دريا دريا مهربانیات را میخواهم
نه برای دستهام ، نه برای موهام ، نه برای تنم ...
برای درختها
تا بهار بیاید .
و تو فکر میکنی
زندگی چند بار اتفاق میافتد ؟
و تو فکر میکنی
يک سيب چند بار میافتد
تا نيوتن به سيب گاز بزند و بفهمد
چه شيرين میبود
اگر میتوانستيم
به آسمان سقوط کنيم ؟
چند بار ؟ ... راستی
دريای دستهات
آبی زمينی است
میدانی ؟
سياه هم که باشد
روشنی زندگی من است .
و تو فکر میکنی
من چند بار
به دامن تو میافتم ؟
...
من فکر میکنم
جاذبهی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده ... از سيب نبوده ... از دستهات بوده ... از خندههات ... موهات
و نگاه برهنهات
که بر تنم میريخت .
عباس معروفی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:13 توسط بصیرت
|
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است