دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم .
سعید بیابانکی
+ نوشته شده در جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:31 توسط بصیرت
|
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است