"قلعه ی باگ مورن" در ارتفاع 2300 متری کوه های سوییس، ناکجا آبادی ست

که جوانان گریخته از جامعه ی مدرن را در خود پناه داده است. هریک از این جوانان

نتیجه ی یکی از وجوه به بن بست رسیده ی ساختار جوامع اروپایی و آمریکایی

هستند. فرزندان دهه ی 1960 ( دوره ی کندی ) و دوره ی جنگ سرد با شخصیت

هایی مردم گریز و فراری از جامعه که حتی زبان مشترک را دیواری بین دو نفر

می دانند. جوانانی که در پی تغییر نیستند و فقط فرار می کنند.

در بین ایشان پسر جوانی است به نام لنی که پدرش در جنگ کشته شده

( جنگی آنقدر بیهوده که نامش را هم به یاد نمی آورد ) و مادرش نیز او را ترک

کرده و او نیز بیزار از جامعه و برای فرار از اعزام به جبهه ی ویتنام از همه ی

تعلقات بریده و با خلاصه کردن زندگی اش در چوب های اسکی و برف، سعی

دارد در یک خلأ اجتماعی زندگی کند. وی به دلیل شباهت ظاهری با یک از

هنرپیشه های هالیوود ( گاری کوپر ) نماد مناسبی برای یک جوان آمریکایی

به شمار می رود.

لنی برای گذران زندگی، گاه گاهی به آموزش اسکی ب علاقه مندان می پردازد

و در این میان با دخترانی آشنا می شود که علیرغم جذبه ی آمریکایی اش

برای آن ها، همه هوش و قوای خود را به کار می گیرد تا از ارتباط دائمی با

ایشان بگریزد. تنهایی و فرار از هرگونه تقید و تعلق، راهبرد اصلی او در زندگی

است.

این روند تا جایی ادامه می یابد که برای کسب درآمد به ژنو می آید و قرار است

برای یک باند قاچاق طلا با دختر یک دیپلمات آمریکایی به نام جس ارتباط برقرار

نماید تا با استفاده از پلاک سیاسی ماشینش بتواند طلاها را از فرانشه به

سوییس منتقل نماید. اما غافل از اینکه در جریان این ماجراجویی گرفتار عشق

آن دختر می شود و از تمام خطوط قرمز خود عبور می کند.

رومن گاری نویسنده ی عجیب و غریبی است بطوریکه در گفتن حرف های

حسابی هیچ صرفه جویی نمی کند. در یک چهارم اول داستان گونی گونی

مطلب هوار می کند بر سر خواننده و همه ی مؤلفه های سیاسی دوران خود

را از دم تیغ می گذراند و به چالش می کشاند : از کاسترو و چه گوارا و خلیج

خوک ها گرفته بحران هویت سیاهان، تبعیض نژادی، خودکشی و ... و بالاخره

نبرد ویتنام که آماج بیشترین انتقادهای اوست.

"خداحافظ گاری کوپر" روایتی است از رؤیای حباب گونه ی آمریکا که تعبیری جز

تبعیض نژادی، سرخوردگی، تجاوز سرزمینی و تنهایی نداردو رومن گاری می

خواهد با ترکاندن این حباب واقعیت جامعه ی آمریکایی را برای جوانانی که

دلباخته ی این سرزمین آرزوها !! هستند، نشان دهد.

ساختار روایت مانند مسیر یک اسکی باز از بالاترین نقطه ( قلعه ی باگ مورن )

آغاز می شود و پس از چرخی در شخصیت های مختلف ساکن در آنجا ( با

شیوه ای پراکنه و شاخه به شاخه ماندد شخصیت لنی ) حرکت خود را به سمت

پایین آغاز می کند و وقتی به سطح می رسد حرکت افقی پیدا می کند و در این

مسیر عشق جایگزین ترس و تنهایی می شود و قدرتش را به رخ شخصیت های

داستان می کشد.

نویسنده هیچ ابایی از به کاربردن واژه ها و ارجاعات جنسی ندارد، تا جایی که

برخی منتقدین معتقدند این سبک نگارش بی پرده آن را تا سطح ابتذال کلامی

تنزل می دهد. در حالیکه این شیوه نگارش در تصویر سازی ولنگاری و بی قیدی

شخصیت های داستان نقش تعیین کننده ای دارد.

اما پایان بندی داستان امید وار کننده است. زنان قدرتمند و خود ساخته ای مانند

"جس" با درایت و عشق می توانند این انرژی منحرف شده را به سامان برسانند.

خرداد 1395