یک آهنگ بسیار زیبا

با عنوان " دوباره و دوباره " با صدای " نانا ماسکووری " هنرمند یونانی

 

( Nana Mouskouri - Over And Over ( MP3 

هنرمند گرسنگی

 

 

در سپتامبر 2003 دیوید بلین در محفظه ای شیشه ای که کمی بیش از دو در دو متر

مساحت داشت و در ارتفاع نه متری از سطح زمین معلق بود به مدتِ چهل و چهار

روز زندگی کرد. در این مدت او جز 4.5 لیتر آب در روز چیز دیگری نخورد و ننوشید. این

نمایش در لندن برگزار شد و بلین پس از پایان بلافاصله به بیمارستان منتقل شد. او

در این مدت بیش از بیست و چهار کیلوگرم وزن از دست داد.

نمایش بلین پسمانده ی آن چیزی است که در «هنرمند گرسنگی» اتفاق می افتد.

در داستان هنرمند گرسنگی اثر کافکا مفهوم گرسنگی نه به عنوان عملی که ناشی

از تحمل رنج و نمایش استقامت است، که به عنوان امری ناگزیر که شق دیگری

برای آن متصور نمی توان شد به اجرا درمی آید. سقف مدت زمان در نظر گرفته شده

برای تحمل گرسنگی چهل روز برآورد شده، اما این مدت زمان نه به خاطر مراعات

حال هنرمند گرسنگی یا نگرانی از سلامت او، که به دلیل استقبال رو به افول

تماشاگران پس از روز چهلم تعیین شده. در واقع تنها کسی که از تکرار این نمایش

هرگز کسل نمی شود، خود هنرمند گرسنگی است. برای هنرمند گرسنگی هیچ

چیز هولناک تر از این نیست که گرسنگی از او دریغ شود. نگهبانانی که شبانه روز

پای قفس او کشیک می دهند و گاه فرصتی در اختیارش می گذارند تا دور از چشم

آنها چیزی بخورد، رنجش می دهند. سوءظن آن ها به سلامت نمایش عذابش می

دهد. آخر او آنقدر نومید است که نه توانش را دارد تا از این امیدوارتر باشد و نه

نومیدتر. بدترین لحظه برای او زمانی است که پس از چهل روز از قفس بیرونش می

آورند تا اندام نحیف اش را به نشانه ی پیروزی به حضار نشان دهند. پس از سالها که

دیگر تماشای این نمایش برای کسی جذابیتی ندارد، او همچنان ادامه می دهد،

چنانکه آخرین دیالوگ هایش وقتی از میان توده های کاه بیرونش می کشند، چنین

است: «همیشه دوست داشتم اراده ام در تحمل گرسنگی را تحسین کنید.»

سرپرست به نرمی گفت: «البته که تحسین می کنیم.» هنرمند گرسنگی گفت:

«ولی نباید تحسین کنید.» سرپرست گفت: «در این صورت تحسین نمی کنیم. ولی

چرا نباید تحسین کنیم؟» هنرمند گرسنگی گفت: «چون من مجبورم گرسنگی را

تحمل کنم، جز این چاره ای ندارم. [...] چون غذای باب میل خود را پیدا نمی کنم.

مطمئن باش اگر پیدا می کردم، مثل تو و دیگران بی کم ترین های و هوی شکمی از

عزا درمی آوردم.»

 هنرمند گرسنگی کافکا چیزی فراتر از بارون درخت نشین کالوینوست. همان که

روزی از درخت بالا رفت و هرگز از آن پایین نیامد. تحلیل مشهور اومبرتو اکو بر این اثر

ناظر بر قیاس موقعیت بارون با روشنفکر در جهان معاصر است. روشنفکری که گویی

برای فاصله گیری، گزیری جز بالا رفتن از درخت برایش نمانده. این تحلیل خاصیت

تمثیلیِ اثر را به بینشی نمادین فرو می کاهد. هنرمند گرسنگی کافکا روشنفکر

نیست. آیا شاعر است؟ این وسواسِ عظیم کافکایی به تحمل رنج و عذابی که از هر

آستانه ای برمی گذرد، تنهایی عظیمی که اوجِ فخرفروشی اش نمایش بدنی پوست

و استخوان است، و در نهایت نمایش محو گشتن. شاعری هست که گرسنه نباشد

و از ضعف رنج نبرد؟ آنکه چنین با زبان سر و کار دارد، حتماً انباشته از ضعف و

گرسنگی است دقیقاً به مفهوم جسمانی آن. روشنفکر شاید جز در بینشی تمثیلی

و در نهایت نمادین بالای درخت نرود، اما شاعر واقعاً گرسنه است.   

 

 

دومان ملکی

پاره ای از مقاله تکه خوانی ها نیچه دیوید بلین و شعر

مجله گلستانه ش 110

 

 

 

بخشی از هنرمند گرسنگی - کافکا (PDF)

 

انیمیشن هنرمند گرسنگی - (Tom Gibbons - The Hunger Artist (2002)(MP4

 (73 مگابایت )

   

یادی از یک نوستالژی - سریال زورو

 

سریال تلوزیونی زورو بر اساس شخصیت خیالی و داستانی زورو نوشته جانستون

مک کالی در سال 1957 ساخته شد. این مجموعه تلویزیونی شامل 78 قسمت 25

دقیقه ای و 4 قسمت 50 دقیقه ای بود. این سریال پرطرفدار اولین بار  از سال 1355

تا 1357 با دوبله فارسی از تلویزیون پخش شد.

 

بازیگران :

گای ویلیامز (در نقش : زورو- دون دیگو)

جین شلدن (در نقش : برناردو-خدمتکار کرولال دون دیگو)

هنری کالوین (در نقش : گروهبان گارسیا)

 

دوبلور زورو در این سریال غلامعلی افشاریه بود.

 

 

@oscarfilm1 کانال اسکار فیلم

چند عکس زیبا

احتمالا عکس های ذیل را در سایت های دیگر ملاحظه فرموده اید. اما آرشیو کردن و

نگاه مجدد به آن ها خالی از لطف نیست.

 

 

عکاس : الیوت ارویت - Eliott Erwitt

 

 

 

 

عکاس : انسل آدامز

 

 

 

عکاس : آلین کیورتیا  Alin Ciortea

 

 

 

عکاس : تونی فریسل - Toni Frissell

 

 

 

عکاس : راندی اسمیت - Rodney Smith

 

 

 

عکاس : میشل کلمنت - Michele Clement

 

Pin -Up

 

 

در فرهنگ عامه و بیشتر میان جوانان چسباندن تصاویری از هنر پیشگان مشهور یا

دختران زیبای دوران، خوانندگان و... که جذابیتی برای پوستر شدن دارند، بسیار رایج

است.

 

دختر پوستری (پین آپ گرل : Pin-Up Girl) دختری است که در آغاز در سال ۱۹۴۴

لباس های آماده برای عرضه به بازار را بر تن کرده و برای تصاویر تبلیغی به کار گرفته

می شد.

 

تصاویر پین آپ ها در برش روزنامه هایی که تصاویر زنان زیبا را دارند، مجلات، کارت

پستال ها و لیتوگراف ها وگاه بر روی تقویم های دیواری و برگه های پاسور یافت می

شد. همچنین این تصاویر برای تبلیغ محصولاتی نظیر نوشابه های کوکاکولا به کار

برده می شدند.

 

زویی موزرت Zoë Mozert زاده ی سال 1907 میلادی یک نقاش آمریکایی و از

معروفترین مدل های نقاشی پین- آپ بود. او اغلب مدل خودش بود و با استفاده از

دوربین یا آینه ها خود را در ژستی که می خواست قرارداده و نقاشی می کرد.

 

موزرت در سال 1925 وارد مدرسه هنری فیلادلفیا شد و در طول کار خود صدها جلد

مجله و پوستر فیلم ها را نقاشی کرد. او به خاطر نقاشی با پاستل و تصاویر

واقعگرایانه ی زنان مشهور است.

 

سایر تصاویر در ( ادامه ی مطلب )

ادامه نوشته

بررسی یک گفتار

سه شنبه دهم مرداد 96 برنامه خندوانه میزبان جناب آقای نادر مشایخی، آهنگ

ساز و رهبر ارکستر بودند که بر خود فرض می دانم به احترام هنر ایشان تمام قد

بایستم و ادای احترام نمایم. اما در فرمایشات ایشان مطلبی بود که قطعا توضیحی

بر آن هست که این کمترین از آن بی اطلاعم. ایشان در خصوص دریافت وجه هنر

موسیقی، بر لزوم تکرار شنیدن و شنیدن و شنیدن تاکید داشتند و اصطلاح "شِنَوش"

را به کار بردند و با مثالی از موسیقی ژاپن یادآور شدند که تکرار شنیدن سبب می

شود حافظه، ما را به ادراک برساند.( نقل به مضمون)

این متن از جلد دوم کتاب سترگ " در جستجوی زمان از دست رفته " – در سایه ی

دوشیزگان شکوفا – را ملاحظه فرمایید:

(( اما اغلب، هنگامی که موسیقی اندک بغرنجی را برای نخستین بار می شنویم

چیزی در نمی یابیم. با اینهمه ، بعدها پس از آن که دو سه بار سونات را شنیدم،

به نظرم آمد که آن را کامل می شناسم. از این رو خطا نیست هنگامی که

می گوییم " برای اولین بار دریافتیم" اگر، همان گونه که می پنداریم، از نخستین

شِنَوش هیچ چیز درنمی یافتیم، دومین و سومین بار هم مانند بار اول می بود و

دلیلی نداشت که دربار دوم چیز بیشتری بفهمیم. احتمالا آنچه در نخستین بار کم

داشته ایم نه ادراک که حافظه بوده است. چرا که حافظه ی ما، به نسبت انبوه

پیچیده ی برداشت هایی که هنگام گوش دادن با آن روبروییم ناچیز است، به همان

کوچکی که حافظه ی آدمی که در حال خفتن به هزار چیز می اندیشد و ... ))

ترجمه آقای مهدی سحابی – چاپ نهم - 1395

اکنون سوال این جاست که این دریافت، اگر متعلق به ایشان است که تشابه کم

نظیری است و اگر الهام گرفته از این نوشتار، کاشکی مأخذ آن ذکر می شد.

یادداشتی بر یک سخنرانی!!!

طی چند روز گذشته ویدئویی از خانم "لیلی گلستان" در فضای مجازی منتشر شد

که ایشان در قالب یک بیوگرافی به سختی مسیر پیشرفت و دشواری عبور از گردنه

های صعب العبور این جامعه ی زن ستیز!! برای گذران زندگی و دستیابی به جایگاه

اجتماعی درخور، اشاره نمودند و تلاش خستگی ناپذیر خودشان، که البته فی نفسه

جای تقدیر و الگو برداری دارد. اما موضوع از جایی با تعجب و ابهام همراه می گردد

که تمامی توفیقات را یکسره به توانایی های خودشان نسبت می دهند و سایه

سنگین شهرت پدر را به کلی نفی می کنند. گیریم جناب ابراهیم خان گلستان به

سخت گیری و عصبانیت و بدخلقی مشهور، اما اینکه به واسطه ی یک ترجمه توسط

لیلی خانم - که قطعا نام پدر بزرگوارشان بر قبول چاپش توسط انتشارات امیرکبیر

بی تاثیر نبوده – آیا می توان باور کرد دختران در خیابان آقای گلستان را نشان دهند و

بگویند پدر لیلی گلستان است!!؟ و اگر کتابفروشی شما در کوتاه مدت محفل

بزرگانی چو احمد محمود و شاملو و دولت آبادی می شود و همین برای معروفیت

کسب و کار شما کافیست، آیا به واسطه ی توانایی های خودتان بوده یا اعتبار پدر

بزرگوارتان؟ وقتی عکس های کودکی تان را با بزرگان سینمای موج نو فرانسه با

افتخار منتشر می کنید ، فراموش نموده اید زیر سایه ی همین پدر بوده؟ نقاشی

های سهراب سپهری با چه اعتباری در اختیار شما قرار گرفته که اکنون گالری دار

بزرگی شده اید ؟

قدردانی از زحمات و اعتبار پدر چیزی از توانایی ها و زحمات شما در موفقیت های

کسب شده تان نمی کاهد که با نفی آن دنبال اثبات هستید.