" زندگی فقط کارهایی که می کنیم نیست، کارهایی که نمی کنیم نیز هست."

کل زندگی ما حاصل یکسری انتخاب است(چه توسط دیگران،چه توسط خودمان) ما با هر انتخاب میلیون ها امکان را پشت سر میگذاریم و میلیون ها امکان را پیش روی خود می گشائیم.هرکدام از این امکان ها فرصت یک تجربه جدید است که می توانست زندگی اصلی ما باشد. هر انتخاب یک نتیجه متفاوت،یک تغییر بی بازگشت،یک زندگی که تنها یکی از بی نهایت امکان های زندگی است و ما پس از آن انتخاب دیگر هیچگاه با سایر تجربه های متحمل مواجه نخواهیم شد. حتی اگر کار کوچکی را به گونه ای متفاوت انجام دهیم، داستان زندگی ما تغییر می کند، درست مثل بازی شطرنج. قبل از شروع بازی همه چیز ساکن است، اما با حرکت اولین مهره کتاب پر تلاطم احتمالات باز می شود تا جایی که تعداد بازی های محتمل از تعداد اتم های کل جهان پیشی می گیرد.

آنچه که باید درک کنیم این است که هیچ راهِ لزوماً وقطعاً درستی وجود ندارد. آنچه پیش روست امکان های در دسترس و "رویاها و امیدها"ی ماست و آنچه که انتخاب نشد، امکان های از دست رفته ای است که گاهاً به اشتباه از آن ها با عنوان "حسرت"یاد می شود.

این که امکان و اجازه داشته باشیم همه ی زندگی های محتمل خود را امتحان کنیم - به بهانه اینکه هیچ حسرتی باقی نماند - آیا به این معنا نیست که فقط در حال تجربه کردن هستیم؟ آیا به این معنا نیست که سرانجامی برای زندگی نمی توانیم متصور باشیم؟ همه ی این تجربه ها و گره گشایی از حسرت ها و ایکاش ها باید منجر به یک انتخاب مطمئنی شود که بیشترین نزدیکی را به خواسته ی ما از زندگی دارد. حقیقی ترین نسخه از خودمان، نسخه ای که می توانیم عاشقش باشیم. نسخه ای که تمنای تأیید دیگران را ندارد، کارگر کارگاه تحقق رویای دیگران نیست. خود، خود، خودمان است. باید بر روی زمین فرود بیائیم، زندگی کنیم، یک زندگی واقعی. بدانیم واقعاً چه کسی هستیم و از زندگی چه می خواهیم. برای یاد گرفتن زندگی و درک آن فقط باید زندگی کنیم.

یادمان باشد کنش ها در زندگی واقعی بر عکس نمی شوند. هر انتخاب، هر کنش، هر تصمیم ما راهِ بی بازگشتی را شکل می دهد.ما قبل از ورود به آن جاده حق انتخاب داریم در صورت پشیمانی به نقطه ی قبل باز نمی گردیم. اصلاح فقط در انتخاب امکان های پیش رو ممکن است. برای همین است کسانیکه از انتخاب خود پشیمان می شوند و برای اصلاح به عقب نگاه می کنند از آن به عنوان "حسرت" یاد می کنند. اگر نگاهیبه پیش رو داشته باشند حتماً به آن "امید"می گویند.

حسرت ها زمانی شکل می گیرند که خودمان را با معیارهای مبتذلِ تحمیلی، ارزیابی می کنیم. پول، شهرت، مدال، پست و مقام و... مگر زندگی مسابقه ای برای بدست آوردن این دستاوردهای قراردادی است که بدست نیاوردن شان حسرت بر دلمان بگذارد. اصولاً زندگی مسابقه نیست.زندگی هیچکس با سایر انسان ها قابل مقایسه نیست.موفقیت یک مفهوم واحد نیست.اصلاً زندگی هیچ الگوی از پیش تعیین شده ای ندارد. ریتم دارد باید خودمان را با ریتم زندگی هماهنگ کنیم. هیچ سبک و امکان زندگی لزوماً ما را از اندوه ایمن نمی سازد. آنچه اهمیت دارد این است که به درکی از ریتم زندگی برسیم.

نکته دیگر اینکه حسرت ها لزوماً ناشی از انتخاب اشتباه یا "دست نیاوردها"ی ما نیستند، بلکه از انتظارات اشتباه و برآوردهای اشتباه از توانائی هایمان نشأت می گیرند و همین بر غیر واقعی و غیر قابل اعتنا بودن آن ها صحه می گذارد. حسرت ها شادی را از ما می گیرند، متوقف مان می کنند. دیدمان را برای دیدن فرصت های پیش رو تار می کنند.

گم شده امروز ما "زمان از دست رفته"نیست، "فرصت های انتخاب نشده"نیست، گم شده ی ما جایی است که در آن به آرامش می رسیم، در آن شاد هستیم، در آن کسانی هستند که عمیقاً دوست شان داریم و عمیقاً دوست مان دارند. جائی است که در آن عشق را با همه ی حجم و مختصاتش درک کنیم. جائی که با ضربان زندگی تنظیم شویم.

هر چیزی غیر از این جعلی است، برای ما نیست، عاریه است. شادی هایش مصنوعی است به دلمان نمی نشیند، عمق ندارد. هرکسی هم که نفهمد خودمان که می فهمیم. چه اهمیتی دارد که یک سلبریتی نیستم، چه اهمیتی دارد که مدیر فلان شرکت بزرگ نشدم، مهم این است که آیا تجربه ی خنده های عمیق داریم، از زندگی مان رضایت داریم ......

پ. ن:

به اینجای نوشته که رسیدم چیزی متوقفم کرد. نمی دانم یک حس بود یا یک خاطره یا یک تجربه ولی هر چه بود نتوانستم خیلی محکم ادامه دهم.در دنیای واقعی تأثیر عوامل محیطی صفر نیست. "جبر تاریخ" و"جبر جغرافیا" را چگونه وارد معاملات یاد شده کنیم؟

از کودک کاری پرسیدند: "چه آرزویی داری تا برایت برآورده کنیم؟" گفت "آرزو چیه؟" اینکه در کدام جغرافیا، در چه زمان، با چه مذهب و در کدام طبقه ی اجتماعی متولد می شویم، سطح حق انتخاب مان مشخص می شود. یک کودک آفریقایی برای "زنده ماندن" تلاش می کند نه "زندگی کردن". او میلیون ها امکان و فرصت برای انتخاب در اختیار ندارد. او تصوری از زندگی و حداقل های آن ندارد، حق انتخاب زندگی های موازی که جای خود دارد.

به راستی چگونه می توان عمیقاً شاد بود در حالی که بسیاری از نوع بشر در جای جای این جهان از کمترین حقوق انسانی هم بر خوردار نیستند. این نگاه های الهام بخش شاید برای افراد یا طبقه ای خاص کارکردهای مثبت داشته باشد اما قطعاً قابل تعمیم نیست.

اگر من بین جهان های موازی حق انتخابی داشتم جهانی را بر می گزیدم که در آن همه ی انسان ها شاد باشند تا بتوانم از دیدن لبخند کودکی در دورترین نقاط جهان از انسان بودن خودم احساس رضایت کنم.