مزن دم، مزن، دم ز رفتن مزن
نفس بهر شادی دشمن مزن
چنان نوشدارو بمان در برم
و خنجر به قلب تهمتن مزن
میانداز در چاه کید و فریب
مزن تیر بر چشم روشن مزن
سر سربلندان آزاده را
به جرم بلندی ز گردن مزن
ز تردامنی آتشی در دل است
تو دیگر بر این شعله دامن مزن
عمار کاریزی - از کتاب غزل های ایشان به نام " محرمانه "
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۸ ساعت 0:44 توسط بصیرت
|
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است