يخ کرده ام ! اما نه از سوزِ زمستان

اما نه از شب پرسه هایِ زير باران

 

يخ کرده ام - يخ کردنی در تب - تبی که:

جسمم نه! دارد باورم می سوزد از آن...

 

يخ کرده ام اما تو ای دست نوازش!

روح يخی را با چنين شولا مپوشان

 

گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد

يخ بسته ای پوشيده باشد يا که عريان

 

يخ بسته ام چون قطب آری اين چنين است

وقتی نمی تابی تو ای خورشيدِ پنهان

 

يخ کرده ام يخ کرده ام ! ها ... جان پناهم !

مگذار فريادت کنم در کوهساران

 

محمدعلی بهمنی