همه ی حرف دلم

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

با توام ؛ با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که ((دوست...))

چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :

دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

                               

قیصر امین پور

یک نفس با دوست بودن « هم نفس »

آرزوی عاشقان این است و بس

                         

واحه های دور دست دل کجاست

تا بیاساییم در خود یک نفس؟

 

واحه هایی گم که آنجا کس نیافت

رد پایی از نگاه هیچ کس

 

خسته ام از دست دلهایی چنین

پیش پا افتاده تر از خار و خس

 

ارتفاع بالها: سطح هوا

فرصت پروازها: سقف قفس

 

خسته از دل، خسته از این دست دل

ای خوشا دلهای دور از دسترس!

 

قیصر امین پور

غنچه با دل گرفته گفت:

زندگی

لب ز خنده بستن است

گوشه ای درون خود نشستن است

گل به خنده گفت:

زندگی شکفتن است

با زبان سبز راز گفتن است

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه

باز هم به گوش می رسد

تو چه فکر می کنی؟

کدام یک درست گفته اند؟

من فکر می کنم

گل به راز زندگی اشاره کرده است

هر چه باشد او گل است

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!

 

قیصر امین پور                                          

دوست ترت دارم

پیش بیا ‌! پیش بیا ‌! پیش‌تر !
تا که بگویم غم دل بیش‌تر


دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست

ای تو به من از خود من خویش‌تر


دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر
بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر
 


داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش‌تر


هیچ نریزد به‌جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر


فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

 

قیصر امین پور 

کودکی‌هایم اتاقی ساده بود
قصه‌ای، دور ِ اجاقی ساده بود

شب که می‌شد نقش‌ها جان می‌گرفت
روی سقف ِ ما که طاقی ساده بود

می‌شدم پروانه، خوابم می‌پرید
خواب‌هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ِ ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می‌کردم به شوق آشتی
عشق‌هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود


قیصر امین پور

Photo: ‎با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف‌های آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی‌دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

قیصر امین پور -


با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف‌های آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی‌دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

قیصر امین پور - " آیینه های ناگهان "

Photo: ‎حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود 
دیر می‌شود!

قیصر امین ‌پور‎
حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود 
دیر می‌شود!

قیصر امین ‌پور

Photo: ‎یک شعر زیبا از مرحوم قیصر امین پور : ( به یاد دکتر علی شریعتی )

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

ای نظاره شگرف ، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور ، تا مرا صدا زدی 
دیدمت ولی چه دور ، دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله اسیر

دست خسته مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر!‎

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

ای نظاره شگرف ، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور ، تا مرا صدا زدی 
دیدمت ولی چه دور ، دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله اسیر

دست خسته مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر!

 مرحوم قیصر امین پور : ( به یاد دکتر علی شریعتی )