تو به دستهاي
من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دستهام گُر ميگيرد
شعلهور ميشود
تو به چشمهاي من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجاي اين دنيا باشي
ميآيي
نارنجي من
سراسيمه و خندان ميآيي
تو به خورشيد فکر کن
من به ماه
زماني ميرسد که هر دو در يک آسمان ايستادهاند
روبروي هم
به شبي فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشيد
تو را دارد
عباس معروفي
+ نوشته شده در چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲ ساعت 23:22 توسط بصیرت
|
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است