می سوزم و عطر یادهای تو را می دهم

 

عطر بال پرنده ای تازه سال

 

که به اشتیاق قوس قزح پر گرفت

 

و به خانه ی خود برنگشت.

 

یادهای تو دریاست

 

و من نهنگ گمشده ای

 

که در پی قویی

 

در جویی غرق شد!

 

یادهای تو بارانی سرکش است

 

که به اشتیاق دهانم مست می کند

 

و سر

 

به شیشۀ آسمان می کوبد،

 

صبحی ژاله بار است

 

که می بارد بر من

 

بیدارم می کند

 

و آفتاب

 

چشم گشوده به من

 

صبح به خیر می گوید.

 

 

 

شمس لنگرودی