دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند
دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند
ظرف های ظهر را شسته ام...
چای هم دم کشیده...
شام حاضر است...
فقط چروک عشق را اتو بزن .....
تو را از خودم در آورده ام،
مردم درست می گویند..
از این که نیستی ناراحت نباش!
مردم این حرف ها را
از خودشان در می آورند...
کامران رسول زاده
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي
وضو در کوچه ليلا نشست
عشق
آن شب مست مستش کرده بود
فارغ
از جام الستش کرده بود
سجده
اي زد بر لب درگاه او
پر
زليلا شد دل پر آه او
گفت
يا رب از چه خوارم کرده اي
بر
صليب عشق دارم کرده اي
جام
ليلا را به دستم داده اي
وندر
اين بازي شکستم داده اي
نشتر
عشقش به جانم مي زني
دردم
از ليلاست آنم مي زني
خسته
ام زين عشق، دل خونم مکن
من
که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد
اين بازيچه ديگر نيستم
اين
تو و ليلاي تو ... من نيستم
گفت:
اي ديوانه ليلايت منم
در
رگ پيدا و پنهانت منم
سال
ها با جور ليلا ساختي
من
کنارت بودم و نشناختي
عشق
ليلا در دلت انداختم
صد
قمار عشق يک جا باختم
کردمت
آوارهء صحرا نشد
گفتم
عاقل مي شوي اما نشد
سوختم
در حسرت يک يا ربت
غير
ليلا برنيامد از لبت
روز
و شب او را صدا کردي ولي
ديدم
امشب با مني گفتم بلي
مطمئن
بودم به من سرميزني
در
حريم خانه ام در ميزني
حال
اين ليلا که خوارت کرده بود
درس
عشقش بيقرارت کرده بود
مرد
راهش باش تا شاهت کنم
صد
چو ليلا کشته در راهت کنم
مرتضی عبدالهی
میدانی از وقتی دلبستهات شدهام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت میدهد ؟
هرچه میکنم
چهار خط برای تو بنویسم
میبینم واژهها
خاک بر سر شدهاند
هرچه میکنم
چهار قدم بيايم
تا به دستهات برسم
زانوهام میخمد .
نه اینکه فکر کنی خستهام ،
نه اینکه تاب راه رفتن نداشته باشم
نه ...
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزهام میاندازد ...
عباس معروفی
دلم گرفته، ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا
من ؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا
من
نه بستهام به کس دل ، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج ، رها ،
رها ، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک ، ازو جدا
، جدا من !
نه چشم دل به سویی ، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد ؟
که گویدم به پاسخ که زندهام
چرا من ؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
سیمین بهبهانی
دستان من نمیتوانند
نه ، نمیتوانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند !
تو ،
به سهم خود فکر میکنی
من ،
به سهم تو ...
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشهای زان خرمن زیباییام
تا نبودی در کنارم... زندگی زیبا نبود
ابوالحسن ورزی
تو ،
تک درخت سبز کویر خیال
و من
شگفت زده از باران ناگهان ،
خزیده در سایه سار تو
در بر بگیر مرا
تا در توجاری شوم
تا دوباره سبز شود
رؤیا های خیس من
91/10/26
در سایه روشن ماه و میله ها
ناخن به
رخسار دیو
چوب خط
به خواب دیوار کشیده ام.
نترس!
من شریک
هر شب گریه های توام
نترس
از این
دفتر تاخورده نترس
خواه
ناخواه ورق می خورد این واژه این کتاب
تنها از
این ترکه تراش بی پرده بپرس:
یک مشق
را مگر
چند بار
بی دلیل خط می زنند
که ما
باید باز
با چشم
بسته و دست شکسته
تاوان
نویس تنهایی تو باشیم؟!
تا
کی...؟!
سید علی صالحی
اگر بینی در این دیوان اشعار
خرابات و
خراباتی و خمار
بت و زنار و تسبیح و چلیپا
مغ و
ترسا و گبر و دیر و مینا
شراب و شاهد و شمع و شبستان
خروش
بربط و آواز مستان
می و میخانه و رند و خرابات
حریف و
ساقی و نرد و مناجات
نوای ارغنون و ناله نی
صبوح و
مجلس و جام پیاپی
خم و جام و سبوی می فروشی
حریفی
کردن اندر باده نوشی
اگر عشق نمی بود...
علف های بهاری
در آن سرد سحرگاه
سر از خاک نمی زد...
اگر عشق نمی بود...
ز سنگ سیه آن چشمه جوشان
گریبان زمین را به جنون چاک نمی زد
اگر عشق نمی بود...
بر آن شاخه انجیر تک افتاده ، چکاوک
چنین پرده عشاق ، طربناک ، نمی زد
اگر عشق نمی بود..
اگر عشق نمی بود..
شفیعی کدکنی
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده
از اندوه بیش
همچو بارانی که
شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن
سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من
ای ز گندم
زارها سرشارتر
ا ی ز زرین شاخه ها پر بارتر
................................
فروغ فرخزاد
مست شد، خواست که ساغر شکند، عهد شکست
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند مست؟
صائب تبریزی
شب و روزت همه
بیدار، که آید شاید؛
کور شد دیده بر این
کوره رَهِ شایدها!
شاید ای دل!
که مسیحا نفَسَت آمد
و رفت!
باختی هستیِ خود بر
سَرِ می آیدها...!
حسین پناهی
سیه چشمی، به کار
عشق استاد،
به من درس محبت یاد
می داد!
مرا از یاد برد آخر،
ولی من
بجز او، عالمی را
بردم از یاد!
فریدون
مشیری
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نيم، او مرده و من سايه اويم
من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا، با همه کس، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت
من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است
در ديده او آن همه گفتار، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تيرگی شامگهان بود
من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ
ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو مي خواهيش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
سیمین بهبهانی
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
كآرام درون دشت شب خفتهست
دريايم و نيست باكم از توفان
دريا همه عمر خوابش آشفتهست
محمدرضا شفيعي کدکنی
هيچ مي داني
چرا چون موج
در گريز از خويشتن پيوسته مي كاهم ؟
زان كه بر اين پرده ي تاريك اين خاموشي نزديك
آنچه مي خواهم نمي بينم
و آنچه مي بينم نمي خواهم
محمدرضا شفيعي کدکنی
ترجيح مي دهم كه درختي باشم
در زير تازيانه ي كولاك و آذرخش
با پويه ي شكفتن و گفتن
تا
رام صخره اي
در ناز و در نوازش باران
خاموش ار براي شنفتن
"به
كجا چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد
"دل من گرفته زينجا،
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان؟"
"همه آرزويم؛ اما
چه كنم كه بسته پايم..."
"به كجا چنين شتابان؟"
"به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم..."
"سفرت به خير؛ اما، تو و دوستي، خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي،
به شكوفهها، به باران،
برسان سلام ما را."
شفیعی کدکنی
متولد ۱۲۸۸ خورشیدی، فرزند رضاقلی قوامی و یکی از اولین خوانندگان
دوره جدید موسیقی ایرانی است. او از دوران کودکی به موسیقی
علاقهمند بودند. حسینخان اسماعیلزاده، همان کسی که ابوالحسن صبا،
مرتضی خان محجوبی، رضا محجوبی، حسین یاحقی و حسین تهرانی
را آموزش داده بود در همسایگی وی زندگی میکرد. هنگامی که
اسماعیلزاده صدای حسین قوامی را در سنین ۱۰-۱۲ سالگی شنید از پدر
او خواست تا به وی اجازه دهد تا آموزش آوازی او را عهدهدار شود که با
مخالفت پدر محمود قوام مواجه شد.
در آن زمان با دید خوبی به موسیقی نگریسته نمیشد و دلیل مخالفت
پدر حسین قوامی نیز همین بود. اما از آنجا که حسین قوام به خوانندگی
علاقه داشت و حسینخان اسماعیلزاده نیز مشوق او بود دلسرد نشد.
وی به آهستگی با گوش گرفتن آثار خوانندگان آن زمان و تقلید از ایشان به
تجربهاندوزی پرداخت. با رسیدن به سن بلوغ، به شکل محرمانه نزد عبدالله
حجازی آموزش دید. عبدالله حجازی به ردیفهای آوازی مسلط بود.
در سال ۱۳۲۵ از سوی حسینقلی مستعان، رئیس رادیو به او پیشنهاد کار
در رادیو داده شد. محمود قوام به دلیل شرایط خانوادگی و مخالفت ایشان
این پیشنهاد را به این شرط قبول کرد که در رادیو به عنوان ناشناس معرفی
شود. سرانجام وی با همکاری مجید وفادار، حمید وفادار و یا علی تجویدی
آغاز به کار نمود. پس از مدت شش ماه روحالله خالقی نام مستعار فاخته را
برای وی برگزید. او مجموعا ۲۹ سال از سال ۱۳۲۵ تا سال ۱۳۵۴ در رادیو
مشغول به کار بودهاست. حسین قوامی در سنین ۸۰ سالگی نیز همچنان
آواز میخواند.

سرگشته //- ( تو ای پری کجایی ؟ ) ( دانلود )
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانهای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
من همهجا، پی تو گشتهام
از مه و مهر، نشان گرفتهام
بوی تو را، ز گل شنیدهام
دامن گل، از آن گرفتهام
تو ای پری کجایی، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
دل من سرگشته توست
نفسم آغشته توست
به باغ رویاها چو گلت بویم
در آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پیات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من میدانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی، که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان، دری نمیگشایی
نام آلبوم :
نغمه فاخته – خواننده : حسین قوامی – آهنگساز : همایون خرم – سراینده : هوشنگ ابتهاج
سال آفرینش: 1352
فیلم بسیار زیبا و دیدنی " چه رویاهایی می آیند؟ " با بازی Robin
Williams و Annabella Sciorra از جمله فیلم های معناگرایی است که تامدت ها
ذهن تان را درگیر خود می سازد. هرچند ساختار فیلم بر پایه آموزه های مسیحیت
شکل گرفته ( نگاه کنید به کتاب سترگ " کمدی الهی " اثر دانته )، اما قرابت
بسیاری با مفاهیم قرانی دارد. رویا و نقش قطعی آن در سرنوشت انسان پیام این
فیلم است. همچنان که " شکسپیر " می نویسد : « ما چیزی جز رویاهایمان
نیستیم». " دکتر دینانی " از اساتید حاضر فلسفه ، نیز در یکی از سخنرانی های
خود به این مهم اشاره ای داشتند : « خداوند در قرآن وعده داده است که در عالم
پس از مرگ مرز بین "خیال " و " حس " برداشته می شود .» و این یعنی هرچه
را در خیال بیاوری تجلی می یابد. پس خوشا به حال آنان که خیال و رویا های
زیبا دارند که بهشت یعنی همین و وای بر آنانکه خیال و رویاهای نازیبا دارندکه
همان جهنم است.
ذیل این گفتار اشاره ای داشته باشم به این که :
رویا فقط یک ارتباط رمزی نیست ، بلکه یک فعالیت زیباشناسی ، یک بازی
قوه تخیل است و این بازی به خودی خود واجد ارزش است.
|
Director: Vincent Ward Writers: Richard Matheson (novel), Ronald Bass(screenplay) Stars: Robin Williams, Cuba Gooding Jr. and Annabella Sciorra |
|
|
امتیاز اخذ شده درRatings: 6.7/10 from 51,503 users : IMDb
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است
که زمین چرکین است
استاد شفیعی کدکنی ( م. سرشک )
سرانگشتانِ باران ، منم
کورمال کورمال
به جستجوی تو
......
این چترها اگر می گذاشتند.....
تمام شعرهای عاشقانه ی جهان
شبیه توأند..
تو اما پشت استعارهای ایستاده ای
که به ذهن هیچ شاعری
نخواهی رسید...
کامران رسول زاده
نزار قبانی
پروین با نام واقعی " پروین زهرایی منفرد " از موفق ترین خواننده های قدیمی ایران است.
وی در سال های کوتاه فعالیت هنری خود تعداد زیادی ترانه اجرا کرده که بیشتر آن ها از
به یاد ماندنی ترین ترانه های قدیمی هستند.
با این همه از زندگی او اطلاعات بسیار کمی در دسترس است، آن قدر می دانیم که
در سال ١٣١٨ به دنیا آمده است و شاگرد همایون خرم و عبد الله الفت بوده است. او
از سال ١٣٣٦ با رادیو ایران و رادیو تهران همکاری کرده است و در سال های آغازین
دهه ی پنجاه به دلایلی نامعلوم فعالیت خود را قطع کرده است. همکاران قدیمی او هم
از سرنوشت او اظهار بی اطلاعی می کنند. عده ای معتقدند او در تهران زندگی آرامی
دارد و تعدادی هم می گویند او را در یکی از آسایشگاه های ایران دیده اند.
غوغای ستارگان (دانلود)
|
|
آهنگ ساز : همایون خرم – سراینده ترانه : کریم فکور - خواننده : پروین – دستگاه : شور
صداي قلب نيست
صداي پاي توست
كه شبها در سينه ام مي دوي
كافي ست خسته شوي
كافي ست بایستي
گروس عبدالمكيان