نرگس اتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم درکنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
فاضل نظری
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:59 توسط بصیرت
|