفته اند، چنانكه در اين بيت سالك يزدي آمده است :

كسي تا كي كند شرب اليهود از بيم رسوائي

اياغم پركن اي ساقي كه كاري با عسس دارم

و عبيد زاكاني در همين معني به طنز گويد: « طعام و شراب تنها مخوريد كه اين شيوه كار قاضيان و جهودان باشد. »

براي ترکیب "شرب اليهود" علاوه بر معنائي كه گفته شد از استاد ارجمند مرحوم "علي محمد عامري" ، اين تعريف را به بجا مانده : « رسم يهوديان در جشن و سرورهاي خود چنين بوده كه بعد از باده نوشي بسيار در قهوه خانه ها به هنگام آخر شب با هم نزاع و زد و خورد مي كردند و در حال مستي آنچه از اسباب و ظروف به دستشان مي افتاده بر سر يكديگر مي شكستند؛ چنانكه هنگام صبح هر كس به آن محل داخل مي شد منظره اي بي نهايت آشفته و درهم مي ديد و اين كيفيت باده نوشي توأم با بي نظمي را شرب اليهود گفته اند » و شرب اليهودي كه اكنون در اصطلاح فارسي زبانان به كار مي رود در همين معني است يعني نهايت درجه آشفته و بي سامان ، نه باده خوردن پنهاني ، اما در فرهنگ ها اين معني به دست نيامد.

https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=40209&beytid=2379

ادبیات و رام کردن توفان ابتذال - نوشته ای از قربان عباسی

"سوزان سانتاگ" زمانی در سخنرانی خود با عنوان وجدان کلمات نوشت:

« اگر ادبیات را دوست دارم برای آن است که ادبیات امتداد همدردی من با ضمیرهای دیگر، قلمروهای دیگر، آرزوهای دیگر، کلمات دیگر است ادبیات عین خودآگاهی است، تردید است و ندای وجدان. باریک بینی و نکته سنجی است. ادبیات علاوه براین ها آوازاست، بداهه است، جشن است، برکت است.»

ادبیات انباشتگی است، تجسم صورت آرمانی تکثر، چندگانگی و آمیختگی است.

ذهنی را تصورکنید که میزبان اندیشه های "تولستوی"، "داستایوفسکی"، "شولوخوف" و صدها نویسنده دیگر باشد. درون او به تعبیر "بارت" به یک میدان شهر پرصدا تبدیل می شود.

ادبیات تکثیر صداهای متفاوت و متناقض در فضای ذهنی ماست و کسی که بتواند تناقضات را درخود تاب بیاورد قطعاً ناسازگاری ها و تعارضات بیرون را هم تاب خواهد آورد.

ادبیات عبارتست از ناهمگونی و تفاوت و آمیزش همه آنها و در نهایت "تعلیق قضاوت در آدمی". آنکه عمیقاً ادبیات خوانده باشد از قضاوت می پرهیزد و تعلیق قضاوت سرآغازی است برای انسان شدن و انسان ماندن.

ادبیات همین است تعلیق قضاوت به حکم وجدان.

ادبیات تجسم بخشیدن به خرد است و مبارزه پیگیرش با عقل.

ادبیات با رضایت سرکار دارد و نه حساب و کتاب.

خِرد ادبیات آنتی تز داشتن عقیده است و حمایت است ازژرف اندیشی.

کار ادبیات غنابخشی به روح و انهدام حقیقت یکپارچه است و متلاشی کردن آن.

ادبیات نه درپی حقیقت که در پی حقایق است تا با چیدن آنها درکنار هم ذهن را به موزاییکی از مفاهیم بدل کند.

ادبیات کوششی است جانفرسا برای رهاندن ذهن و جان از تارهای ایدئولوژی.

پرهیختن[1] است از پیشداوری و تعلیق داوری است چرا که درادبیات راستین نه یک انسان که انسان ها برروی زمین زندگی می کنند و نه فقط یک دین که ادیان و نه فقط یک زبان که هزاران زبان از هستی سخن می گویند. یک ذهن ادبی ذهنی است باز و نه الزاماً پُر. ذهنی است جسته از غلظت ایدئولوژی، رهیده از بار پیشداوری و گریخته از چنگال منیت.

ادبیات میکروکاسم[2] طبیعت است. هماغوشی باد است با عطر رز.

دفاع اززندگی های نزیسته است و به چالش طلبیدن فراموشی هستی و البته به تعبیر زیبای نویسنده روس "آندره بلی" ادبیات امکانی است برای رهایی روح.

ادبیات برای رام کردن هیولایی به نام زندگی و یا بهتر برای رام کردن توفان ابتذال است.

قربان عباسی@marzockacademy


1- پرهیز کردن

microcosm -2 : عالم صغیر، جهان کوچک ، (macrocosm در برابر: کلان جهان)

( ابعاد کوچتر از واقعیت همانند شرایطی که بعضا در آزمایشگاه ها وجود دارد)

برداشتی آزاد از رمان " کتابخانه نیمه شب "

" زندگی فقط کارهایی که می کنیم نیست، کارهایی که نمی کنیم نیز هست."

کل زندگی ما حاصل یکسری انتخاب است(چه توسط دیگران،چه توسط خودمان) ما با هر انتخاب میلیون ها امکان را پشت سر میگذاریم و میلیون ها امکان را پیش روی خود می گشائیم.هرکدام از این امکان ها فرصت یک تجربه جدید است که می توانست زندگی اصلی ما باشد. هر انتخاب یک نتیجه متفاوت،یک تغییر بی بازگشت،یک زندگی که تنها یکی از بی نهایت امکان های زندگی است و ما پس از آن انتخاب دیگر هیچگاه با سایر تجربه های متحمل مواجه نخواهیم شد. حتی اگر کار کوچکی را به گونه ای متفاوت انجام دهیم، داستان زندگی ما تغییر می کند، درست مثل بازی شطرنج. قبل از شروع بازی همه چیز ساکن است، اما با حرکت اولین مهره کتاب پر تلاطم احتمالات باز می شود تا جایی که تعداد بازی های محتمل از تعداد اتم های کل جهان پیشی می گیرد.

آنچه که باید درک کنیم این است که هیچ راهِ لزوماً وقطعاً درستی وجود ندارد. آنچه پیش روست امکان های در دسترس و "رویاها و امیدها"ی ماست و آنچه که انتخاب نشد، امکان های از دست رفته ای است که گاهاً به اشتباه از آن ها با عنوان "حسرت"یاد می شود.

این که امکان و اجازه داشته باشیم همه ی زندگی های محتمل خود را امتحان کنیم - به بهانه اینکه هیچ حسرتی باقی نماند - آیا به این معنا نیست که فقط در حال تجربه کردن هستیم؟ آیا به این معنا نیست که سرانجامی برای زندگی نمی توانیم متصور باشیم؟ همه ی این تجربه ها و گره گشایی از حسرت ها و ایکاش ها باید منجر به یک انتخاب مطمئنی شود که بیشترین نزدیکی را به خواسته ی ما از زندگی دارد. حقیقی ترین نسخه از خودمان، نسخه ای که می توانیم عاشقش باشیم. نسخه ای که تمنای تأیید دیگران را ندارد، کارگر کارگاه تحقق رویای دیگران نیست. خود، خود، خودمان است. باید بر روی زمین فرود بیائیم، زندگی کنیم، یک زندگی واقعی. بدانیم واقعاً چه کسی هستیم و از زندگی چه می خواهیم. برای یاد گرفتن زندگی و درک آن فقط باید زندگی کنیم.

یادمان باشد کنش ها در زندگی واقعی بر عکس نمی شوند. هر انتخاب، هر کنش، هر تصمیم ما راهِ بی بازگشتی را شکل می دهد.ما قبل از ورود به آن جاده حق انتخاب داریم در صورت پشیمانی به نقطه ی قبل باز نمی گردیم. اصلاح فقط در انتخاب امکان های پیش رو ممکن است. برای همین است کسانیکه از انتخاب خود پشیمان می شوند و برای اصلاح به عقب نگاه می کنند از آن به عنوان "حسرت" یاد می کنند. اگر نگاهیبه پیش رو داشته باشند حتماً به آن "امید"می گویند.

حسرت ها زمانی شکل می گیرند که خودمان را با معیارهای مبتذلِ تحمیلی، ارزیابی می کنیم. پول، شهرت، مدال، پست و مقام و... مگر زندگی مسابقه ای برای بدست آوردن این دستاوردهای قراردادی است که بدست نیاوردن شان حسرت بر دلمان بگذارد. اصولاً زندگی مسابقه نیست.زندگی هیچکس با سایر انسان ها قابل مقایسه نیست.موفقیت یک مفهوم واحد نیست.اصلاً زندگی هیچ الگوی از پیش تعیین شده ای ندارد. ریتم دارد باید خودمان را با ریتم زندگی هماهنگ کنیم. هیچ سبک و امکان زندگی لزوماً ما را از اندوه ایمن نمی سازد. آنچه اهمیت دارد این است که به درکی از ریتم زندگی برسیم.

نکته دیگر اینکه حسرت ها لزوماً ناشی از انتخاب اشتباه یا "دست نیاوردها"ی ما نیستند، بلکه از انتظارات اشتباه و برآوردهای اشتباه از توانائی هایمان نشأت می گیرند و همین بر غیر واقعی و غیر قابل اعتنا بودن آن ها صحه می گذارد. حسرت ها شادی را از ما می گیرند، متوقف مان می کنند. دیدمان را برای دیدن فرصت های پیش رو تار می کنند.

گم شده امروز ما "زمان از دست رفته"نیست، "فرصت های انتخاب نشده"نیست، گم شده ی ما جایی است که در آن به آرامش می رسیم، در آن شاد هستیم، در آن کسانی هستند که عمیقاً دوست شان داریم و عمیقاً دوست مان دارند. جائی است که در آن عشق را با همه ی حجم و مختصاتش درک کنیم. جائی که با ضربان زندگی تنظیم شویم.

هر چیزی غیر از این جعلی است، برای ما نیست، عاریه است. شادی هایش مصنوعی است به دلمان نمی نشیند، عمق ندارد. هرکسی هم که نفهمد خودمان که می فهمیم. چه اهمیتی دارد که یک سلبریتی نیستم، چه اهمیتی دارد که مدیر فلان شرکت بزرگ نشدم، مهم این است که آیا تجربه ی خنده های عمیق داریم، از زندگی مان رضایت داریم ......

پ. ن:

به اینجای نوشته که رسیدم چیزی متوقفم کرد. نمی دانم یک حس بود یا یک خاطره یا یک تجربه ولی هر چه بود نتوانستم خیلی محکم ادامه دهم.در دنیای واقعی تأثیر عوامل محیطی صفر نیست. "جبر تاریخ" و"جبر جغرافیا" را چگونه وارد معاملات یاد شده کنیم؟

از کودک کاری پرسیدند: "چه آرزویی داری تا برایت برآورده کنیم؟" گفت "آرزو چیه؟" اینکه در کدام جغرافیا، در چه زمان، با چه مذهب و در کدام طبقه ی اجتماعی متولد می شویم، سطح حق انتخاب مان مشخص می شود. یک کودک آفریقایی برای "زنده ماندن" تلاش می کند نه "زندگی کردن". او میلیون ها امکان و فرصت برای انتخاب در اختیار ندارد. او تصوری از زندگی و حداقل های آن ندارد، حق انتخاب زندگی های موازی که جای خود دارد.

به راستی چگونه می توان عمیقاً شاد بود در حالی که بسیاری از نوع بشر در جای جای این جهان از کمترین حقوق انسانی هم بر خوردار نیستند. این نگاه های الهام بخش شاید برای افراد یا طبقه ای خاص کارکردهای مثبت داشته باشد اما قطعاً قابل تعمیم نیست.

اگر من بین جهان های موازی حق انتخابی داشتم جهانی را بر می گزیدم که در آن همه ی انسان ها شاد باشند تا بتوانم از دیدن لبخند کودکی در دورترین نقاط جهان از انسان بودن خودم احساس رضایت کنم.

یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل

این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت

_____________________________

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت

عمری که حرام تو شد ای عشق، حلالت !

طاووسی و حُسنت قفس پر زدن توست

ای مرغ گرفتار، چه سود از پر و بالت

زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست

بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت

مانند اناری که سر شاخه بخشکد

افسوس که هرگز نرسیدی به کمالت !

پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدی

بشنو که سزاوار سکوت است سؤالت

یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل

این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت !

فاضل نظری

وقتی عقل عاشق می شود ، عشق عاقل می گردد

خردمندی جیست؟

خردمندی[1] چیست؟

شاید پرداختن اجمالی به این واژه به آسانی میسر نباشد. این مفهوم ریشه در اعماق تکامل بشر دارد و از تبار مفاهیم کیفی انسان است. تنیدگی این مفهوم با دانش، تجربه و فضیلت های اخلاقی، ساختاری چند وجهی از آن به نمایش می گذارد که صاحبان نظر و اندیشه در طول تاریخ با تمرکز بر وجوهی خاص، از آن تعاریفی متفاوت ارائه کرده اند. اما به نظر می رسد با تسامح، نگاه فلسفی افلاطون به این مفهوم تا حدود قابل قبولی نیاز ما را پوشش دهد. افلاطون برای تبیین این موضوع سه کلید واژه را مطمح نظر قرار می دهد:

1- سوفی: افرادی که متفکرانه در جستجوی حقیقت اند.

2- فرنسیس: نوعی از عقلانیت عملی که نتیجه ی تجربه ی زیاد است که وی را در درک مسائل شخصی و محیطی توانمند می کند.

3- اپیستم: افرادی که با درک علمی به مسائل می پردازند.

پس در حوزه ی خردمندی ما با موضوعاتی نظیر تفکر، عقلانیت، نگرش و ادراک، تجربه و دانش روبرو هستیم که بعدها درروانشناسی موضوعات حوزه ی اخلاق و فضیلت مداری نیز به آن اضافه شد.

اما برای تبیین موضوع به چند نکته اساسی اشاره می گردد:

الف)رفتارهای غیر عقلایی

"ماکس وبر"کنش های انسان را به دو گروه عقلایی و غیر عقلایی تقسیم می کند و معتقد است غالب آن ها معطوف به اهداف عقلایی نیستند.

در گذشته هویت افراد به شدت وابسته به هویت جمعی و اجتماعیِ گروهی بود که در آن زندگی می کرد و رفتارها نیز براساس سنن آن جامعه شکل می گرفت. در طول زمان این رفتارها تکرار می شد بدون اینکه کسی به منطق وعقلانیت آن بیندیشد. غالب این رفتارها به تدریج رنگ تقدس گرفته یا با مفاهیم دینی آمیخته می شد و لذا به دلیل عصبیت و تقدس از دایره ی تفکر و انتقاد خارج می گردید. اما در دنیای مدرن علیرغم نفوذ و حاکمیت "فرد گرایی" "اصالت فرد" باز هم شاهد همین رفتارهای غیر عقلایی هستیم اما دیگر نه از جنس تقدس که از باب مسخ شدگی. فرایند جهانی شدن و سیطره ی رسانه ها و شبکه های اجتماعی مبتنی بر الگوریتم های خود بنیاد، دائماً در حال دستکاری شکل دهی به افکار، جهان بینی، علایق، نیازها و حتی جسم افراد هستند. در این دنیای مدرن افراد برده ی راهبران این جریان مسلط هستند. جریانی که از سر چشمه های سود و قدرت، حیات می یابند. در این دنیای مسخ شده مهمترین گم شده، خردمندی است . جذابیت های فضای دیجیتال مجالی برای اندیشه ورزی باقی نمی گذارد.

ب)"جهالت" و "حماقت"

راسل می گوید: انسان ها "نادان" زاده می شوند نه "احمق". آن ها توسط آموزش اشتباه "احمق" می شوند. با این نگاه جهالت یک وضع پیشا فرهنگی و حماقت یک پدیده ی فرهنگی است.

از نظر مونتنی (اندیشمند دوران رنسانس) اگر در یک "فرهنگ" به طور عام ودر یک "سیستم تعلیم وتربیت" به طور خاص، آنچه به عنوان "دانش" و "تحصیلات" ارائه می شوددر راستای فراگیری "هنر خوب زیستن" نباشد، آنگاه آن فرهنگ و آن نظام تعلیم و تربیت، عملاً بی فرهنگی و بی تربیتی به بار می آورد. از نظر او "زندگی و مهمترین جلوه آن یعنی مهر و دوستی" جایگاه وارزشی بالاتر از "بر حق بودن" و "به حقیقت رسیدن" دارد. به عبارت دیگر مهمترین "حقیقت"، "عشق" است.

به هر حال دانش به خودی خود نه تنها اثبات خردمندی و فرزانگی نیست بلکه می تواند نشانه وادامه ی "حماقت" باشد. هزاران هزار دانش غیر ضروری نمی تواند بر حماقت سر پوش بگذارد یا ماهیت آن رااستحاله دهد. بنابراین خردمند، دانش را نه برای دانش بلکه برای فضیلتی فراتر از آن می خواهد.

نیچه می گوید: بیزارم از دانشی که به من می آموزد ولی مرا احیا نمی کنند.

کارل یونگ نیز معتقد است : دانش، لزوما خِرد نیست. دانستن مترادف اندوختن اطلاعات است. دانستن کسی را تغییر نمی دهد، شما همان که بودید باقی می مانید، فقط مجموعه اطلاعات تان بزرگتر می شود. اما خرد، درون شما را دگرگون می کند. خرد، بودن تازه ای را ایجاد می کند. تحصیل دانش ممکن تر شده اما خرد گم شده است.

پ.ن :

در بخش های الف و ب از یادداشت های آقایان رضا اسکندری و مسعود زنجانی نیز استفاده شده است.


1- wisdom

آینه اریسد (Mirror of Erised)

دامبلدور : باز آمدی اینجا هری. می بینم تو هم مثل همه ی افراد زیادی که قبل

از تو بودند شیرینی " آینه اریسد" را کشف کردی. مطمئنم تا حالا

متوجه شدی که آن چه کار می کند. بگذار راهنماییت کنم.

خوشبخت ترین مرد روی زمین اگر توی این آینه نگاه کنه خودش

رو میبینه، دقیقاً همانطور که هست.

هری پاتر : پس اون چیزی را که می خواهیم بهمون نشون میده، هرچی که

بخواهیم؟

دامبلدور : بله و نه. آن تنها شدیدترین و مخفی ترین خواسته هامان را

بهمون نشون میده. نه بیشتر و نه کمتر.

ولی بیاد داشته باش این آینه نه آگاهی و نه واقعیت را نشان

نمی دهد. خیلی ها زندگیشون را جلوش تلف کردند و حتی دیوانه

شدند. نمیشه فقط با رویاها زندگی کرد و زندگی واقعی را به فراموشی

سپرد.

هری پاتر و سنگ قدرت

آینه اریسد (Mirror of Erised) یک آینه جادویی بود که به گفته‌ی "آلبوس دامبلدور"

« عمیق‌ترین و فرومانده‌ترین خواسته قلب‌های ما » را نشان می‌داد. واژه "اریسد"

در واقع برعکس واژه Desire به معنای «میل» است، که گویی در آینه منعکس

شده است. خوشبخت‌ترین و راضی‌ترین فرد جهان اگر به آینه نگاه کند، بازتابی از

خودش را می‌بیند، چرا که او هیچ کس و چیزی بیش از این را آرزو ندارند که آینه

بتواند به او نشان دهد. با این حال ذات طبیعی انسان همیشه خواستار چیزی بزرگتر

از خودش است.

نوشته‌ای بر روی قاب این آینه حک شده است که در ظاهر به زبانی بیگانه و احتمالا

مرده است، اما اگر کسی از نزدیک به آن نگاه کند وارونه نوشته شده است: «من چهره

شما را نشان نمی‌دهم بلکه خواسته قلبتان را نشان می‌دهم». برای خواندن این

عبارت (ehru oyt ube cafru oyt on wohsi) فاصله‌ها نیز باید مرتب‌سازی شوند.

flopsy.ir/wiki/harry-potter/آینه-اریسد/

موسیقی خوب

دو موسیقی جذاب از خدایگان موسیقی

احتمالا برای دوستداران سینما خاطره انگیز باشد

1- میشه از عشق مرد - انیوموریکونه MP3

2- والس - النی کاریندور MP3

حریق سبز

حریق سبز - ابی MP3

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت

خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت

از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت

پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت

در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت

لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد

ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت

عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت

از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان

ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت

علی آذرشاهی (آتش)

هیچ می‌دانی چرا چون موج

در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟

زانکه بر این پرده‌ی تاریک

این خاموشی نزدیک

آنچه می‌خواهم نمی‌بینم

و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم...

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

چند شعر از مخاطب خوب وبلاگ خانم آرزو نوری

1)

دلتنگی شبیه تو نیست
گاه و بی گاه در می زند
هر جا دلش خواست می نشیند
و با حسادت عجیبی
درباره تو حرف می زند!

2)

گاهی وقتها
سنگریزه ام
در بستر رودخانه
و گاه
رودخانه ام
بر بستری از سنگ
رفته ام یا مانده ام؟


3)
تهران همیشه مسافر است
با چمدانی در دست
از این اتوبان ....
به آن اتوبان

 

آرزو نوری

معرفی کتاب "والدن" اثر "هنری دیوید ثورو" توسط "علی غزالی‌فر"

در دست کس نیفتد زین خوبتر کتابی[1]

گاهی خویشتنداری در برابر کتابی بسیار سخت است؛ زیرا تسلط خود را از دست

می‌دهیم و در برابر شکوه ژرف و متعالی آن کتاب کاملا خلع سلاح می‌شویم.

شاعر بزرگ انگلیسی، ویستن هیو آودن (۱۹۰۷-۱۹۷۳)، می‌گوید: “کتاب مهم کتابی

است که ما را بخواند و نه به عکس”. گاهی کتابی پیدا می‌شود که انسان را

می‌خواند، آگاهی او را شخم ‌می‌زند و تا اعماق روحش را حفاری می‌کند. گاهی

وقت‌ها آدمی با خواندن کتابی پوست‌اندازی می‌کند و یکی از پوسته‌های زندگی

از جلوی چشمش کنار می‌رود. کتاب‌های خوب معمولا روشن می‌کنند اما برخی به

آتش می‌کشند و می‌سوزانند. کتاب خوب فقط با ذهن آدم برخورد نمی‌کند، بلکه همه

ابعاد وجودش را در خود فرومی‌بلعد. حتی عواطفش را منفجر می‌کند. هیجانات از مرکز

هسته وجود شخص همچون آتش‌فشانی خروشان فوران می‌کنند، احساسات انسان

به اوج انبساط می‌رسند و مرز‌های جهان او را از هم می‌درند. همه این اتفاقات فقط با

خواندن تنها چند صفحه رخ می‌دهد. آخر یک کتاب چقدر می‌تواند خوب باشد؟! کتابی

که تا این حد موثر و تکان‌دهنده است، آدم را به این گمان می‌اندازد که نکند روح داشته

باشد؟ شاید!

از میان هزاران هزار کتاب فقط یک مورد این‌طور از آب درمی‌آید؛ کتابی که از اقیانوس

روح به این ساحل بایر پرتاب شده است. کمتر کسی می‌تواند به اعماق جان و جهان

فرو رود و با دست پر برگردد؛ زیرا زیرزمین روح جهان، برفراز اذهان بشری قرار دارد و

سقف ذهن بشریت گردوخاک آستانه حیاط عوالم باطنی است. جان میلتن (۱۶۰۸-۱۶۷۴)

می‌گوید: “یک کتابِ خوب، خونِ زندگانیِ گرانمایه‌ی یک روحِ باتجربه است و نمادیست از

یک زندگی ماورای زندگانی خاکی”. بعضی از کتاب‌ها چیزهایی دارند که ارواح انسانی

از گذشته‌های دور و نامعلوم به دنبال آن‌ها بوده‌اند. این کتاب هم یکی از خلأهای کهنه

و پهناور روح را پر می‌کند. یک روح تشنه ذره ذره آن را می‌بلعد. و انسان در آن یکی

خویشاوندان ازلی روح خودش را پیدا می‌کند و آرام می‌گیرد. اینک می‌توان گفت واقعا

چیز جدیدی به جهان پا گذاشته است. هر رخداد بزرگی که از دل عالم بیرون آمده باشد،

ردپای خود را در این جهان بصورت مکتوب به‌جای می‌گذارد. روح بزرگ می‌نویسد.

امرسن (۱۸۰۳-۱۸۸۲) گفته است: “اگر کسی کتابی بهتر از همنوعش بنویسد یا

پندی نیکوتر بدهد، حتی اگر در قلب جنگل مسکن گزیده باشد، جهان راه خود را به‌

سوی خانه او خواهد گشود”. دوست و همراه کوچکترش ، هنری دیوید ثورو (۱۸۱۷-۱۸۶۲)،

مصداق کامل معنای حقیقی و مجازی چنین سخنی است. او – که به قول خودش “از

تشییع جنازه بشر برمی‌گشت تا در طبیعت غرق شود” – بیش از دو سال در جنگل

کنار دریاچه “والدن” زندگی کرد و کتابی با همین عنوان نگاشت و مجموعه‌ای از

بهترین و نغزترین پندها را به بشریت عرضه کرد؛ کتابی که تک تک جملات آن همچون

تکه‌های طلا می‌درخشد و کل آن ثروتی عظیم و گنجی بزرگ است. او با زندگی و

نوشته‌های خود راه و روشی جدید برای زیستن به آدمیان نشان داد. او آن‌چه را که

می‌اندیشید زیست و تجربه زیسته خود را نگاشت؛ چیزی بس بسیار کمیاب، چرا

که به قول کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴): “[متاسفانه] امروز هر کس بنا بر آن‌چه می‌آموزد

زندگی کند، خیالباف شناخته می‌شود”. کسی که از زندگی لرزان بر پوسته نازک به

ستوه آمده است، می‌تواند در والدن غوطه‌ور شود؛ بلکه خود را در آن غرق سازد و

خفه کند تا نفسی بکشد.

ما گاهی چنان به یک شیوه خاص زندگی عادت می‌کنیم که نه تنها آن را طبیعی به‌

شمار می‌آوریم، بلکه گمان می‌کنیم که اصلا خود زندگی چیزی غیر از این نیست.

اما شاید بزرگترین اشتباهی که در زندگی از ما سر می‌زند همین باشد که یک شیوه

از زندگی را مساوی با خود زندگی بدانیم. واقعیت آن است که هیچ شیوه‌ای از زندگی

طبیعی نیست، بلکه فقط یک انتخاب و یک محصولِ مصنوعِ ذهن و ساخته‌ی دست

بشر است. اما علی‌رغم چنین وضعیتی، گه گاهی کسانی پیدا می‌شوند و بر ما

نهیب می‌زنند و اصل زندگی را به یادمان می‌آورند؛ به یادمان می‌آورند که آن‌چه در پیش

گرفته‌ایم تنها یکی از هزاران راهی است که در زندگی می‌توان در پیش گرفت. و از همه

مهمتر آن‌که راه‌های بهتری هم هست که می‌توان پیمود. اما ما – تک تکِ خودِ خودِ

ما – همه آن‌ها را با سرگرمی و دلخوشی به وسائل و ابزارهای جالب و جذابی که

وارد زندگی خود می‌کنیم، از یاد می‌بریم و حواس‌مان نیست که به قول ثورو “اختراعات

ما معمولا اسباب‌بازی‌های زیبایی هستند که توجه ما را از امور جدی‌تر منحرف

می‌کنند. آن‌ها چیزی نیستند مگر ابزارهایی پیشرفته برای غایاتی عقب‌افتاده؛ غایاتی

که پیش از این هم به‌راحتی قابل دستیابی بودند”.

راه زندگی روزبه‌روز بر ما تنگتر می‌شود و ما هزاران شکل و شیوه زندگی را که

می‌شد برگزید از دست می‌دهیم. در این میان به‌طور خاص جنبه‌های درونی انسان

و ابعاد معنوی زندگی فراموش می‌شود. حقیقتا آدم‌ها با شلوغ‌کردن زندگی و

شلوغ‌کردن در زندگی می‌خواهند به چه برسند؟ اکثریت قریب به اتفاق آدمیان به دنبال

جایی یا جایگاهی در آینده هستند که در آن استقرار و آرامش پیدا کنند. اما هیچ کس

در پی این نیست که هم‌اکنون در درون خود به وضع و حالی برسد که در آن آرام و قرار

گیرد. کیست که بتواند همچون ثورو رو به همه انسان‌ها فریاد بکشد: “حیات چنان عزیز

است که نمی‌خواهم چیزی را که زندگی نیست بِزِیَم. می‌خواهم عمیق زندگی کنم و

تمامی مغز استخوان حیات را بمکم. چنان استوار و ساده سر کنم که هر آن‌چه را

زندگی نیست از پا درآورم… و من تا مغز استخوانم به سرنوشتم عشق می‌ورزم”.

حقیقت انسان در این جهان حرکت و کثرت متلاشی می‌شود و از هم فرومی‌پاشد،

مگر این‌که تا خرخره در باطن عالم فرو رود.

مصیبت بعدی ما نادیده‌گرفتن جزئیات زندگی است؛ با سرعت و بدون تأمل، گذشتن

از کنار همه آن‌ها. اما زندگی مگر چیزی غیر از این جزئیات ساده و کوچک است؟! صدای

غرش موج‌های بزرگ دریا چیست، به‌جز مجموع صدای ریز و ناچیز قطرات کوچک آب؟!

ثورو در این اثر خویش نه تنها نسبت به زندگی، بلکه بصیرت‌هایی بس عمیق و

خیره‌کننده نسبت به جز‌ئیات، ظاهرا، پیش‌افتاده زندگی به ما عرضه می‌کند: خوراک،

پوشاک، آشپزی، آبتنی، آزادی، تنهایی، ذرت و سیب‌زمینی، گیاهان، جانوران، آدمیان،

پخت نان، زمین و آسمان، کار، پول و ثروت، فقر، فرش، خانه، مطالعه، طبیعت، روزها و

شب‌ها، آب و هوا، لوبیا، فصول سال، وسائل و ابزار، تمدن، تکنولوژی، شهر، روستا و

بسیاری چیزهای کوچک و بزرگ دیگر؛ مثل کوه‌ها و مورچه‌ها.

این اثر کتابی در میان دیگر کتاب‌ها نیست. محصولی مصنوعی نیست که به‌صورت

گلخانه‌ای در کتابخانه‌ای نوشته شده باشد. این متن از دل خود زندگی روییده است؛

محصولی کاملا طبیعی با طعمی خاص و بس ممتاز. از آن نوع کتاب‌هایی است

که “برایمان جنبه‌ای جدید به چهره اشیا می‌افزایند. چه بسیار انسان‌ها که با خواندن

یک کتاب عصری نو را در زندگی خویش آغاز کردند! چه بسا برای ما کتابی وجود

داشته باشد که معجزه رویداده در زندگی‌مان را بیان کند و تازه‌هایی از معجزه را برای

ما آشکار سازد”. “والدن” را هم باید مصداق همین سخن ثورو تلقی کرد و در رجوع

به آن تعلل نکنیم. خود نویسنده در این‌باره هشدار می‌دهد: “در ابتدا بهترین کتاب‌ها

را مطالعه کنید! در غیر این صورت، ممکن است هرگز این فرصت را پیدا نکنید که آن‌ها

را بخوانید”.

خواندن این آثار آغاز بی‌پایانی دارد. یک کتاب خوب هیچ‌گاه تمام نمی‌شود؛ نه آن‌که بارها

خوانده شود – که می‌شود – بلکه به این معنا که در جان انسان کاشته می‌شود، ریشه

می‌زند، رشد می‌کند، می‌بالد و محصول می‌دهد. کتاب خوب دروازه بی‌کرانی رو به یک

افق نامتناهی است و خواندن آن تنها یکی از شیوه‌هایی است که می‌توان در آن حضور

داشت. این نوع آثار آدم را بسیار پرتوقع بار می‌آورند. کسی که چنین نوشته‌ای را

فقط بچشد، دیگر میلی به سایر نوشته‌ها نخواهد داشت؛ نه میلی به خواندن نوشته‌ای

دیگر و نه میلی به نوشتنی طور دیگر. البته همه کسانی که کتاب می‌خوانند،

نمی‌توانند کتاب بنویسند، اما می‌توانند در مورد کتاب‌هایی که خوانده‌اند مطلبی

بنویسند. کتاب خوب باعث ترشح حس و حال عمیق خواننده است. و او هم اندکی از

ترشحات حس و حال خود را که به شکل قطرات واژگان متبلور شده است روی کاغذ

می‌پاشد. کتاب خوب خوانندگانش را مجبور می‌کند که در موردش چیزی بنویسند.

کسی که نمی‌تواند کتاب خوب بنویسد، می‌تواند در مورد کتاب‌های خوب قلم بزند

و نوشتن در مورد کتاب‌های خوب، بخشی از خود آن‌هاست و مشارکت در افقی است

که بر ما طلوع کرده است. این‌گونه است که آن دروازه بیکران به روی ما گشوده باقی

می‌ماند.

https://3danet.ir


1- چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری – حافظ

« سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو »

ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

فرازی از یک داستان

فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده،

 

"زن، هنر و عشق"

 

اما در عجبم که تو را با چه شور و حالی آفریده،

 

"زنِ هنرمندِ عاشق!"

 

 

قهوه سرد آقای نویسنده - روزبه معین

بخشی از دفاعیات سقراط

من خرمگسی هستم که خدا به مردم آتن ارزانی داشته و آنان هرگز خرمگس دیگری

نخواهند داشت اگر مرا بکشند. ای اهالی آتن! برخلاف آن چه ممکن است گمان

ببرید، من نه به سود خود بلکه برای خیر شما سخن خواهم گفت تا مبادا دربرابر

خدا گناه ورزیده و مرا که هدیهء او هستم محکوم سازید. زیرا اگر مرا بکشید، به آسانی

جانشینی برای من نخواهید یافت. منی که به بیانی روشن تر، گونه ای خرمگسم و از

سوی خدا به این دولتشهر ارزانی شده ام. و این دولتشهر، اسب تنومند و اصیلی است

که به دلیل سنگینی، چالاکی حرکت های خود را از دست داده و نیازمند بازگشت به

جریان زندگی است. من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و

تمام روز و همه جا شما را نیش زده، برمی انگیزانم، متقاعد و سرزنش می کنم. دیگر

به آسانی کسی چون مرا نخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن

جان من درگذرید.

 

 

لماذا لا يشتاقون مثلنا...ألا يوجد في مدينتهم ليل؟

 

چرا مثل ما [دلتنگ] نمی‌شوند

مگر شهرشان شب ندارد؟

 

محمود درویش 

جستارهایی در باب "کتاب" از رمان "تولستوی و مبل بنفش" – نوشته نینا سنکویچ – ترجمه لیلا کرد

در ابتدا قصد داشتم یادداشتی بر رمان "تولستوی و مبل بنفش" بنویسم اما ترجیح دادم با دسته بندی برخی از مطالب این کتاب، به یکی از دغدغه های برخی از افراد بپردازم. زمانی که به ایشان رمانی پیشنهاد می کنم، یا خوانش رمان را توصیه می کنم، و پاسخ می دهند:

« رمان به چه دردی می خورد؟ چه چیزی به ما یاد می دهد؟ به جای آن اگر یک کتاب علمی بخوانیم بهتر نیست؟ »

واقعیت این است که ما گاهی فراموش می کنیم که زندگی فقط محاسبات و کشف روابط علت و معلولی علوم و روش های کسب و کار نیست. یادمان می رود که کیفیت زندگی ما به داشتن "مهارت های زندگی" بستگی دارد. چگونه شاد بودن، قدردانی از آنچه که داریم، گریز از آنچه ما را رنج می دهد، رویا پردازی، گفتمانی دلنشین، توانایی حل مسئله و .... که همگی مولفه های تشکیل دهنده ی رمان ها هستند.

(( حتماً که یک کتاب نبایدجزیی از گنجینه اصیل ادبی و علمی باشد تا تغییری در زندگی خواننده اش ایجاد کند.))

اینکه به طور عموم چرا باید کتاب بخوانیم و به خصوص چرا باید رمان بخوانیم، بحث بسیار مفصلی است که بسیار به آن پرداخته شده است. اما در این وبلاگ در بخش "درباره ی رمان" پژوهشی با همین عنوان ارائه گردیده ( کاری از نگارنده ) و مطالب ذیل که از این رمان استخراج گردیده در واقع پیوستی بر آن کار پژوهشی می باشد.

نویسنده رمان "تولستوی و مبل بنفش" با اجرای طرح (( یکسال، هر روز یک کتاب )) – برای نجات از اندوه درگذشت خواهرش - و با باشتراک گذاشتن استنباط خود از مفاهیم این کتاب ها، قصد دارد با ارائه شواهدی، نشان دهد که خوانش کتاب ها، به ویژه رمان ها، چگونه بر زندگی ما اثر می گذارند.

(( کلمه ها زنده اند و ادبیات یک گریز است، گریزی نه از زندگی، که به سوی آن. ( سیریل کانلی – گور ناآرام ). ))

1- حاصلخیزی و غنی سازی زندگی

(( شنیدن تجربه های نویسندگان می توانست راهنمای من در دوران تاریکی باشد. ))

(( انعطاف، اشتیاق، قدرشناسی، تمرکز، استقلال، چارچوب محکم عشق خانوادگی و .... این مولفه ها بارها و بارها در کتاب هایی که خواندم تکرار شده بود. مواد لازم برای یک زندگی رضایت بخش. ] عوامل لطیف کننده برای کیک تو پُر زندگی [))

2- گاوصندوق خرد و دانایی

(( در دوران دبیرستان شروع کردم به جمع کردن عبارت های مورد علاقه ام از کتاب ها. هدفم این بود که آن نوشته ها مانند یک گاوصندوق عمل کنند. می خواستم کلماتی را که نویسندگان محبوبم در گوشم زمزمه می کردند، حفظ کنم و آن ها را

(( بقیه در ادامه مطلب))

ادامه نوشته

سیاره ما دیگر نیازی به آدم های موفق ندارد

این سیاره به شدت نیازمند افراد

                                           صلح جو

                                                      درمانگر

                                                                 ناجی

                                                                         قصه گو و عاشق

                                                                                                است.