شیار دست هاش را نشان می دهد پدر:
"هنوز گُشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"
اما از ابرِ چشم هاش
چکه می کند
تصویر زنی جوان!
رضا کاظمی
شیار دست هاش را نشان می دهد پدر:
"هنوز گُشنگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"
اما از ابرِ چشم هاش
چکه می کند
تصویر زنی جوان!
رضا کاظمی
پول، پول می آورد
حرف، حرف می آورد
خب تو هم یکبار با خودت بیا
حتما شعر باید تو را بیاورد!؟
ف. شاهچراغ
دستتش را بگیر
نیفتند برگهاش
شاید این درخت
بهار میخواهد دلَش!
رضا کاظمی
از من، زنی هنوز
توی عکس های قدیمی
با تو خوشبخت است
به مرگ بگو
می تواند اگر
دستت را از دور گردن او هم باز کند...
رویا شاه حسین زاده
چندی است لباسهای دلتنگی من
در گنجه واژهها نمیگنجد
دلواپسم، ای شعر نیاویختنی !
سیدعلی میرافضلی
گفتي براي دامنم يك شعر مي خواهم
خوانندگان محترم
اين شعر كوتاه است
احسان پرسا
رد این عطر را
می گیرم و می آیم.
یا به تو می رسم،
یا سر از بهشت در می آورم!!!
رضا یاراحمدی
دلم یک دوست می خواهد
که اوقاتی که دلتنگم
بگوید : خانه را ول کن
بگو من، کِی؟ کجا؟ باشم
سعید صاحب علم
بهار وقتی می آید
که به جای تِل،
به موهایت گُلِ سر بزنی...
احسان پرسا
چشم ، چشم
دو ابرو ...
چقدر خدا برای کشیدنت آواز خوانده...!
سهیل ملکی
در سرم تویی
در چشمم تویی
در قلبم تویی
من عکس دسته جمعی توام
جلیل صفر بیگی
همه فکر میکنند این شعرها برای توست
حال آنکه من هنوز
برای از تو نوشتن
مشق میکنم.
رضا کاظمی
برای آمدنت
در هیچ معبدی
شمع روشن نمی کنم
دلم روشن است
می آیی !
در من
آن که ماند تویی
آن که رفت ، من
سیدمحمد مرکبیان
بهار است
بگذار برای تو چای بریزم
و جایی غیر از شعر
دوستت بدارم.
مژگان عباسلو
من، برکهای آرام بودم
تو، کودکی بازیگوش.
یک سنگ پراندی، رفتی
یک عمر...
آشفته شد خوابم
رضا کاظمی
هر طرف، آیاتی از خوشحالی است
زین میان،
جایِ تو
تنها
خالی است
سیمین بهبهانی
ما بدهکاریم
به یکدیگر
به تمام دوستت دارم هاى ناگفته اى
که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم منطقی هستیم!!!
من برای دوست داشتنت
مدت ها ست آماده ام
اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه دیر حاضر می شوید...
شهریار بهروز
خواهم آمد سر هر ديواری ، ميخكی خواهم كاشت
پای هر پنجرهای ، شعری خواهم خواند
هر كلاغی را ، كاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم كرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت…
آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیفتد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد به خاطر ما
ما که کاری نکرده ایم...
تو "ماه" ی
و من آن ماهی کوچکی
که دلخوش است
به بوسه تصویر تو بر برکه کوچک آب...
فرزانه محبی
به یکدیگر دروغ نگویید
آدم است ،
باور می کند
دل می بندد!
سيد علي صالحي
چه کودکانه بود
نشاندن گل
به گیسوهامان
ماکه از راز شقایق
هیچ
نمی دانستیم
شیدا نوذری
از همان آغاز
راه ما کمي از هم جدا بود
تو مثل يک شاعر
عاشق بودي
و من مثل يک عاشق
شعر مي سرودم
هر دو گم شديم
من در پايان يک رويا
تو در يک شعر بي پايان
واهه آرمن
چشمت را شعر می کنم
چشمک می زنی
قافیه بهم می ریزد.
احسان پرسا
یک عصر بهاری …
کنار شاه بوته یاسی وحشی …
میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد
و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد …
لطفا به خیالم بیا!
یادگاری از بهاران : http://baharaneman.mihanblog.com/
کاش می شد
دست اتفاق را گرفت
تا نیفتدچه ولولهای میکنند...
بر خطوطِ حاملِ انتظارِ من..
نُتهای گامِ تو ...
" می "
" رِ "
" سی "