باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا

 

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا

 

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

 

افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

 

 کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا

 

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

 

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا

 

زنده یاد نجمه زارع