گویی مرگ هم با ابناء بشر سرِ بازیش گرفته، هفت ماه کارش را

 

تعطیل می کند و بعد یک باره چشم همه ی منتظران را به جمال

 

خویش روشن می کند. و بالاخره تصمیم می گیرد یک هفته به

 

کسانی که نوبتشان رسیده مهلت دهد. حال بگذریم از این که آیا

 

مجوز مسئولین بالادستی خودش را داشته یا خیر؟ مهم اینکه یا

 

نمی دانسته یا فراموش کرده که همه ی بازی ها ختم به خیر!!

 

نمی شود و برخی از آن ها سرشکستنک هم دارد .

 

بازهم ساراماگویی را پیش رو داریم که با شیوه ی خاص خود،

 

خواننده را شگفت زده می نماید. در این جا هم مانند " کوری" با

 

یک اپیدمی روبرو هستیم. روی سخن راوی همه ی نوع بشر است

 

و انسان در مفهوم کلی خود با یک بحران روبرو می شود و در محاق

 

امتحان فرو می افتد.

 

" ساراماگو " در این روایت با شیوه ای گزارش گونه، توصیف اتفاقات

 

را محور قرار می دهد و رفتار انسان ها و عکس العمل ساختارهای

 

چند وجهی اجتماع را در مواجهه با آن ها به تصویر می کشد. از یک

 

سو پرده از رفتار پر تزویر صاحبان کلیسا برمی داردکه چگونه از دین

 

ابزار قدرتی برای دستیابی به اهداف شخصی خود ساخته اند و از

 

سوی دیگر به انکشاف بازی های سیاسی پنهان از انظار عمومی

 

می پردازد. دل نگرانی های اقتصادی بنگاه های کسب و کار را

 

می کاود و حیرانی مردم ساده اندیش را که در بازی مرگ و زندگی

 

پاندول وار در نوسان هستند، به نقد می کشد.

 

 

او نشان می دهددر دنیای امروز چه آسان تمامیت مرگ در ساحت

 

زیست شناختی آن خلاصه گردیده و با تغافل و تجاهل دیده ها بر

 

مرگ واقعی انسان، " سقوط ارزش ها و مفهوم انسانیت " ، بسته

 

شده است:

 

(( شاید بتواند به داد وجدان متلاشی

 

شده ی خانواده برسد و در ذهن آن ها

 

آیین های قدیمی را زنده کند یا ارزش

 

های غیر مادی معنویتی را جانی تازه

 

دهد که زمانی جامعه را تغذیه

 

می کردند. آن زمان که هنوز این

 

ماتریالیسم پست که اکنون بر همه

 

چیز مستولی شده ، اراده همگانی

 

را چنان تضعیف نکرده بود که این مادیت

 

پرستی رذیلانه را نابود نشدنی

 

بپنداریم. اما حقیقت این است که

 

این دقیقاً تصویری از ضعف اخلاقی

 

هولناک و درمان ناپذیر انسان کنونی

 

است. ))

 

چرخه ی زندگی و مرگ، یک پارادوکس نیست. اصولاً رابطه ی زندگی

 

و مرگ یک چرخه نیست. جوهره ی خلقت، زندگی و زایندگی است و

 

مرگ در پی پیوستن به این جوهره است. این مهم تنها در یک نقطه

 

حادث می شود و مرگ به زندگی می پیوندد. آن نقطه " عشق " است.

 

عاشقی نقطه ای است که در آن حد فاصل مرگ و زندگی برداشته

 

می شود.

 

 

و ساراماگو در پایان روایت آن را به تصویر می کشد.   

 

 

 

                                                                                                                                              دی ماه 1389