خواندن "دود" (Humo) اولین تجربه‌ی من از آثار "خوسه اوبخرو" (José Ovejero) بود. شاهکاری است که وقتی شروع کنید، نمی‌توانید تا انتها رهایش کنید. وسوسه کننده، نگران کننده و گاهی ویران کننده است. نمی‌توانید از کنشگری‌های شخصیت داستان جدا بمانید. عمیقا درگیر اتفاقات داستان می‌شوید.

خواننده در این داستان با یک "دیستوپیا" روبروست. روایتی "پساآخرالزمانی" با تصویر سازی‌های شگفت انگیز. در این داستان هیچ‌یک از شخصیت‌ها نام ندارند (زن، مرد، بچه، غریبه، فقط گربه‌شان نام دارد: "میس دیسی")، تصویر ندارند، مشخص نیست اینجایی که هستند کجاست؟ از کجا آمده‌اند و مقصدشان کجاست؟ زمان معنایی اعتباری ندارد فقط چرخه‌های طبیعی است.

شخصیت‌های اصلی در یک خانه هستند، اما خانواده نیستند. هیچ پیوند عاطفی آن‌ها را به هم متصل نمی‌کند. آن‌ها فقط برای زنده ماندن به‌هم نیاز دارند. بدون هیچ عمق احساسی. هرچه هست تنهایی است و تلاش برای بقا. هر مواجهه‌ای با انسان‌های دیگر یک تهدید بالقوه محسوب می‌شود. چیزی به نام "ما" معنا ندارد. گویی زنده ماندن فی نفسه اهمیت دارد بدون اینکه بپرسیم چرا؟

در اینجا طبیعت کارکردهای خود را دارد. با قوانینی ثابت، بی‌رحم و همه شمول. کارمایی در کار نیست و برای اشرف مخلوقات هیچ امتیازی قائل نمی‌شود. تنها چرخه‌های حیات هستند که حکمروایی می‌کنند. به نظر می‌رسد دنیای ویرانگر بیرون، نمادی از درون ویران شده انسان ‌باشد.

"دود" جستجویی موشکافانه است از وضعیت انسان تنهای امروز، بدون هیچ چشم اندازی، بدون هیچ روایت دلنشینی. این داستان به ما نشان می‌دهد "زندگی بدون ‌خاطره" و "بدون روایت" چیزی جز "کشف راز بقا" نیست. انسان‌ها باید در کنار هم معنا پیدا کنند. خاطره بسازند، روایت‌ها را شخصی سازی کنند. همانطور که بچه در ویرانه‌های یک کلبه یک عکس از خانواده‌ای ناشناس را از روی دیوار بر می‌دارد، زیر پیراهنش مخفی می‌کند و تا انتها نگاهش می‌دارد. گویی می‌خواهد به ما بگوید: این است که به زندگی ارزش می‌بخشد.

و بالاخره "دود" باید چیزی باشد که از دودکش یک خانه گرم با چراغ‌های روشن و لبریز از امید بر می‌خیزد (آنگونه که زن در سفر اکتشافی‌اش انتظار داشت از دوردست، کلبه‌اش را ببیند.) نه حاصل از آتش گرفتن و خاکستر شدن کلبه امن او.

حالا با شماست که میان این حجم از ناملایمات و ناهنجاری چگونه "زیبایی" را کشف کنید.

پ.ن : کسانی که این داستان را خوانده اند آیا از هجمه زنبورها و زندانی شدن در خانه و پوشانده سر و صورت یاد دوران کرونا نیفتادید. صدای وزوز این زنبورها هم یادآور اخبار و تذکرات و توصیه‌های دائمی اخبار و رسانه‌‌ها نبود؟

البته این رمان قبل از دوران همه‌گیری کرونا نوشته شده است.

این کتاب توسط "آرمان امین" به فارسی ترجمه شده و توسط نشر افق منتشر گردیده است.

سعید عرب پناهی

آذرماه 1403