به دیدارم بیا هرشب...
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ 
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من 
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
......

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند 
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی 
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

مهدی اخوان ثالث