ميان خورشيدهاي هميشه
زيبايي ي تو
لنگري ست
خورشيدي که
از سپيده دم همه ستارگان
بي نيازم مي کند
نگاه ات
شکست ستمگري ست
نگاهي که عرياني ي روح مرا
از مهر
جامه يي کرد
بدان سان که کنون ام
شب بي روزن هرگز
چنان نمايد که کنايتي طنزآلود بوده است
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست
آنک چشماني که خميرمايه ي مهر است
وينک مهر تو:
نبردافزاري
تا با تقدير خويش پنجه درپنجه کنم
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم
به جز عزيمت نابهنگام ام گزيري نبود
چنين انگاشته بودم
آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبايي ي تو
لنگري ست
نگاه ات
شکست ستمگري ست
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز ديگري ست
احمد شاملو
+ نوشته شده در جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴ ساعت 23:13 توسط بصیرت
|