زير باران در سحر وقت درو

من به غم گفتم بهار آمد برو

 

من تو را فصلي تحمل كرده ام

نور و باران خورده ام گل كرده ام

 

خيره منشين كوچ كن جايي دگر

دست بردار از سرم اي خيره سر

 

بوي گل با، غم نباشد سازگار

من فداي مقدم سبز بهار

 

نوبت بوي گلاب و شبنم است

جا براي غم در اين صحرا كم است

 

نوبت شور و نشاط گندم است

فصل تسكين و تلاش مردم است

 

نوبت نجواي آدم با گل است

نوبت فريادهاي بلبل است

 

باز هم سرما و سختي ها گذشت

باز مائيم و شقايق هاي دشت

 

باغ پر شور و شراب ارغوان

خونبها و ارمغان عاشقان

 

گوش كن پيغام زيباي بهار

لب فروبند و مرا تنها گذار

 

جز بنفشه جز براي اطلسي

من دگر حرفي ندارم با كسي

 

تا ندادي سر در اين سودا گرو

اي غم از اين قريه بي غوغا برو

 

روز ميلاد گل و ديدار دوست

من نمي گنجم ز شادي زير پوست

 

مجتبی کاشانی