ای عشق! همتی کن، رنجم به سر بر، ای عشق
از پا نشسته داری، دستی برآور، ای عشق
پیری و هم تو دانی، آن جادوی جوانی
آری تو هم قدیمی، هم نامکرر ای عشق
ما خسته ایم و تشنه، تو سایه ای و چشمه
باغی پس از بیابان، باغ مشجر ای عشق
بحر تحیرم تو، اوج تفکرم تو
عین تصورم تو، از ذات برتر ای عشق
ای شعله ی مدامم، در خرمن تمامم
وز تو زده کلامم، آتش به دفتر ای عشق
از منت تو بسیار، دارم به دوش خود بار
شمشیر خود فرود آر، یکبار دیگر ای عشق
حسین منزوی
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 11:41 توسط بصیرت
|