ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده

                
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش

                             
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک


ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من


ای ز گندم زارها سرشارتر
ا ی ز زرین شاخه ها پر بارتر


با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست


ای دل تنگ من و این بار نور
های و هوی زندگی در قعر گور


ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من


پیش از اینت گر که در خود داشتم
هرکسی را تو نمی انگاشتم


درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن


در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه


خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من


ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته


چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی



فروغ فرخزاد