برای نخستین بار بود که از نوشته های "خانم آنا گاوالدا" می خواندم؛ "دوست داشتم

کسی جایی منتظرم باشد"، عنوان جذابی است برای یک مجموعه داستان. گویی فردی

در مکانی بدون حضور دیگران، با صدای بلند در حال گفتگو با "خود" است. حرفی از جنس

دل، که نمی شود یا نباید کس دیگری بشنود.

نویسنده در داستان های این کتاب سراغ "افراد" می رود، سفری به دورن ایشان و

جستجوی زوایای پنهان احساسات ایشان، اینکه چه چیزی را دوست دارند؟ از چه

چیز می هراسند؟ چه احساسی دارند؟ و.. خواننده در هریک از این داستان ها از

منظر شخصیت های داستان به زندگی می نگرد، یک نگاه منحصر به فرد و کاملا

شخصی. نگاهی که افراد را از هم متمایز می کند و ظرافت و زیبایی اش در همین

تمایز است. خلوت انسان ها مملو از صادقانه ترین و بی ریاترین احساسات

و عواطف است و هیچ نقابی در میان نیست. اوج این تصویر سازی نیز در آخرین

داستان و مربوط به خود نویسنده می باشد.

به یاد نقاشی های "هاپر" افتادم، جایی خلوت برای تنهایی و غرق شدن در افکار،

احساسات و عواطف ناب انسان هایی که در جمع هستند اما سرشار از "فردیت" ،

حتی اگر در کافه ای مقابل هم در حال نوشیدن قهوه ای باشند.

و در انتها اشاره ای داشته باشم به این نکته که توجه به جزئیات، ویژگی مهم و پررنگی

در فرم داستانگویی این مجموعه است که بر جذابیت داستان ها افزوده است.