فضاهای لیمینال (Liminal Spaces)

فضاسازی در رمان‌ها و فیلم‌های تخیلی،فانتزی، آخرالزمانی و حتی با موضوع دنیاهای موازی، نیاز به ساختاری وهم آلود و پرابهام دارد. فضاهایی خالی، متروک و دلهره آور. به چنین فضاهایی ، "فضای لیمینال" می‌گویند. توضیح این مفهوم برای نوشته‌های آتی در حوزه دنیاهای موازی و رمان‌ها و فیلم‌های این حوزه می‌تواند بسیار مفید باشد.

فضاهای لیمینال (Liminal Spaces)

در زیبایی شناسی اینترنتی[1]، فضاهای لیمینال مکان های خالی یا متروکه ای هستند که وهم آلود، رهاشده و اغلب سورئال به نظر می رسند. فضاهایی برزخی که به مراحل یک انتقال اختصاص دارد و آستانه‌ای را مشخص می‌کند. به عبارت دیگر یک موقعیت انتقالی از آنچه که هست، به آنچه که در آینده خواهد بود. این یک شکاف است و می‌تواند فیزیکی (مانند درگاه)، احساسی (مانند طلاق) یا استعاری (مثل یک تصمیم) باشد. کریستن فرانکلین[2]، کارشناس ذهنیت نیویورکی، مربی تحول آفرینی که به طور منظم با ورزشکاران حرفه ای کار می کند، می گوید: « این جایی است که یک چیز به پایان می رسد و چیز دیگری در شرف شروع است، اما شما هنوز کاملاً به آنجا نرسیده اید، شما در فاصله بین این دو قرار دارید.» بخش دشوار این موقعیت آن است که با حجم زیادی از ناشناخته‌ها حمایت می‌شود و معمولا افراد این وضعیت را دوست ندارند.[3]

تحقیقات مجله Environmental Psychology نشان داده است که فضاهای لیمینال ممکن است ترسناک یا عجیب به نظر برسند زیرا در دره ای عجیب از معماری و مکان های فیزیکی قرار می گیرند. مقاله‌ای از Pulse: The Journal of Science and Culture نیز این وهم‌انگیز بودن را به مکان‌های آشنایی نسبت داده است که بافتی را که معمولا از آن ها مشاهده کردیم و یا به یاد داریم، ندارند. به عبارت دیگر یک فرد به موقعیتی در زمینه ای متفاوت با آنچه که انتظار دارد نگاه کند مثل راهرو خالی یک هتل. تصاویر لیمینال مکان‌ها (مانند راه پله ها، جاده ها، راهروها، یا هتل ها) را به طرز نگران کننده ای خالی از مردم نشان می دهد. زیبایی شناسی این تصاویر به ایجاد و انتقال حالات وهم آلود، سوررئال، نوستالژی، یا غمگینی و پاسخ های آن باز می‌گردد. مثلا تصویر یک مدرسه یا زمین بازی خالی، ممکن است با از بین بردن زمینه مورد انتظارش (یعنی حضور کودکان) باعث ناراحتی شود. مارک فیشر[4] این «شکست حضور» را یکی از نشانه‌های تجربه زیبایی‌شناختی وهم‌انگیز می‌دانست.[5]

تحقیقات الکساندر دیل[6] و مایکل لوئیس[7] از دانشگاه کاردیف[8] ماهیت ناراحت کننده فضاهای لیمینال را به پدیده "دره وهمی"[9] یا "دره غیرعادی"نسبت داده است. این اصطلاح معمولاً برای انسان‌نماهایی به کار می‌رود که شباهت نادرست آن‌ها به انسان باعث ایجاد احساس ناراحتی می‌شود و برای اولین بار توسط ماساهیرو موری[10]، رباتیک گرای ژاپنی در مقاله ای که در سال 1970 منتشر شد، ابداع و توصیف گردید. موری در کار خود، خاطرنشان کرد: به نظر می رسد ربات های او در صورت داشتن ظاهری انسانی جذاب تر هستند. در حقیقیت طبق بررسی ها، نشان داده شده بود مردم هم ربات های او را هرچه انسانی تر به نظر می رسید جذاب تر می دانستند، اما این فقط تا حد معینی جواب داد. وقتی ربات ها نزدیک به نظر می رسند اما کاملاً انسانی نیستند، افراد احساس ناراحتی یا حتی انزجار می کنند. پس از رسیدن به دره غیر عادی، مردم احساس ناآرامی، آشفتگی و گاهی ترس می‌کنند. موری در مقاله اصلی خود در مورد این موضوع توضیح داد: “من متوجه شده ام که، در هنگام صعود به سمت هدف انسانی ساختن ربات ها، علاقه ما به آن ها افزایش می یابد تا زمانی که به دره ای برسیم، که من آن را "دره غیر عادی" می‌نامم.” [11]

در این مورد، مکان‌های فیزیکی که آشنا به نظر می‌رسند، اما به‌طور نامحسوس از واقعیت منحرف می‌شوند، حس وهم‌آمیزی را در فضاهای لیمینال ایجاد می‌کنند.

این فضا سازی در سال 2019 پس از انتشار پستی در 4chan[12] که فضایی محدود به نام Backrooms را در یک "داستان دلهره‌آور"[13] به تصویر می‌کشید، محبوبیت پیدا کرد. از آن زمان، تصاویر فضایی در سراسر اینترنت، از جمله در Reddit، Twitter و TikTok ارسال شده است.

بصیرت 1403/4/26

فایل PDF (( اینجا ))


1-Internet Aesthetics

2- Kirsten Franklin

3- https://www.forbes.com

4- Mark Fisher

5- https://en.wikipedia.org

6-Alexander Diel

7-Michael Lewis

8-Cardiff University

9-Uncanny Valley

10- Masahiro Mori

11- https://hamkadeh.com

12- ۴چن (به انگلیسی: 4chan) یک وبگاه انگلیسی زبان برای اشتراک گذاری تصاویر است. این وبگاه در ۱ اکتبر ۲۰۰۳ فعالیت خود را با محتوای اصلی مانگا و انیمه آغاز کرد. مؤسس این سایت کریستوفر موت پول است. تا تاریخ ۲۰۲۲، ۴چن بیش از ۲۲ میلیون بازدید کننده ماهانه منحصر به فرد داشت که حدود نیمی از آنها از ایالات متحده بودند.

۴چن به‌عنوان همتای غیررسمی به زبان انگلیسی برای کانال تصویری ژاپنی فوتبا ایجاد شد که با نام 2chan نیز شناخته می‌شود. اولین تابلوهای آن برای ارسال تصاویر و بحث‌های مرتبط با انیمه ایجاد شد. این سایت به عنوان مرکز خرده فرهنگ اینترنتی توصیف شده‌است و جامعه آن در شکل‌گیری و محبوبیت میم‌های اینترنتی برجسته مانند لول‌کت، ریک‌رول کردن، کمیک‌های خشم، ووجاک‌ها، پپه قورباغه و همچنین جنبش‌های هکتیویستی و سیاسی مانند انانیموس و راست‌گرایی آلترناتیو نقش داشته‌است.

کاربران به صورت ناشناس در ۴چن فعالیت می‌کنند و ارتباط زیادی با فرهنگ اینترنت و اکتیویسم دارند. از جملهٔ آنها می‌توان به پروژه چنولوژی اشاره کرد. گروه‌های ناشناس فعال در این وبگاه بارها مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفتند. گاردین به صورت خلاصه کاربران ۴چن را «دیوانه، کودک،... ، باهوش، مسخره و هشدار دهنده» توصیف می‌کند.

13-Creepypasta

انسان‌های منحصر به فرد

"ویم وندرس" فیلمی دارد به نام "بال‌های اشتیاق". در این فیلم، فرشتگان نامیرایی هستند که از بدو خلقت، در میان انسان‌های فانی حضور دارند و بدون قضاوت، افکار و تخیلات آن‌ها را می‌شنوند و در مسیر زندگی در کنار آن‌ها هستند. فرشته‌ها می‌دانندکه زندگی هر انسان به تنهایی یک داستان کامل است؛ آمیزه‌ای از عشق و رنج و رویا. همه آنچه که یک دنیای منحصر به فرد را می‌سازد. دیدن جهان هستی و زندگی، از پشت پنجره‌ی این جهان‌های یگانه آنقدر رشک برانگیز است که حتی فرشتگان را برای ترک مقام‌شان و تجربه کردن آن ترغیب می‌کند.

این دنیاهای خاص و هرآنچه در آن هست، فارغ از بزرگی یا کوچکی‌شان، به دور از پیچیدگی و سادگی‌شان، جدا از آکندگی و تهی بودن‌شان، به قدر داستان خویش مهم هستند. اینکه فردی زندگی را به گونه‌ای می بیند که هیچکس دیگری نمی‌بیند در واقع همان ارزش افزوده‌ای است که به جهان هستی می‌بخشد. "والت ویتمن" می‌گوید همین افزودن به آنچه که قبلا بوده، منحصر به فرد بودن انسان‌ها را رقم می زند.

تصور کنید اگر می‌شد تمامی آنچه که یک فرد در طول زندگی‌اش می‌بیند و ادراک می‌‌کند را نوشت، به تصویر کشید یا از آن موسیقی ساخت، با چه مجموعه‌ای از آثار یگانه‌ای روبرو می‌شدیم. اینکه یک کتاب، یک بار نوشته می شود اما هزاران بار خوانده می شود و به همان تعداد، قرائت‌های مختلفی از آن شکل می‌گیرد و اینکه یک موسیقی به تعداد کسانی که آن را گوش می‌دهند، احساسات منحصر به فردی ایجاد می‌کند، آیا زیبا و با اهمیت نیست؟

"ونسان دلاکروا" در کتاب "لنگه کفشی بر پشت‌بام" تعبیر نمادینی از این معنا دارد. از عشق‌ها، ناامیدی‌ها، خاطره‌ها و فانتزی‌هایی می‌گوید که خود را در پشت یک لنگه کفش بر پشت‌بامی پنهان کرده‌اند. قصه‌هایی که به هر شئی به ظاهر بی‌ارزشی معنا می‌دهند و برای همیشه تاریخ به آن جان می‌بخشند، حتی اگر کسی آن را نخواند.

اهمیت اشیا و اتفاقات ذاتی نیست، به قصه پنهان و نهفته در درون آن بستگی دارد و اکتشاف و استخراج این قصه‌های پنهان بسیار هیجان انگیز است و دنیای هنر را شکل می‌دهد.

اگر کسی می‌ گوید این کتاب را بخوان یا این موسیقی را گوش بده یا آن لباس را ببین، منظورش آن موضوع و آن اثر نیست. می‌خواهد "او" را در آن کشف کنید. حس او و درک او را، تجربه کنید. چیزی که به واسطه وجود او به دنیا اضافه شده است را بیابید. چیزی منحصر به فرد که می‌خواهد با شما شریک شود. اگر لنگه کفشی را در مسیری دیدید، به سادگی از کنارش گذر نکنید، شاید داستان عاشقانه ای به همراه داشته باشد.

جمعه 1403/3/25

واژه نامه حزن های ناشناخته   "Dictionary of Obscure Sorrows"

این واژه نامه یک پروژه واژه سازی انگلیسی توسط "جان کونیگ"[1] است که به دنبال ایجاد و تعریف نوشناسانه[2] برای احساساتی است که هنوز در زبان توصیف نشده اند. این پروژه به‌عنوان یک وب‌سایت و کانال YouTube راه‌اندازی شد، اما بعداً در سال 2021 در یک فرهنگ لغت چاپی جمع‌آوری گردید. مدخل‌ها شامل ریشه‌شناسی گسترده‌ای هستند که بر اساس تحقیقات خود "کونیگ" در زمینه واژه‌شناسی[3] با ریشه‌ها و پسوندهایی برگرفته از لاتین، آلمانی و منابع یونان باستان در تقلید از اصطلاحات انگلیسی موجود ایجاد شده‌اند.

این وب‌سایت شامل مدخل‌های شفاهی به سبک فرهنگ لغت معمولی است و کانال یوتیوب برخی از این کلمات را انتخاب می‌کند و سعی می‌کند معنای آن‌ها را به‌طور کامل‌تر در قالب مقاله‌های ویدیویی بیان کند.

اصطلاحات کونیگ اغلب بر اساس آنچه به عنوان "احساسات اگزیستانسیالیسم" توصیف شده است، تعبیر....

(( بقیه در ادامه مطلب))


1-John Koenig

2- Neologisms واژه جدید، نوواژه، لغت اختراعی

3-Etymology

ادامه نوشته

نقطه آبی کمرنگ  (Pale Blue Dot)

« وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا ؛

و روی زمین ، با تکبر راه مرو! تو نمی‌توانی زمین را بشکافی، و طول قامتت هرگز به کوه‌ها نمی‌رسد.»[1]

« وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ؛

(پسرم!) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد.»[2]

پس این انسان حقیر به کدامین توانایی خود می بالد که چنین با غرور بر روی سیاره ای که خود نقطه ای بسیار کوچک از جهان هستی است، چنین متکبرانه می تازد. به دنبال کدامین قدرت ماندگار و ابدی است که برای رسیدن به آن زندگی های بسیاری را تباه می کند. این اشتهای سیری ناپذیر قدرت زاییده کدام تخیل ناپاک اوست.

"کارل سیگن" (CARL SAGAN) برای اینکه این کوچکی را به تصویر بکشد، "نقطه آبی کمرنگ" را به ما نشان داد.

در 14 فوریه 1990 از "وویجر 1" (Voyager 1) خواسته شد که دوربین را بچرخاند و از سیار زمین عکس بگیرد. "وویجر 1" زمانی که این پرتره از جهان ما را ثبت کرد، حدود 6.4 میلیارد کیلومتر (4 میلیارد مایل) دورتر و تقریباً 32 درجه بالاتر از صفحه دایره البروج قرار داشت. زمین که در مرکز پرتوهای پراکنده نور (در نتیجه گرفتن عکس بسیار نزدیک به خورشید) قرار گرفته است، به عنوان یک نقطه نورانی کوچک ظاهر می شود، هلالی با اندازه‌ی تنها 0.12 پیکسل.

آنچه در ادامه می آید، گزیده‌ای از کتاب " نقطه آبی کمرنگ: چشم‌انداز آینده بشر در فضا "[3] است که "کارل سیگن" در سال 1994 با الهام از این عکس آن را نوشت. [4]

(( دوباره به این‌ نقطه نگاه کن. خانه ما اینجاست و ما در آن هستیم. جایی‌که همه کسانی که دوستشان دارید، همه کسانی که می شناسید، همه کسانی که تا به حال نامشان را شنیده اید، هر انسانی که بوده، زندگی خود را در آن سپری کرده اند. مجموعه شادی‌ها و رنج‌های ما، هزاران دین، ایدئولوژی و آموزه های اقتصادی، هر شکارچی و جوینده، هر قهرمان و ترسو، هر خالق و ویرانگر تمدن، هر پادشاه و دهقان، هر زوج جوان عاشق، هر مادر و پدر، فرزند امیدوار، مخترع و کاشف، هر معلم اخلاق، هر سیاستمدار فاسد، هر ابر ستاره، هر رهبر عالی، هر قدیس و گناهکار و همه تاریخ و همه گونه‌های بشری، بر روی این گرد و غبار معلق در نور آفتاب زندگی می‌کرده‌اند.

زمین یک صحنه بسیار کوچک در یک عرصه کیهانی وسیع است. به رودخانه های خونی فکر کنید که همه‌ی آن ژنرال‌ها و امپراتورها ریخته اند تا در شکوه و پیروزی، تنها برای لحظه‌ای صاحب بخش کوچکی از این نقطه شوند. به بی‌رحمی‌های بی‌پایانی بیاندیشید که ساکنان گوشه‌ای از این پیکسل بر ساکنان گوشه‌ای دیگر روا می دارند که تفاوت‌هایشان به ندرت قابل تشخیص هستند. چقدر سوءتفاهم، چقدر اشتیاق برای کشتن یکدیگر، چقدر پرشور در نفرت و دشمنی.

موضع گیری‌های ما، خود بزرگ بینی خیالی ما، این توهم که ما موقعیت ممتازی در جهان داریم، با این نقطه نور کم رنگ به چالش کشیده می شود. سیاره ما یک ذره تنها در تاریکی بزرگ کیهانی است. در گمنامی ما، در این همه گستردگی، هیچ نشانه‌ای نیست که کمکی از جای دیگری بیاید تا ما را از دست خودمان نجات دهد.

زمین تنها دنیایی است که تاکنون در آن حیات وجود داشته است. هیچ جای دیگری، حداقل در آینده نزدیک، وجود ندارد که گونه‌ی ما بتواند به آن مهاجرت کند. برای دیدن شاید، اما برای مهاجرت خیر. چه بخواهیم چه نخواهیم، در حال حاضر زمین جایی است که ما در آن ایستاده ایم.

گفته شده است که نجوم تجربه ای فروتنانه و شخصیت ساز است. شاید هیچ نشانی بهتر از این تصویر دور از دنیای کوچک ما وجود نداشته باشد که حماقت و غرور بشری را نشان دهد.

برای من، این دریافت، مسئولیتی برای رفتار مهربانانه تر با یکدیگر و حفظ و گرامی داشتن نقطه آبی کم رنگ ایجاد می کند. تنها خانه ای که تا به حال می شناسیم.

فیلم نقطه آبی کمرنگ ((MP4))

فیلم درباره نقطه آبی کمرنگ ((MP4))


1- اسراء/سوره۱۷، آیه۳۷.

2- لقمان/سوره۳۱، آیه۱۸.

3-Pale Blue Dot: A Vision of the Human Future in Space

4- https://www.planetary.org/explore/space-topics/earth/pale-blue-dot.html

ابتذال شر ( Banality of Evil )

فیلم The Zone of Interest( منطقه تحت نظر / منطقه دلخواه ) به نویسندگی و کارگردانی "جاناتان گلیزر" ، در هفتاد و ششمین جشنواره فیلم کن در ۱۹ می ۲۰۲۳ نخستین نمایش جهانی خود را داشت که ضمن دریافت جایزه بزرگ و جایزه "فیپرِشی"[1]، موفق شد در مراسم گلدن گلوب، نامزد جوایز بهترین فیلم درام، بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان و بهترین موسیقی شود.

گلیزر در فرایند شکل دهی به ایده اش به لهستان می رود و به خانه ای می رسد که بعداً لوکیشن فیلم می گردد. « آنجا خانه ی خانواده "هُوس" بود. » "رودلف هوس"، فرمانده آشویتس بود و خانه‌ای که او، همسرش "هدویگ" و فرزندانشان در جنگ جهانی دوم در آن زندگی می‌کردند، فقط حدود ۵۰ متر با یکی از آن کوره‌های آدم‌سوزی فاصله داشت. او می گوید: (( من خانه و باغ را دیدم که حالا دقیقاً مثل آن زمان نیست، اما هنوز هست؛ و در آنجا، در آن فضا، آنچه من را شگفت‌زده کرد، نزدیکی آن به اردوگاه بود. خانه دیوار به ‌دیوار آشویتس بود. همه‌ چیز درست همان‌جا اتفاق می‌افتاد، آن‌طرف دیوار؛ و این واقعیت که مردی در آنجا زندگی می‌کرد و خانواده‌اش را هم با خود آورده بود… چطور می‌شود چنین کاری کرد؟ روح یک آدم چقدر باید سیاه باشد؟ ))

فیلم، روال روزمره ساکنان خانه را درحالی‌که جشن تولد می‌گیرند، مراقب گل‌های نوشکفته هستند و با همسایه‌ها گپ می‌زنند، دنبال می‌کند. در همین حال، کشتار جمعی درست در آن‌طرف حیاط خلوت خانه در حال وقوع است. برای ساکنان خانه، همه آن فریادها، شلیک‌ گلوله‌ها و دود سیاه، به‌سادگی یک محیط "روزمره" است. این ترسناک‌ترین تصویر یک اتفاق تصورناپذیر در حافظه معاصر است.

گلیزر در این فیلم که نامش را از رمانی به همین نام، اثر "مارتین آمیس" (2014) گرفته، تماشاگر را وادار می کند اردوگاه‌ها را از نظرگاه بی‌رحمانه یکی از مسئولان آن تجربه کند.[2]

این بی تفاوتی و آرامش در وجود افراد یک خانواده، در حالیکه در کنار آن ها افراد بسیاری در معرض رنج و عذاب و شدیدترین فجایع هستند را چه نامی باید نهاد و چگوته می توان تفسیر کرد؟

بیش از شصت سال پیش، در سال 1961 "آدولف آیشمن" مسئول هماهنگی برای فرستادن میلیون‌ها یهودی به ....

(( بقیه در " ادامه مطلب" ))


1- جایزه « فیپرِشی» جایزه‌ای است که توسط یک هیات داوری که از منتقدان منتخب «فدراسیون بین‌المللی منتقدان» [ Fédération Internationale de la Presse Cinématographique ( FIPRESCI ) ] تشکیل شده، در حاشیه چند جشنواره‌ مهم سینمایی از جمله کن، ونیز و ورشو به فیلم برگزیده اهدا می‌شود. «فدراسیون بین‌المللی منتقدان» یک نهاد غیردولتی است که سابقه‌ای نزدیک به یک‌صد سال دارد. (تأسیس 1930 – بروکسل )

[2]- ترجمه ای از علی افتخاری – اسفند 1402- https://www.namava.ir/

ادامه نوشته

فرهنگ واژگان کتاب و کتابخوانی

آنچه در ادامه ارائه می گردد، گشت و گذار در واژگانی است که به اشکال مختلف به حوزه کتاب و کتابخوانی مرتبط هستند. فهرست اولیه این واژگان از آدرس زیر استخراج گردیده و سایر واژه ها در جریان جستجوها یافت شده اند. برای معانی هریک نیز، در مواردی که لازم بود توضیحات مبسوط با استفاده از منابع مختلف به ویژه ویکی پدیای انگلیسی ارائه گردیده است . سعی شده است ذیل هریک از توضیحات، منبع مورد استفاده ذکر گردد. اگر به سهو، موردی جا افتاده پوزش می طلبم.

https://www.onelook.com/thesaurus/?s=cluster%3A2582&sortby=al0&sorttopn=1000

مأخذ مهم دیگر:

https://www.biblio.com/book_collecting_terminology

فایل PDF (( در اینجا ))

"انسان ناکافی"

گاهی وقت ها دلم برای گذشته تنگ می شود. نمی دانم چرا؟ شاید عجیب باشد و با هیچ معیار و محاسبه ای جور در نیاید اما اتفاق می افتد. یادم می آید پدر بزرگم نیز، همین حسرت را داشت. او هم دلتنگ روزهای قدیمش بود. قطعاً امکانات این روزها با گذشته قابل قیاس نیست و به یُمن فناوری، از رفاه و آسایش بسیاری بهره مندیم. پس چه چیزی ما را دلتنگ می کند و به "جستجوی زمان از دست رفته" وا می دارد ؟ روند پر شتاب زندگی، ما را به کدام سو می برد و از چه چیزی دور می کند؟ آلوده ی کدامین داروی فراموشی شده ایم که برای آرامش به آلبوم های عکس و مرور خاطرات پناه می بریم؟ درمان کدام درد و کدام گم شده ی بی نشانی را نشان می گیریم؟

طنینی خفه و انعکاسی بی جلا از خوشحالی و خوشبختی در ساحتی واگرا و در حال انبساط – همچون جهان هستی – نمایی محو و مات از "انسان ناکافی" امروزی است. انسانی که از مصنوع خودش جا مانده و در پی آن هروله کنان روان است و هر لحظه فاصله اش بیشتر می شود. سرگشته و حیران با پندارهایی مبهم و مه آلود به آمالی کم مایه و حقیر می چسبد و هیچ وقت راضی نیست.

درد انسان امروز درد "تنهایی" است. درد "ناکافی بودن" در جهانی متکثر و واگرا است. جهانی که دیگر تصویری از "تکه های یک کل منسجم" نیست. جهانی فراخ که برای یافتن یک "هم قبیله" بسیار کوچک و تنگ است.

آنچه از دست دادیم، آنچه که انسان ها را به هم پیوند می داد، آنچه که انسان ها را برای هم مهم می کرد، "باورها و خاطرات مشترک" بود. مفاهیمی که در چنبره "تنوعِ" افسار گسیخته و چرخه الگوریتم های تکثرگرا، شأنیت و اولویت هایشان از دست رفت.

انسان امروز از هیچ چیز راضی نیست. هیچ چیزی خوشحالش نمی کند. هیچ دستاوردی برای او کافی نیست. چون هرلحظه با رویدادی نو، فرصتی جدید، فردی متفاوت، ایده ای بدیع، محصولی جذاب و سرزمینی کشف نشده مواجه است.

"ناکافی بودن" گسستی معرفتی است بین آنچه که هستیم و می توانیم باشیم با ایده آل هایی مجازی که هیچ ربطی به هویت ما ندارند.

بصیرت 1403/1/3

یک فیلم - یک نگاه

1- هیچ آرزوی بلند پروازانه ای، آنقدر ارزشمند نیست که شکستن قلب کسی را توجیه نماید. ( کالین مک کالو - پرنده خارزار )

2- گاهی اوقات خوشبختی آنقدر به ما نزدیک است که نمی توانیم آن را ببینیم. دست هایمان را بر روی چشمان سایبان می کنیم و به دور دست ها می نگریم. چقدر غافلیم.

اگر خواستید این دو مطلب را به خوبی درک کنید، این فیلم زیبا با بازی "Mads Mikkelsen" و "Amanda Collin" را ببینید.

مرا تُرکی‌ست مشکین‌ موی و نسرین‌ بوی و سیمین‌بر

سُها لب، مشتری ‌غبغب، هلال ‌ابروی و مه‌پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ

بود گل‌بیز و حالت‌خیز و سِحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین

به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر

چه بر ایوان چه در میدان چه با مستان چه در بُستان

نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شر

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم

ترنج از شست و شست از دست و دست از پا و پا از سر

همانا طلعتش این خلعت پیروزی و کیشی

گرفت از حال و اقبال و جمال شاه، گردون‌فر

غیاث المک و المله جم اختر ناصرالدوله

کز او نازد نگین و تخت و طوق و یاره و افسر

ز تمکین و صفا و سطوت و عزمش سبق برده

هم از خاک و هم از آب و هم از آتش، هم از صرصر

سمند و صارم و سهم و سنانش را گَهِ هیجا

سما بیدا، هنر شیدا، ظفر پیدا، خطر مضمر

ایا شاهی که شد کف و بنان و سکه و نامت

پناه سیف و عون کلک و فخر سیم و ذخر زر

پُر است از عزم و حَزم و رایت جیش تو کیهان را

ز پست و برز و فوق و تحت و شرق و غرب و بحر و بر

فتد گاه تک خنگ قلل کوب تلل برت

پلنگ از پای و شیر از پی نهنگ از پوی و مرغ از پر

یک از صد گونه اوصاف تو ننویسد کس ار گردد

مداد ابحار و کلک اشجار و هفتم آسمان دفتر

بدزدد بال و ناف و مشک و ناخن از صهیل او

عقاب چرخ و گاو ارض و پیل مست و شیر نر

شمارد پا و دست و سُمّ و ساق و ساعدش یکسان

پل و شَطّ و حصار و خندق و کهسار و خشک و تر

نداند گرم و سرد و رعد و برق و آب و برف و نم

چه در تیر و چه در قوس و چه در آبان، چه در آذر

الا تا فرق‌ها دارند نزد فکرتِ دانا

صور از ذات و حادث از قدیم اعراض از جوهر

در و بام و سر و پای و رگ و چشم و دل خصمت

به کند و کوب و بند و چوب و تیر و ناخج و نشتر

جیحون یزدی

آکادمیا - Academia

آکادمیا، واژه ای که در دو سال اخیر بیشتر شنیده می شود و در میان نوجوانان و جوانان به ترند تبدیل شده چیست؟

آکادمیا سبکی نو ظهور در دنیای مد و زیبایی و گرایشات و علاقمندی های تحصیلی و حتی روزمره است که همانگونه که از نامش بر می آید، برگرفته از فضای آکادمیک و دنیای اساتید و دانش آموخته گان است که عموما به رشته های علوم انسانی می پردازند. این سبک یادآور افراد عاشق مطالعه و نوشتن ...

(( بقیه در ادامه مطلب))

ادامه نوشته

شکسپیر و شرکا   Shakespeare and Company

گاهی اوقات یک شخص با یک مکان و یا یک اثر چنان درهم تنیده می شوند که به سختی می توان تشخیص داد کدامیک دیگری را شکل داده، خلق کرده و یا به کمال رسانده است. اینکه "جرج ویتمن" کتابفروشی "شکسپیر و شرکا" را خلق کرد و یا خود در این کتابفروشی بالید، پاسخ روشنی ندارد، آنچه اهمیت دارد تصویری منحصر به فرد است که از این تعامل، در پس کوچه های تاریخ مکتوب، ثبت شده است. کنجی دنج برای عاشقان کتاب.

((متن کامل در ادامه مطلب ))

فایل PDF در ((اینجا))

بصیرت 1402/11/6

ادامه نوشته

CODA

شاید به جرأت بتوان گفت یکی از اثر گذارترین فیلم های سال 2021 بود که به کارگردانی Sian Heder ارائه شد.

"رابی روسی" هفده‌ساله به همراه خانواده‌اش در ایالت ماساچوست زندگی می‌کند. او تنها عضو شنوای خانواده‌ است و درواقع وسیله ارتباط خانواده با جامعه بیرون است. به ویژه در حوزه کسب و کار و معیشت. کسب‌ وکار این خانواده با ماهیگیری می‌گذرد و رابی نقش مهمی در این خصوص دارد. اما او با پیوستن به گروه کر مدرسه، متوجه می‌شود که استعدادی فوق‌العاده در خوانندگی دارد و می‌تواند بورسیه خوبی را از کالج دریافت کند، شرط این امر رها کردن خانواده و جدایی از آن هست.

و در اینجاست که او در یک دو راهی بسیار سختی قرار می گیرد. "تعهد به خانواده" و "تحقق رویاها" که شاید یکی از تعلیق های زیبای سینمایی را شکل می دهد.

فیلمی باور پذیر با همه ی المان های یک زندگی واقعی که عشق و همکاری در چارچوب خانواده را به شکلی زیبا به تصویر می کشد.

واژه CODA سر واژه کلمات Children of Deaf Adults به معنی "فرزند والدین ناشنوا" است.

« ایلی ، ایلی، لَما سَبَقتَنی ؟»

یکی از جملات معروف حضرت عیسی (ع) ، جمله ای است که چند ساعت پس از مصلوب شدن گفته اند. این جمله علاوه بر روایت های مختلف در اناجیل در ترجمه ی آن نیز اختلاف نظرهایی وجود دارد:

« ایلی ، ایلی، لَما سَبَقتَنی ؟»

Eloi, Eloi Lama Sabachthani

?My God, My God, WhyHast Thou Forsaken me

New Testament/ Matthew / 27:46

27:46 And about the ninth hour Jesus cried with a loud voice, saying, Eli, Eli, lama sabachthani? that is to say, My God, my God, why hast thou forsaken me?

27:47 Some of them that stood there, when they heard that, said, This man calleth for Elias.

27:48 And straightway one of them ran, and took a spunge, and filled it with vinegar, and put it on a reed, and gave him to drink.

27:49 The rest said, Let be, let us see whether Elias will come to save him.

عهد جدید - متی شماره 27 عدد 46

46. نزدیک ساعت نه عیسی با صدای بلند فریاد کرد: « ایلی ، ایلی، لَما سَبَقتَنی ؟» یعنی « خدای من ، خدای من ، چرا مرا ترک کردی ؟»

47. بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند این را شنیده گفتند: «الیاس را می خواند»

48. یکی از آنان فورأ دوید و اسفنجی را آورده در شراب ترشیده فرو برد و بر نوک چوبی قرار داده جلوی دهان عیسی برد.

49. اما دیگران گفتند: « بگذارید ببینیم آیا الیاس می آید او را نجات دهد یا نه»

مسیحیان اعتقاد دارند "ایلی" در اینجا به زبان "آرامی" یعنی خدا، و مسیح (ع) از خدا کمک گرفته است و با "ایلیا" یا همان الیاس که در انجیل از ایشان بسیار یاد شده متفاوت است. اما در آیات بعد مردم می گویند: "الیاس را می خواند." پس ایلی ممکن است همان الیاس باشد.

در انجيل يوحنا این داستان به گونه ای دیگر نقل شده :

28. و بعد چون عيسي ديد که همه‌چيز به انجام رسيده است تا کتاب تمام شود، گفت، تشنه‌ام.

29. و در آنجا ظرفي پُر از سرکه گذارده بود. پس اسفنجي را از سرکه پُر ساخته، و بر زوفا گذارده، نزديک دهان او بردند.

30. چون عيسي سرکه را گرفت، گفت، تمام شد. و سر خود را پايين آورده، جان بداد.

انجيل متي فصل 27، فقره ي 46 - 50.

46. و نزديک به ساعت نهم، عيسي به آواز بلند صدا زده گفت، ايلي ايلي لَما سَبَقْتِني. يعني الهي الهي مرا چرا ترک کردي.

47. امّا بعضي از حاضرين چون اين را شنيدند، گفتند که او الياس را مي‌خواند.

48. در ساعت يکي از آن ميان دويده، اسفنجي را گرفت و آن را پُر از سرکه کرده، بر سر ني گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.

49. و ديگران گفتند، بگذار تا ببينيم که آيا الياس مي‌آيد او را برهاند.

50. عيسي باز به آواز بلند صيحه زده، روح را تسليم نمود.

انجيل مرقس فصل 15، فقره ي 34 - 37

34. در ساعت نهم، عيسي به آواز بلند ندا کرده، گفت، ايلوئي ايلوئي، لَماَ سَبَقْتَني؟ يعني، الهي الهي چرا مرا واگذاردي

35. و بعضي از حاضرين چون شنيدند گفتند، الياس را مي‌خواند.

36. پس شخصي دويده، افنجي را از سرکه پُر کرد و بر سر ني نهاده، بدو نوشانيد و گفت، بگذاريد ببينيم مگر الياس بيايد تا او را پايين آورد.

37. پس عيسي آوازي بلند برآورده، جان بداد.

انجيل لوقا فصل 23، فقره ي 46

46. و عيسي به آواز بلند صدا زده، گفت، اي پدر به دستهاي تو روح خود را مي‌سپارم. اين را بگفت و جان را تسليم نمود.

نور زمستانی - برگمان (( MP4 ))

درباره کتاب "خیابان چرینگ کراس شماره 84"

در این پست می خوام یک کتاب بسیار شیرین و سهل خوانش را معرفی کنم. کتابی کم حجم که حال و هوای خوبی داره. مخصوص عاشقای کتاب و کتابخوانی و به اصطلاح خوره های کتاب. با هر لحظه ش میتونید همذات پنداری کنید.

"خیابان چرینگ کراس شماره 84" نوشته هلین هانف (Helene Hanff) با ترجمه خانم لیلا کرد از انتشارات کوله پشتی

کتاب، مجموعه ای از نامه نگاری های انجام شده بین یک نمایشنامه نویس گمنام اما عاشق کتاب در آمریکا و کارکنان یک کتابفروشی ( کتاب های دست دوم و کمیاب) در انگلستان است. این مکاتبات که در ابتدا بسیار رسمی و صرفا از جنس خرید و فروش بود، کم کم به پیوندی عاطفی تبدیل می گردد. مدت بیست سال ( 1949- 1969) نامه نگاری، این افراد را که صدها کیلومتر با هم فاصله داشتند و هرگز همدیگر را ندیده بودند، چنان به هم وصل نمود که گویی همیشه همدیگر را می شناختند. ملاط این پیوند هم کتاب بود.

هلین که از اوضاع سخت معیشت در انگلستان پس از جنگ آگاه است، برای این دوستان نادیده کمک های غذایی ارسال می کند و ایشان نیز به قدر وسع با ارسال کتاب های مورد علاقه او، پاسخ می دهند. چقدر زیبا، چه حس خوبی.

هلین عاشق ادبیات انگلستان است:

(( توریست ها با تصورات قبلی به انگلستان می روند و اغلب آنچه را که به جستجویش رفته اند می یابند. به او گفتم من به جستجوی ادبیات انگلیسی به انگلستان خواهم رفت.)) ص 25 و 111

برای کتاب ها ارزش و شخصیت قائل است:

(( انگار ... به کتابخانه ای از چوب کاج یک کتابخانه اربابی انگلیسی تعلق دارد و می خواهد کنار شومینه، روی صندلی راحتی چرم یک نجیب زاده اصیل خوانده شود، نه روی یک کاناپه تختخواب شوی دست دوم در آلونکی یک اتاقه، در خانه ای درب و داغون.)) ص 29

((در چه دنیای عجیبی زندگی می کنیم که این قدر راحت می توانیم مالک چیزی به این زیبایی باشیم؛ آن هم به قیمت یک بلیت نمایش برادوی، یا یک پنجاهم روکش یک دندان.)) ص 65

کتاب ها از مرزهای تاریخ و جغرافیا و زبان می گذرند و بین انسان ها پیوندی نامرئی، شیرین و مقدسی ایجاد می کنند. فکر کردن به اینکه این کتاب تاکنون چند بار خوانده شده و هر بار چه حسی را ایجاد کرده بسیار شوق برانگیز است.

هلین این حس را در استفاده از کتاب های دست دوم جستجو می کند:

((کاش این قدر با ملاحظه تقدیم نامه هایتان را روی یک کارت ننوشته بودید؛ و آن را روی صفحه سفید اول کتاب می نوشتید. احتمالا نگران بودید از ارزش کتاب بکاهید. شما ارزش آن را برای مالک فعلی اش افزایش می دهید و احتمالا مالک بعدی اش.

من عاشق جمله های تقدیم نامه ای روی صفحه اول کتاب ها هستم و همینطور یادداشت های حاشیه، من حس دوستانه ورق زدن صفحاتی را که شخص دیگری قبلا آن را ورق زده است دوست دارم و خواندن عبارت هایی که شخص دیگری مدت ها قبل خوانده، توجهم را جلب می کند.)) ص 40

((کتاب خوانده شده مرتباً در صفحات جالب و جذابی باز می شود، انگار روح صاحب قبلی اش می خواهد توجهم را به مطالبی که قبلا هرگز نخوانده ام جلب کند.)) ص 70

در سال 1987 فیلمی با اقتباس از این کتاب، با بازی آنتونی هاپکینز در نقش فرانک دوئل و آن بنکرافت در نقش هلین ساخته شده است.

بصیرت 1402/9/24

زوگزوانگ

اصطلاح زوگزوانگ Zugzwang ، واژه ای ترکیبی است در زبان آلمانی مرکب از : "Zug" به معنی "حرکت" و "Zwang" به معنی "اجبار"، که در زبان فارسی تقریباً معنی "تنگنا" می‌دهد؛ این اصلاح در بازیهای نوبتی مورد استفاده قرار می گیرد و ظاهرا نخستین بار در شطرنج مطرح شد. در ادبیات شطرنج، این اصطلاح به معنی اکراه در حرکت یا حرکت اکراهی استفاده می گردد. در این حالت بازیکنی که نوبت حرکت با اوست با انجام هر حرکت، وضعیت خود را بدتر می کند. وقتی که تنها حرکتی که می توان انجام داد حرکت نکردن است، اما باید حرکت کرد چون نوبت حرکت شماست!

در بازی بالا نوبت هریک از بازیکنان که باشد، هرحرکتی که انجام دهند به ضررشان می باشد.

اصطلاح زوگزوانگ در ادبیات شطرنج آلمان در سال ۱۸۵۸ یا قبل از آن استفاده می شد و اولین استفاده شناخته شده از این اصطلاح در زبان انگلیسی توسط قهرمان جهان امانوئل لاسکر در سال ۱۹۰۵ بود. شطرنج بین المللی از نماد "⊙" برای نشان دادن موقعیت زوگوانگ استفاده می کند.

اما این اصطلاح فقط در شطرنج باقی نماند و جای خود را در سیاست و تصمیم گیری های سیاسی، شعر و حتی اقتصاد باز کرده است.

مثلا در اقتصاد فعلی ما هر تصمیمی که برای بهبود وضعیت یک بخش گرفته می شود، اثرات مخربی بر سایر بخش ها دارد.

برای اطلاعات بیشتر در این زمینه می توانید به کتاب "زوگزوانگ و برتری دو فیل" اثر" لئونید ورخوفسکی" با ترجمه "پروانه عطایی" از "نشر شباهنگ" رجوع نمایید.

Bibliophile

"Bibliophile" این واژه به معنای دوستدار کتاب، کتاب جمع کن، عاشق شکل وظاهر کتب و همچنین به معنای کتابدوست (به ویژه کسی که کتاب را به خاطر جلد و چاپ و صحافی آن دوست دارد) می باشد.

شما چه چیزی را دوست دارید:

dendrophile
دندروفایل
کسی که جنگل و درختان را دوست دارد
----------
Ceraunophile
سرونافایل
کسی که رعد و برق را دوست دارد
-----------
autophile
آتوفایل
کسی که تنهایی و خلوت را دوست دارد
-----------
astrophile
استروفایل
کسی که نجوم و ستارگان را دوست دارد
-----------
thalassophile
ثلسوفایل
کسی که اقیانوس را دوست دارد
-----------
nyctophile
نیکتوفایل
کسی که شب و تاریکی را دوست دارد
-----------
selenophile
سلنوفایل
کسی که ماه را دوست دارد
------------

photophile
فوتوفایل
کسی که نور را دوست دارد. همچنین به معنای کسی که عکاسی را دوست دارد
-------------
scientophile
ساینتوفایل
کسی که علم را دوست دارد، اما صرفا دانشمند نیست
------------
Heliophile
هلیوفایل
کسی که خورشید را دوست دارد
------------
Limnophile
لیمنوفایل
کسی که دریاچه‌ها را دوست دارد
------------
Chionophile
کایونوفایل
کسی که هوای سرد و برف را دوست دارد
------------
Cosmophile
کازموفایل
کسی که جهان هستی را دوست دارد
------------
Audiophile
آدیوفایل
کسی که موسیقی دوست دارد

vellichor

" Vellichor" واژه ای جدید است. این واژه به احساس خوب و آرامش و جادویی گفته می شود که هنگام ورود به کتابفروشی یا لوازم تحریری تجربه می کنید. در واقع، این واژه در سال ۲۰۱۳ در سایتی به نام Dictionary of Obscure Sorrows ابداع و ارائه شد.

.I walked the aisles of bookshelves, consumed in vellichor

یادداشتی بر رمان "کافکا در کرانه"

(( هرچیز در خیال بگنجد، واقع است. )) مولانا

متن کامل در اینجا ( PDF )

قصدم آن است که با استفاده از ظرفیت های روانشناسی تحلیلی یونگ برای رمزگشایی ، ساختار ، مفاهیم و اتفاقات سورئال این رمان بهره بگیرم پس لازم دانستم قبل از پرداختن به این مهم، مروری اجمالی داشته باشم بر مبانی نظری این مکتب و کهن الگوهای آن .

مقدمه

"ارنست کاسیرر" انسان را موجودی سمبل ساز می داند:

(( انسان، جهان های سمبلیکی می آفریندکه میان او و واقعیت حائل می شوند، مانند جهان زبان، هنر، اسطوره، دین و علم. هریک از جهان ها مستقل هستند و قواعد خود را دارند. )) [1]

حال برای شناخت بهتر انسان لاجرم باید روابط و قوانین این جهان های سمبلیک، کشف رمز و رازهای کهن الگوهای مستتر در پدیدارهای اسطوره ای است. اسطوره ها پنجره هایی هستند که از آن می توان ضمیر ناخودآگاه انسان و انباشت بازی ها و تجربه های ذهنی او در طی قرون و سالیان متمادی را نظاره کرد.

یونگ در مکتب روانشناسی تحلیلی خود[2] سعی دارد نشان دهد سرنمون ها.... ( بقیه در ادامه مطلب )

بصیرت 1402/3/15


[1]- کاسیرر، ارنست – فلسفه صورت های سمبلیک – موقن، یدالله – هرمس، چاپ اول، تهران 1378

2- باید توجه داشته باشیم که رویکرد یونگ به دین و به انسان در اساس روانشناختی و آروینی است. (عملی و تجربی (به انگلیسی: Empiric)، آنچه وابسته به مشاهده عملی باشد نه از روی استدلال یا آموزش علمی ) در نتیجه آنان که در الهیات و در فلسفه و یا در هر نظام مشابه دیگر به نظریه پردازی انتزاعی عادت کرده اند، برداشت یونگ از دین را غریب و درک آن را دشوار خواهند یافت و احتمالا با دشواری های معناشناختی و روش شناختی روبرو خواهند شد.

ادامه نوشته

ادبیّت Litreariness

ادبیّت، مؤلفه‌های بارز و معیّنی است که زبان ادبی را می‌سازد. به عبارت دیگر، یعنی همان ویژگی‌هایی که نوشته‌ای را به اثر ادبی مبدّل می‌کند و باعث می‌شود که آثار ادبی از سایر آثار متمایز شوند.

ادبیّت بر حسب نظریه‌های شکل‌گرایان روس، مجموع خصلت‌ها و خصوصیت‌های زبانی و شکلی است که در متن‌های ادبی وجود دارد. مؤلفه‌هایی مشخص که زبان ادبی را از متن‌های غیر ادبی متمایز می‌کند. ادبیّت، هدف مهم مطالعات ادبی در مرحله‌ی اول فعالیت‌های شکل‌گرایان روس بود.[1] به بیان دیگر، اگرچه فرمالیست‌ها همواره بر روی متون منفرد کار می‌کردند، اما کانون توجه آنها، نقطه اشتراک همه‌ی متون ادبی یا عنصر مشترک و مسلّط ادبی این متون بود.[2] "مکاریک" درباره‌ی ادبیات می‌گوید: فرمالیست‌ها بر این باورند که موضوع مطالعات ادبی، کلیّت ادبیات نیست بلکه ادبیّت وجه ممیّزه‌ی ادبیات است.[3]

"یاکوبسن"، زبان‌شناس روسی، در سال 1921م در مقاله‌ی شعر نو روسی بیان کرد که موضوع علم ادبیات، نه ادبیات بلکه ادبیّت است یعنی آنچه که از اثری معین، اثری هنری می‌سازد.[4] بنابراین، وی به جنبه‌های بیانی و نمایشی متون ادبی توجه نمی‌کرد، در عوض به خصوصیّاتی از متن عنایت داشت که به زعمش منحصرا ویژگی ادبی دارد.

از دیدگاه "یان موکاروفسکی"، نظریه‌پرداز چک، ادبیّت اثر شامل "غایت تشخیص بیان" می‌باشد. یعنی "تشخیص کنش بیان و کنش گفتار" شعر باعث راندن جنبه‌ی ارجاعی و ارتباطات منطقی زبان به پس زمینه‌ی موجب می‌شود. کلمات خود چون نشانه‌های صوتی "ملموس و محسوس" می‌شوند.[5]

از نظر شکل‌گرایان، کار منتقد، کشف قوانین ادبیّت و مؤلفه‌های عمده‌ای است که در آثار ادبی وجود دارد. از این رو منتقد شکل‌گرا به جای آن‌که ورای یافتن اساس ادبیات در جست و جوی کیفیت‌های مجردی از قبیل تخیّل باشد، کوشش خود را صرف تعریف و مشخص کردن مقدمات می‌کند که در متن‌های ادبی باعث پیش نماسازی یعنی مشخص شدن زبان شده است. تمهیداتی نظیر وزن و قافیه یا به کار گرفتن کلماتی که به نحوی (مثلا از طریق تکرار صداها در آن) تشخّص یافته است. طبق نظر ویکتور شکلوفسکی، فرمالیست روسی، غرض ادبیات از این گونه تشخّص، آن است که آشنایی‌زدایی کند. به عبارت دیگر جهان عادی و روزمره را غیر از آن چه هست، نشان بدهد و خواننده بتواند استعداد از دست رفته خود را در تجربه‌ی تازه‌ی حسی، دوباره پیدا کند.[6]

شعر برای این منظور، گستره‌ی شگفت‌انگیزی از تمهیدات را به کار می‌گیرد. برای مثال شعر از اشکال گوناگون تکرار استفاده‌ می‌کند. از جمله این اشکال می‌توان به قافیه، وزن یا قطعه‌بندی در بسیاری از اشعار اشاره کرد. در حالی که این تمهیدات در زبان روزمره یافت نمی‌شود.[7]

شعر همچنین از تمهیداتی مانند استعاره و نمادها استفاده می‌کند که می‌توانند در زبان غیر شاعرانه هم به کار روند؛ اما نه به همان قوّت زبان شاعرانه. با توجه به این موارد باید گفت که آشنایی‌زدایی اصلی‌ترین معیار ادبیّت است.[8]

ادبیّت دقیقا با آشنایی‌زدای که به مفهوم هنجارگریزی از زبان عادی است، همراه است؛ و باید گفت که ادبیّت از راه برجسته‌سازی حاصل می‌شود که باعث می‌گردد چیزها در روشن‌ترین حالت در معرض توجه قرار گیرند. این دو مفهوم (آشنایی‌زدایی و ادبیت)، نظریه‌ی مهم شکل‌گرایان روسی را که عوامل مشخص‌کننده‌ی اثر ادبی در شکل آن وجود دارند، مورد تأکید قرار می‌دهد.[9]

وقتی دو متن ادبی و غیر ادبی را که هر دو یک موضوع را بیان می‌کنند با هم می‌سنجیم در زبان آن دو، فرق‌هایی می‌بینیم که همان ادبیّت است. مثلا به جای آن که بگوییم: سحر چون خورشید بر کوه تابید، بگوییم: سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد. در این جا دو کنایه خسرو خاور (خورشید) و علم بر کوهساران زد (طلوع کردن) وجوه ادبیّت متن‌اند. به این ترتیب وقتی از کسی خواسته می‌شود وجوه ادبی بودن متنی را توضیح دهد، آن شخص باید با استعانت از علوم ادبی مخصوصا بیان و بدیع، بتواند حیثیّت ادبی کلام را تبیین کند و امروزه این سؤال (وجه ادبی بودن این بیت چیست؟) جای (معنی این بیت چیست؟) را گرفته است. به نظر "تینیانوف"، نظریه‌پرداز روسی، ادبیات وقتی علم است که موضوع بحث آن ادبیّت کلام باشد.[10]

منابع :

[1] . میرصادقی، جمال؛ راهنمای داستان‌نویسی، تهران، انتشارات سخن، 1387، چاپ اول، ص 216

[2] . برتنس، هانتس؛ مبانی نظریه‌ی ادبیات، ترجمه‌ی محمدرضا ابوالقاسمی، تهران، نشر ماهی، 1383، چاپ اول، ص46

[3] . تسلیمی، علی؛ نقد ادبی، تهران، نشر آمه، 1388، چاپ اول، ص43

[4] . ایوتادیه، ژان؛ نقد ادبی در سده‌ی بیستم، ترجمه‌ی محمدرحیم احمدی، تهران، انتشارات سوره، 1377، چاپ اول، ص22

[5] . داد، سیما؛ فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران، انتشارات گلشن، 1382، چاپ اول، ص25

[6] . میرصادقی، جمال؛ پیشین، ص 216

[7] . برتنس، هانتس؛ پیشین، ص46

[8] . همان.

[9] . میرصادقی، جمال؛ پیشین، ص 217

[10] . سیروس، شمیسا؛ نقد ادبی، تهران، انتشارات فردوسی، 1378، چاپ سوم، ص163

نویسنده : مهدي اسلامي - 24 آبان 1393

http://pajoohe.ir/

ترا من چشم در راهم

نیما شعر "تو را من چشم در راهم" را برای چه کسی سرود؟

هر چند شعر مشهور "تو را من چشم در راهم" نیما، از عاشقانه های ادبیات فارسی به شمار می رود اما نیما این شعر را نه برای معشوق، که برای برادرش "لادبُن" سروده است.

"لادبُن" عضو گروه های سیاسی مخالف رضاخان بوده که بعد از تعقیب و گریز به شوروی فرار کرد.

"شراگیم" فرزند نیما می گوید: شبی "لادبُن" میاد اونجا با لباس بدل (لباس چوپانی) و چند روزی را اونجا اقامت داشته و از اون بعد یک شبی را دو برادر بعد از شام می روند کنار رودخانه و لادبُن برادرش را در آغوش می کشد و در سیاهی شب ناپدید می شود و دیگر خبری از لادبُن نشد.

___________________________________

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛

تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،

گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛

تو را من چشم در راهم.

_____________________________________

تَلاجَن: گیاهی است بوته‌ای به ارتفاع تقریبا یک متر با گل‌هایی زرد رنگ که در حوالی یوش مازندران فراوان یافت می‌شود که در بهار، تابستان و پاییز سبز است و در فصل زمستان خشک می‌شود و بوته‌اش خاصیت دارویی دارد. اهالی گل‌هایش را می‌چینند و به عنوان سبزی همراه با برنج می‌پزند. تَلا در گویش مازنی یعنی «خروس» و جَن مخفف «جنگ» است. چون گل‌های زیبای بر آمده از این درختچه شبیه به تاج خروس‌های جنگی است.

با صدای احمد شاملو

با صدای حسین قوامی

با صدای شهرام ناظری

با صدای ایرج بسطامی

با صدای سالار عقیلی

با صدای کمیل نصری

با صدای سهیل نفیسی

با اجرای پالت بند

فیلم شناسی "هری پاتر"

فیلم شناسی "هری پاتر" ( در اینجا )

پادمان و پودمان

پادمان

در فارسی به معنای نظارت و حراست کردن است و اسم مصدری است که از ریشه "پاییدن" گرفته شده‌است. پادمان امروزه در اصطلاح، به مقررات نظارتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی گفته می‌شود که شامل انواع بازرسی‌ها می‌شود. معادل انگليسي safeguard. (به نقل از ويكي پديا) پادمان، پیوندنامه، مقاوله نامه، صورت مجلس سیاسی. در زبان انگلیسی، Protocol و Treaty مترادفِ پادمان می باشند، اگرچه واژهٌ Treaty تا حدی نزدیکتر به واژهٌ فارسیِ عهدنامه می باشد

واژه یاب vajehyab.com

پودمان

واژه‌های مصوّب فرهنگستان

[رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی، مهندسی مخابرات] هر بخش از سامانه که جداگانه و مستقل از بخش‌های دیگر قابل استفاده و بهره‌برداری تحت آن سامانه باشد

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!

که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند?!

کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد !

خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند

خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی

من به تو ، او به نماز خودش ایمان دارد

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر

سر و سریست که با موی پریشان دارد

"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

علی صفری

یک کتاب ، چند ترجمه

"زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند" یا "این ناقوس مرگ کیست"؟

حتما برای شما پیش آمده هنگام انتخاب کتاب با دو یا چند ترجمه همزمان مواجه شوید و ندانید کدام ترجمه را برای خریدن انتخاب کنید.. در این مطلب به سراغ دو ترجمه از معروف‌ترین اثر "ارنست همینگوی" رفته‌ایم.

البته در نگاه اول متوجه وضعیت متفاوت دو کتاب می‌شوید. یکی قطورتر و یکی باریک‌تر. کتاب‌ها را هم که باز کنید کاملا نتیجه مشخص است، یکی 627 صفحه و دیگری 364 صفحه. با یک فونت و صفحه‌‌آرایی مشترک. یکی در سال 1396 برای اولین‌بار ترجمه شده و دیگری سال 1336. هردو ترجمه‌ای از یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان هستند؛ «For Whom the Bell Tolls» .

کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید» اثر "ارنست همینگوی" است که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. این نسخه در سال 36 برای اولین بار و در سال 89 مجددا چندبار چاپ شده اما در آن زمان کسی واکنشی به این موضوع نشان نداد و طبیعی است چون ترجمه دیگری از این اثر در دست نبود و در ایران هرکس می‌خواست این اثر "همینگوی" را بخواند به سراغ این ترجمه می‌رفت، اما در سال 96 "مهدی غبرایی" آن را به طور کامل ترجمه کرد و این اثر در زبان فارسی با نام «این ناقوس مرگ کیست» در نسخه کامل‌تری توسط نشر افق منتشر شد. نکته مهم این است که مترجم یعنی "رحیم نامور" در نسخه انتشارات امیرکبیر، ترجیح داده نیمی از این کتاب را حذف کند. دلیل این امر هم احتمالا سوگیری‌های سیاسی مترجم بوده که از اعضای حزب توده بود. یک احتمال دیگر هم این است که اصولا نسخه‌ای که آقای "نامور" داشته نسخه خلاصه بوده است.

به هرروی بهتر است بدانید تعداد فصل‌ها که در نسخه ترجمه "مهدی غبرایی" وجود دارد 43 و تعداد فصل‌های ترجمه "رحیم نامور" 37 فصل است و این یعنی این مترجم 6 فصل از این اثر را حذف کرده است. زبان ترجمه نامور - هرچند "مهدی غبرایی" در ابتدای ترجمه خود اشاره می‌کند که مدیون اوست- علاوه بر کهنه بودن بسیار نارساست و در بسیاری موارد مشخص است که مترجم متوجه موضوع نشده و آن را بر اساس فرضیات خود ساخته است. لحن قدیمی ترجمه از سویی و نارسا بودن آن از نقاط ضعف این ترجمه به حساب می‌آیند.

همچنین این اثر همینگوی علاوه بر انگلیسی، حجم بالایی از اصطلاحات اسپانیایی و فرانسوی دارد و در نتیجه قطعا به مترجمی نیاز است که بر آنها مسلط باشد یا مثل "مهدی غبرایی" که از "کاوه میرعباسی" در ترجمه این بخش‌ها کمک گرفته است.

https://virgool.io/@Hamysheh/%D8%B2%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B5%D8%AF%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%82%D9%88%D8%B3-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA-mfp8levkzl31

البته ترجمه های دیگری نیز از "علی سلیمی" و "پرویز شهدی" نیز در بازار موجود است.

 قابیل بی قبیله  -  مرتضی خدایگان

من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می‌کند بدجور

ساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می‌کند بدجور

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارم

یک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می‌کند بدجور

جنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می‌بازیم

پسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می‌کند بد جور

مثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا را

بس‌که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می‌کند بدجور

هرچه کوه بزرگ می‌بینی ، همگی روی دوش من هستند

عاشقی هم که قوز بالا قوز ، کمرم درد می‌کند بدجور

تو فقط صبر می‌کنی تجویز ، من فقط صبر می‌کنم یکریز

بس که دندان گذاشتم رویش ، جگرم درد می‌کند بدجور

بستری کن مرا در آغوشت ، با دو نخ شعر و این هوا باران

مرغ عشقی بدون همزادم ، که پرم درد می‌کند بد جور

برسان قرص بوسه ـ اورژانسی ـ قرص یک ور سفید و یک ور سرخ

برسان نشئه‌ای ز لب‌هایت ، که سرم درد می‌کند بدجور

محرمي نيست وگرنه که خبر بسيار است

رمق ناله کم و کوه و کمر بسيار است

اي ملائک که به سنجيدن ما مشغوليد

بنويسيد که اندوه بشر بسيار است

ساقه‌هاي مژه‌ام از وزش آه نسوخت

شُکر! در جنگل ما هيزم تَر بسيار است

سفره‌دار توام اي عشق بفرما بنشين

نان ِجو ، زخم و نمک ، خون ِجگر بسيار است

هر کجا مي‌نگرم مجلس سهراب‌کُشي است

آه از اين خاک ، بر آن نعش پسر بسيار است

پشت لبخند من آيا و چرايي نرسيد

پشت دلتنگي‌ام اما و اگر بسيار است

اشک ، آبادي چشم است بر آن شاکر باش

هرکجا جوي رواني است کپر بسيار است

سال‌ها رفت و نشد موي تو را شانه کنم

چه کنم دوروبرت شانه به سر بسيار است

حامد عسگری

جنگ روايت‌ها/ اگر نان ندارند کيک بخورند

سالها پیش پشت جلد کتاب " درون جهان سوم " نوشته "پل هریسون" این عبارت را دیدم

We Want Bread, Not Cake

آن موقع نمی دانستم ارجاع این عبارت به یک گفته ی تاریخی است که آن را به ماری آنتوانت منتسب کرده اند. به این بهانه نوشته ای از آقای محمد هدایتی را در ذیل می آورم.

محمد هدايتي / روزنامه نگار و مترجم– روزنامه آرمان امروز – 1401/4/28

« اگر نان ندارند، کيک بخورند». اين نقل قولِ منتسب به ماري آنتوانت بارها و بارها تکرار شده و حالا در تاريخ مطالعه انقلاب‌ها و قيام‌هاي مردمي، شان و جايگاهي نمادين دارد. گويا در روزهاي منتهي به انقلاب فرانسه در 1789، در روزگاري که فقر بر مردم غلبه کرده بود و طبقه حاکم در تنعمِ شکوهِ درباري مستغرق، به ماري آنتوانت، ملکه فرانسه و همسر لويي شانزدهم از آنچه به مردم مي‌گذرد مي‌گويند و اينکه مردم نان براي خوردن ندارند. او در جواب چنين جمله‌اي گفته که خبر از بي‌خبري او از عالم واقع يا بي‌اعتنايي‌اش به سرنوشت مردم مي‌دهد. آن روزها «نان» قوت غالب دهقانان و طبقه کارگر فرانسوي بود و طبق برآوردها پنجاه درصد از درآمدشان تنها صرف نان مي‌شد. ماري آنتوانت در فرانسه چهره‌اي منفور بود. در اصل اتريشي بود و نه فرانسوي، سري سودايي هم داشت و جاه‌طلبي‌هايي و مي‌گفتند مخارج بسيار دربار و اسراف‌کاري‌هاي او خود از عوامل انقلاب بوده. مادام زيان «Madam Deficit» لقبش داده بودند، کنايه از ولخرجي‌ها و ضرر و زيان‌هايي که به بار مي‌آورد. دست آخر هم همراه با همسرش به گيوتين سپرده شدند.

اما اين انتساب، انتسابي غلط است. آن جمله را ماري آنتوانت نگفته بود و اين نقل قول سال‌ها به غلط به او منتسب شده و هنوز هم مي‌شود. و اين است داستان «روايت‌پردازي»ِ وقايع مهم، يا اشخاص بانفوذ.

ماري آنتوانت با آن چهره‌اي که از او ثبت شده منطقاً مي‌توانست گوينده اين جمله باشد اما نبوده. حداقل مي‌دانيم که سال‌ها پيش از انقلاب، ژان ژاک روسو در کتاب «اعترافات» اين جمله را در بخش ششم کتابش آورده است، به نقل از شاهدختي که گويا در پاسخ به اين اعتراض که دهقانان ناني براي خوردن ندارند گفته «خب کيک بخورند». روسو کتاب را 1765 نوشته و 1782 منتشر کرده؛ پيش از انقلاب. روسو در کتاب صحنه‌اي را به ياد مي‌آورد که در جستجوي ناني بوده تا با نوشيدني‌اي که دزديده بخورد و پيش از واردشدن به نانوايي اين گفته شاهدخت را که قبلاً شنيده به ياد مي‌آورد. جالب اينجاست که حدود پنجاه سال بعد از اعدام ماري آنتوانت است( در سال 1843 ) که براي اولين بار اين گفته به او منتسب مي‌شود.

روايت‌ها پيرامون اتفاقات و شخصيت‌هاي تاريخي دائماً در معرض بازنويسي هستند، در معرض کم يا زياد شدن. نوعي بازنويسي تاريخ. و خب گاهي برخي روايت‌ها آنچنان جايگير مي‌شوند که از هر واقعيتي واقعي‌تر جلوه مي‌کنند. و اينچنين است که «روايت» تا بدين اندازه مهم مي‌شود و انگار از يک جايي برنده کسي است که جنگ روايت‌ها را ببرد.

بهم می گفت نباید ازش توقع داشته باشی. کلا نباید از کسی انتظار داشت.

اما من قانع نشدم.

وقتی مدت های بسیار کسی برات مهمه، بهش فکر می کنی، نگرانش هستی، با خوشی هاش شاد میشی و با مشکلاتش غصه می خوری. یعنی روی اون فرد سرمایه گذاری کردی، وقت گذاشتی، از احساسات خودت هزینه کردی. یعنی چی که نباید انتظار داشته باشی؟ پس از کی باید انتظار داشت؟

وقتی میگم توقع دارم، انتظار دارم، به این معنی نیست که بیاد خرجم رو بده. منظورم اینه که به فکرم باشه، منو از یاد نبره، وقتی که باید باشه، باشه. حتی اگر کاری از دستش بر نمی آد.

این انتظار از یک غریبه نیست. از یک ماشین نیست. از کسیه که برام مهم بوده. باهاش خاطره دارم. وقتی دعا می کردم در اول دعاهام بوده. حالا میگی نباید انتظار داشته باشم. عجب!!

1401/11/20

ایستادن بر شانه های غول

اصطلاح ایستادن بر شانه‌های غول (Stand on the shoulders of giants) استعاره‌ای از «کشف حقیقت بر پایه اکتشافات پیشین» است. این استعاره به یکی از افسانه‌های اساطیر یونان بر می گردد که یک غول نابینا به نام اوریون، کوتوله‌ای به نام سدالیون Cedalion را بر دوش خود حمل می کرد تا به او راه را نشان دهد.

معروف‌ترین استفاده از این تعبیر، عبارتی است از اسحاق نیوتون در ۱۶۷۶ :

(( اگر فاصله دورتری را دیده‌ام با ایستادن بر شانه‌های غول‌ها بوده است. ))